دختر استاد
لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید که هنگام شهادت پدرتان چند ساله بودید
من سعیده مطهری هستم که در حدود 18 سالگی , به دلیل به شهادت رسیدن پدرم , از فیض دیدار ایشان محروم شدم .
وقتی پدرتان را به یاد می آورید , نخستین خاطره ای که به ذهنتان می آید , چیست ؟
یکی از نخستین خاطراتی که همیشه در ذهن من زنده مانده , مربوط به نهضت خرداد سال 42 است . من آن روزها حدود چهار سال داشتم . یک روز که از نزدیک شاهد عزاداری و قیام عده ای ازمردم , به خصوص طلاب جوانی بودم که شعار[ یا مرگ یا خمینی] سر داده بودند , شب هنگام که پدرم دیروقت به منزل آمدند , با کنجکاوی کودکانه ای از ایشان پرسیدم[ : یا مرگ یا خمینی یعنی چه ؟ اصلا خمینی کیست ؟] .
ایشان نیز با رأفت خاصی که حاکی از روح بلندشان بود , گفتند :
دخترم ! آقای خمینی دوست خداست و خدا هم او را دوست دارد . اما بعضیها که بدند , می خواهند ایشان را از بین ببرند . ولی ما نمی گذاریم که آنها این کار را بکنند .
در آن لحظه , من که بغض شدیدا گلویم را می فشرد , به بهانه خوردن آب از اتاق خارج شدم و دقایقی در گوشه ای گریستم .
از میان ابعاد گوناگون شخصیت استاد شهید , کدام بعد در خانه بیشتر نمود داشت ؟
رابطه ما در محیط خانه با ایشان , بدون اغراق رابطه مرید و مراد بود . به طوری که تمام افراد خانواده مرید پدرم بودند . روح متعبد و اخلاق نیکوی ایشان همه را مجذوب خود ساخته بود . با وجود این , به عقیده من , رعایت کامل عدالت در بین فرزندان , یکی از ابعاد شخصیتی ایشان بود که در محیط بیشتر نمود داشت .
ایشان از شما به عنوان دختر چه انتظار ویژه ای داشتند ؟