آقای محمد تقی مطهری برادر استاد
لطفا قدری درباره خاندان شهید مطهری و وضعیت خانوادگی و پدر و مادر ایشان برایمان صحبت کنید .
اگر بخواهیم از پدر و مادر استاد صحبت کنیم , باید ابتدا از جد ایشان سخن بگوییم و اینکه چطور شد به فریمان آمد و در آنجا ساکن شد .
آن طور که من از مرحوم پدرم , حاج شیخ محمد حسین , شنیدم پدر ایشان که جد ماست , مرحوم آخوند ملامحمد علی مرد خیلی ملا و با تقوا و شجاعی بود . او در یکی از روزهای ماه ذی الحجة یکی ازسالهای بین 1295 تا 1300 هجری از مشهد حرکت می کند و به فریمان می آید و در مسجد قدیمی فریمان که اکنون به مسجد زارعین معروف است , اقامت می کند .
مردم می بینند که آخوند گمنامی به مسجد آمده و اغلب شبها تا صبح یا نماز می خواند یا مطالعه می کند .
فریمان از قدیم تیول دولت بود . به خاطر حمله های ترکمنها و ازبکها همیشه در آنجا سوارکاران برای دفاع آماده بودند .
خان فریمان به آن روحانی پیغام می دهد که[ : اگر شما برای روضه و منبر آمده اید اینجا , ما به اندازه کافی خودمان روحانی و آخوند داریم . شما از کارتان نمانید . بروید جای دیگری که نیازی به شما باشد] .
ایشان در جواب , پیغام می دهد که[ : من اینجا به خانه خدا وارد شده ام . بر کسی وارد نشده ام و مزاحم کسی نیستم . اگر خان از خانه خدا هم مضایقه دارد , من از اینجا می روم و با او کاری ندارم] .
مدتی می گذرد و محرم شروع می شود . طبق معمول , مسجد را سیاه می بندند و کتیبه و پرچم می زنند . از شب اول محرم , روضه شروع می شود .
در آنجا رسم بود که در مجالس روضه , مداحانی که سوادشان کمتر بود , اول می رفتند و روضه می خواندند و برای ختم مجلس , ملای محل که از همه واردتر بود , به منبر می رفت .
آن شب آقایی به نام شیخ مهدی منبر می روند و یک ساعت صحبت می کنند و روضه می خوانند . وقتی تمام می شود به آن مرد غریب تعارف می کند و او با اشاره می گوید که منبر نمی رود . بعدها ایشان تعریف کرده بود که[ : من دیدم که در کنار منبر آقایی آمد و نشست . فهمیدم که او خان محل است . در کنار او هم سرشناسها نشسته بودند . در طرف دیگر هم کارگران و کشاورزان نشسته بودند] .
شب دوم هم این ماجرا تکرار می شود . شب سوم که باز به ایشان تعارف می کنند , ایشان بر می گردد و می گوید[ : آقا دو شب قبل هم که شما تعارف کردید , من به شما جواب دادم . چرا این قدر اصرار می کنید ؟]
خان به شیخ مهدی می گوید[ : آقا شما چرا این قدر تعارف می کنید ؟ شاید صاحب مجلس راضی نباشد] .
تا این حرف را می زند , آن مرد غریب , یعنی آخوند ملامحمد علی , بلند می شود و می رود روی منبر و به مردم می گوید[ : شما در دو شب گذشته دیدید که این آقای محترم تعارف کرد , من منبر نرفتم . اگر هم الان آمدم , به خاطر حرف این آقا بود که نمی دانم کیست . می خواهم به ایشان بگویم که اگر مجلس مال تو است , پس این پرچمها و پارچه ها سیاه و اسم اباعبدالله چیست ؟ اگر مجلس مال اباعبدالله است , تو چه کاره ای که دخالت می کنی ؟ ]
در واقع خان را می کوبد و منبر جانانه ای می رود و روضه خوبی هم می خواند و پایین می آید . مردم دور او را می گیرند و می گویند[ : آقا شما هر شب باید منبر بروید .
چه منبر خوبی داشتید ما خیلی استفاده کردیم] .
طوری می شود که خان عذرخواهی می کند . بعد هم طبق خواسته مردم می گوید : [ شما باید هر شب منبر بروید] .
عاشورا تمام می شود . ایشان می خواهد به مشهد برگردد خان ایشان را می خواهد ومی گوید[ : آقا من نمی گذارم شما بروید مشهد] .
می پرسد[ : چرا ؟]
می گوید[ : شما باید اینجا بمانید . شما وجود خیلی مفیدی هستید] . خلاصه , قطار شتری به مشهد می فرسد و تمام بار و بنه آقا و زن و بچه اش را به فریمان می آورد .
پدرم می گفت[ : من آن موقع نه ساله بودم] .
ایشان خیلی زود موقعیت خوبی پیدا می کند و مردم به ایشان گرایش می یابند .
ایشان سه پسر به نامهای شیخ مهدی , شیخ محسن و شیخ محمد حسین داشت که شیخ محمد حسین , پدر ما بود . شیخ مهدی در مشهد می ماند و شیخ محسن می آید به دهی به نام[ عبدل آباد] در نزدیکی فریمان و آنجا ساکن می شود . پدر من بعدها , در زمان مرحوم آخوند ملامحمد کاظم خراسانی برای تحصیل از فریمان به نجف می رود .
ایشان بایستی قبل ازسال 1312 قمری به نجف رفته باشند . پدرم می گفت : [ در تشییع جنازه مرحوم میرزای شیرازی من بودم] . مرحوم میرزای شیرازی در سال 1312 قمری فوت شد .
پدرم همچنین فوت مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری را خوب به خاطر داشت که معروف بود از طرف حضرت اباعبدالله علیه السلام به وی عنایتی شده بود و منبرهای مؤثری می رفت , به طوری که مردم را منقلب می کرد . حتی مرحوم میرزای شیرازی بزرگ هم گاهی پای منبر ایشان می نشست .
در سال 1313 که ناصرالدین شاه را کشتند , پدرم به مشهد آمد .
پدر ما در زهد و تقواکم نظیر بود . آیت الله مرعشی می گفت که پدر استاد مطهری در تاریخ بی نظیر است .
ایشان در زمان قاجار مرجع مراجعات مردم بود . در زمان رضاشاه هم خانه نشین شد .
پدر استاد در تمام عمر یک دروغ نگفت . در حادثه مسجد گوهرشاد وقتی ایشان را دستگیر کردند , دربازجویی ها حقیقت را گفته بود , اگر چه بعضی حقایق به ضررش نیز تمام شد .
سرهنگ نوائی , رئیس شهربانی مشهد , وقتی متن بازجویی ازایشان را دیده بود , گفته بود[ : شیخ تو یا خیلی زرنگی که ما تو را درک نمی کنیم , یا واقعا خیلی در گفتارت صادقی , زیرا چیزهایی گفته ای که به ضرر خودت است ] .
پدرم در جواب گفته بود[ : من دروغ نمی گویم . هر چه بوده , عین جریان را نوشته ام] . این مطلب , پاسخ نویسند کتاب[ خاطرات سید ضیاء الدین طباطبایی] است که نوشته[ : شیخ محمد حسین فریمانی , یک دروغ گفت و خودش را راحت کرد] .
پدر ما از لحاظ مادی در تنگنا زندگی می کرد ولی چون مرد زاهدی بود , از پذیرش وجوه شرعی خودداری می کرد . پدرم اصولا مخالف گرفتن وجوه شرعی بود . پدرم در زمان قاجاریه و اوایل زمان رضاشاه که محضر نبود , برای مردم سند می نوشت و حق الزحمه می گرفت .
چون فریمان جزء املاک سلطنتی بود , مرحوم اسدی , نایب التولیه آستان قدس در زمان رضاشاه , هر جمعه برای سرکشی به آنجا می آمد و چون به پدرم ارادت داشت , نماز را در منزل ما می خواند . گاهی هم ناهار را آنجا می خورد . یک روز او به منزل پدرم می آید و دو جلد دفتر در اتاق می گذارد و می گوید[ : حاج شیخ شما باید این دفترها را اداره کنید] .
پدرم می پرسد[ : این چیست ؟]