در اصول علم اقتصاد نوشین، صفحه 25 می گوید: .
. . . واحد اندازه كار زمان است.
اگر زمان را به تنهایی مقیاس سنجش مصرف انرژی قرار دهیم دو اشكال پیش می آید:
اشكال اول اینكه زمان به تنهایی قادر نیست مقیاس سنجش دو حركت واقع شود مگر آنكه میزان سرعت آن حركتها نیز مشخص شود. زمان به علاوه ی سرعت، مشخص مقدار حركت است. بعلاوه بحث ما در باب كار، در تعیین مقدار حركت از لحاظ طی مسافت نیست، بحث در تعیین مقدار صرف انرژی است. دو حركت ممكن است از لحاظ زمان و سرعت مساوی باشند و از لحاظ مقدار صرف انرژی نامساوی. مثلاً اگر دو نفر دست خود را به موازات یكدیگر حركت دهند و در دست یكی یك خودنویس و در دست دیگری یك میله ده كیلویی باشد، مقدار صرف انرژی مساوی نخواهد بود. پس زمان و سرعت برای تعیین مقدار حركتهای ساده- یعنی حركت از لحاظ طی مسافت نه از لحاظ صرف انرژی- كافی است ولی از لحاظ تعیین مقدار صرف انرژی كافی نیست.
ثانیاً اگر دو كارگر را در نظر بگیریم كه یكی به واسطه عدم مهارت انرژی بیشتر- خواه در زمان بیشتر و یا در زمانهای مساوی ولی با صرف انرژی بیشتر، چنانكه قبلاً امكان آن را یادآوری كردیم- صرف كند و یكی كمتر ولی محصول كار آنها از لحاظ ارزش استعمال مساوی باشد، مثلاً بالاخره هركدام یك جفت جوراب بافته باشند، لازم می آید كه ارزش كار آن كس كه انرژی بیشتر صرف كرده بیشتر باشد و حال آنكه بالضروره چنین نیست.
از مطالعه كتاب [مذكور] صفحه 25 برمی آید كه متوجه یكی از دو شقّ اشكال
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 453
دوم شده اند، یعنی اینكه ممكن است دو كارگر یك نوع محصول تحویل اجتماع دهند، مثلاً هركدام یك جفت جوراب، ولی یكی با صرف انرژی بیشتر در زمان بیشتر و یكی با صرف انرژی كمتر در زمان كمتر؛ پس چرا ارزش آنها مساوی نیست؟ .
اما اشكال را به این صورت طرح نمی كند، رندانه از صورت اشكال خارج كرده به شكل دیگر طرح می كند؛ می گوید: .
اگر سه نفر سه جفت جوراب ببافند، یكی در شش ساعت، دیگری در چهار ساعت و سومی در دو ساعت، اگر بهای ساعت كار دو ریال باشد، آیا می توانیم چنین نتیجه بگیریم كه حتماً جوراب باف اوّلی یك جفت جوراب خود را به دوازده ریال، دومی به هشت ریال، سومی به چهار ریال خواهد فروخت؟ البته خیر، زیرا اگر جوراب باف اوّلی موفق شود یك جفت جوراب خود را به دوازده ریال بفروشد، دو جوراب باف دیگر هرگز حاضر نخواهند شد. . .
خلاصه در اینجا موضوع عرضه و تقاضا را پیش می كشد و بالاخره می گوید: .
بهای جوراب نه بر حسب كار جوراب بافی كه در كمترین مدت تولید می نماید، و نه بر حسب كار جوراب بافی كه در اكثر مدت تولید می نماید تعیین می گردد. . . بلكه به واسطه «كار متوسط» كه از نظر كلیه اجتماع برای تولید آن كالا لازم می باشد تعیین می شود. این كار متوسط را در اصطلاح «كار اجتماعاً لازم» می نامند.
آنگاه در آخر صفحه 27 می گوید: .
بنا بر آنچه گذشت كار اجتماعاً لازم به واسطه تكنیك متوسط اجتماع و چابكی متوسط و خبرگی متوسط كارگر و نیز شرایط متوسط كار تعیین می گردد؛ ولی از طرف دیگر تكنیك اجتماع، خبرگی كارگر و شرایط كار،
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 454
ثابت و بدون تغییر و در حال سكون نیستند. . . پس زمان «كار اجتماعاً لازم» برای تولید یك كالای معین نیز به حسب این عوامل تغییر می یابد.
اولاً اگر كار پایه ارزش است دلیل ندارد كه كار شخصی پایه ارزش نباشد و كار اجتماعاً لازم پایه ارزش باشد كه خلاصه اش این است: «كارهای مختلف از [نظر] مقدار حجم و مقدار زمان كه دارای ارزشهای مختلفی غیرمتناسب با حجم كار و زمان كار می باشند، همه را با هم جمع كرده و بهای مجموع را بر آنها تقسیم كنیم. » اگر بگویید هرج و مرجی كه عرضه و تقاضا در اقتصاد مبادله ای ایجاد می كند سبب می شود كه تناسب حجم كار و بهای آن بهم بخورد، جواب می دهیم هرگز چنین نیست؛ اینكه دو جفت جوراب متساوی از لحاظ ارزش استعمال و مختلف از لحاظ صرف انرژی، در بازار قیمت مساوی دارند نمی توان گفت معلول هرج و مرج بازار است.
ثانیاً: اعتراف به اینكه تكنیك اجتماع و خبرگیها و چابكیها متغیر است و در نتیجه معدل زمان كارها، یعنی زمان كار اجتماعاً لازم، متغیر است خود می رساند كه اجتماع هیچ گونه بستگی به زمان كار ندارد، یعنی ما زمان كار لازم نداریم، نه زمان كار شخصاً لازم و نه زمان كار اجتماعاً لازم؛ آنچه اجتماع به آن احتیاج دارد مقدار معینی كالاست كه مساوی تقاضاها و احتیاجات مردم باشد، خواه آنكه آن كالاها را كار بشری ایجاد كرده باشد و خواه طبیعت و خواه فی المثل ورد و جادو، و خواه آنكه آن كالا در زمان بسیار قلیل تولید شده باشد و خواه در زمان طولانی. به هر حال آن چیزی كه بها را تعیین می كند نه مقدار كار شخصی و نه مقدار كار لازم اجتماعی- كه به هر حال متغیر است- نیست؛ و البته عرضه و تقاضا به معنای نسبت خاص عددی نیز نیست، بلكه [تعیین كننده بها] تقاضا و سطح توافق با اصول تنظیم كننده رفتار بشری در زمینه رقابت است.
در صفحه 30 پس از آنكه توضیح می دهد كه بهای آلومینیوم تا نیمه قرن 19 فوق العاده زیاد بود اما حالا ارزان می باشد زیرا به واسطه به كار بردن الكتریسیته به سهولت (با كار بسیار كم) استخراج می شود، می گوید: .
این تجربه و مثال به خوبی نشان می دهد كه تعریف و تعیین بها به واسطه
مجموعه آثار شهید مطهری . ج20، ص: 455
عرضه و تقاضا امكان پذیر نیست. اگر مصرف آلومینیوم در سی ساله اخیر هشت هزار برابر افزایش یافته است نباید علت پایین آمدن بهای این فلز را در روابط عرضه و تقاضا جستجو كرد، بلكه برعكس، افزایش تقاضا نتیجه حتمی تنزل بهاست و علت اولیه پایین آمدن بها نیز تنزل ارزش (تقلیل زمان كار اجتماعاً لازم برای تولید) می باشد.
به نظر می رسد این ایراد مبتنی بر دو اصل است؛ یكی اینكه برخلاف آنچه طرفداران عرضه و تقاضا گفته اند تقاضا علت اصلی نیست و میزان ثابت ندارد؛ همان طوری كه علت افزایش عرضه و افزایش بهاست، احیاناً معلول كاهش بها كه آن خود معلول تقلیل زمان كار (زمان اجتماعاً لازم) است واقع می شود. اصل دیگر اینكه آنها نظرشان فقط به روابط عرضه و تقاضاست و هیچ فكر نمی كنند كه عامل دیگری غیر از افزایش نسبت عرضه بر تقاضا نیز ممكن است علت كاهش بها یا افزایش آن گردد و آن تقلیل و یا احیاناً تكثیر زمان كار است.
اما اصل اوّل ظاهراً طرفداران عرضه و تقاضا از آن حمایت نمی كنند، یعنی مدعی نیستند كه تقاضا همیشه علت است نسبت به عرضه و نرخ و هیچ گاه معلول واقع نمی شود. ما خود قبلاً این مطلب را در درس توضیح داده ایم.