loading...
شمیم بیداری اسلامی
کامل هاشمی بازدید : 61 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

آقای حسن جوان خواهر زاده استاد

در کلاس ششم دبستان , من از سطح معدل خوبی برخوردار بودم . استاد معدل مرا که دیدند , گفتند :

تو باید بروی در مدارس صنعتی درس بخوانی .

من با مدارس صنعتی آشنایی نداشتم . ایشان گفتند :

آینده مملکت به صنعت بسیار نیازمند است .

در مشهد آموزشگاهی حرفه ای بود که شرکت نفت آن را تأسیس کرده بود . ایشان مرا به آنجا راهنمایی کردند و حتی گفتند :

من خودم مخارجی هم برای تو در نظر می گیرم .

خیلی به این قضیه اهمیت می دادند و شخصا مرا به آنجا بردند و ثبت نام کردند و مرا به تحصیل در آموزشگاه حرفه ای بسیار تشویق می کردند .

من بعدها اهمیت صنعت را فهمیدم اما استاد در آن زمان یعنی سال 43 اهمیت بسیاری برای آن قائل بودند .

خاطره دیگری هم از ایشان دارم . حدود سال 48 بود و من از مرحوم آیت الله میلانی

تقلید می کردم . بعد ازاینکه ایشان مرحوم شدند , از ایشان راهنمایی خواستم که از چه کسی تقلید کنم . ایشان گفتند :

از حاج آقا روح الله تقلید کن .

من آشنایی چندانی با امام نداشتم ایشان گفتند :

تقلید از حاج آقا روح الله لذت دیگری دارد .

منابع مقاله: پاره ای از خورشید ص174، جوان، حسن ؛

کامل هاشمی بازدید : 41 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

آقای محمد حسن مطهری برادر استاد

بنده برادر کوچک استاد شهید مطهری هستم و در فریمان به شغل کشاورزی مشغولم

حدودا پانزده ساله بودم که یک روز شهید مطهری آمدند و گفتند :

ما فردا میهمان داریم . قرار است حاج آقا روح الله به اتفاق چند نفر دیگر به منزل ما بیایند .

روز بعد , امام خمینی ( ره ) به اتفاق مرحوم میرزا علی اکبر نوغانی و مرحوم حاج غلامحسین بادکوبه ای که از علمای برجسته آن زمان بودند , تشریف آوردند و شب در فریمان بودند .

حضرت امام ( ره ) و همراهانشان مدت دو شبانه روز در منزل ما به سر بردند .

مادرم صبحهای زود برای گرفتن شیر مرا از خواب بیدار می کرد . روز اول بیدار شدم اما صبح روز دوم بیدار نمی شدم و تنبلی می کردم , تا اینکه مرحوم استاد مرا بیدار کرد .

چون من فرزند کوچک خانواده بودم , معمولا بیشتر کارها به عهده من بود . حضرت امام ( ره ) هم صبحهای زود بیدار می شدند و در باغ مقابل منزلمان ( باغ ملی فریمان ) قدم می زدند . از قضا آن روز من با امام روبه رو شدم و چون اجبارا کار خرید شیر را انجام می دادم , ناراحت بودم .

امام ( ره ) از من پرسید[ : حسن آقا کجا می روی ؟]

من بدون اینکه حتی سلام بکنم , با ناراحتی گفتم[ : می روم برای شما شیر بخرم] . . . 

منابع مقاله: پاره ای از خورشید ص 96، مطهری، محمد حسن ؛

کامل هاشمی بازدید : 75 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

آقای محمد صادق مطهری برادر زاده استاد

لطفا خودتان را معرفی کنید

محمد صادق مطهری هستم , فرزند محمد باقر و برادرزاده شهید مطهری . آخرین باری که عموی گرانقدرتان مرحوم شهید مطهری به فریمان آمدند , چه سالی بود ؟

آخرین باری که ایشان به فریمان تشریف فرما شدند , پاییز سال 1356 بود که آقای دکتر لاریجانی به تازگی داماد شهید مطهری شده بودند . استاد شهید به همراه دکتر لاریجانی برای دیدن اقوام و آشنایان و همچنین معرفی آقای لاریجانی به فریمان آمده بودند که جلسه ای برای همین منظور در منزل عموی بزرگم جناب حاج شیخ محمد علی تشکیل دادند .

چه خاطره ای از استاد شهید به یاد دارید ؟

مرحوم شهید مطهری همان طور که کابهایی در سطح بسیار بالای علمی و مذهبی دارند , کتابهایی نیز دارند که در سطح کودکان و نوجوانان نوشته شده است , مانند[ داستان راستان] این نشان دهنده علاقه ای بود که استاد شهید به کودکان و نوجوانان داشتند .

ایشان هر موقع به فریمان می آمدند , بچه ها و مخصوصا نوجوانان را فراموش نمی کردند و بین بچه ها مسابقه های مختلف ورزشی مانند فوتبال و دو می گذاشتند و

خودشان هم بدون اینکه احساس بزرگی کنند , با ما مشغول بازی می شدند و به افراد برنده جایزه ای هم تقدیم می کردند .

من تقریبا 12 ساله بودم که ایشان به فریمان آمده بودند . ما در روستای [ باغ عباس] که در آنجا باغ و زمین داریم , به سر می بردیم و استاد مطهری برای دیدن ما به آنجا آمده بودند .

در فاصله دو سه کیلومتری روستا , ایشان از ماشین پیاده شده و پیاده به روستا آمده بودند , در همین مسیر , تسبیح خود را گم کردند . وقتی به روستا آمدند , موضوع را با ما در میان گذاشتند و گفتند :

هر کدام از شما بچه ها که تسبیح مرا پیدا کنید , مبلغ دو تومان جایزه دارید .

البته من نمی دانم تسبیح استاد چه بود , ولی آن تسبیح خیلی برای ایشان مهم بود . بالاخره با چند تا از بچه ها برای یاقتن تسبیح دست به کار شدیم . من تسبیح را در همان مسیری که استاد پیاده تا روستا آمده بودند , پیدا کردم و خوشحال نزد عمویم رفتم . استاد دو تومان به من دادند و گفتند : با این پول می خواهی چه چیزی بخری ؟

من گفتم[ : یک چیز خوردنی] . استاد فرمودند :

من یک کتاب به تو معرفی می کنم , برو و آن را بخر .

ایشان کتاب[ گناهان کبیره] را معرفی کردند و گفتند قیمتش 26 ریال است . سالی که این موضوع اتفاق افتاد , سال 53 بود و در آن زمان دو تومان شاید بیش از 200 تومان امروزی ارزش داشت . من آن کتاب را تهیه کردم و بقیه پولش را هم استاد پرداخت کردند و هنوز هم آن کتاب را دارم .

منابع مقاله: پاره ای از خورشید ص159، مطهری، محمد صادق ؛

کامل هاشمی بازدید : 69 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

آقای محمد تقی مطهری برادر استاد

لطفا قدری درباره خاندان شهید مطهری و وضعیت خانوادگی و پدر و مادر ایشان برایمان صحبت کنید .

اگر بخواهیم از پدر و مادر استاد صحبت کنیم , باید ابتدا از جد ایشان سخن بگوییم و اینکه چطور شد به فریمان آمد و در آنجا ساکن شد .

آن طور که من از مرحوم پدرم , حاج شیخ محمد حسین , شنیدم پدر ایشان که جد ماست , مرحوم آخوند ملامحمد علی مرد خیلی ملا و با تقوا و شجاعی بود . او در یکی از روزهای ماه ذی الحجة یکی ازسالهای بین 1295 تا 1300 هجری از مشهد حرکت می کند و به فریمان می آید و در مسجد قدیمی فریمان که اکنون به مسجد زارعین معروف است , اقامت می کند .

مردم می بینند که آخوند گمنامی به مسجد آمده و اغلب شبها تا صبح یا نماز می خواند یا مطالعه می کند .

فریمان از قدیم تیول دولت بود . به خاطر حمله های ترکمنها و ازبکها همیشه در آنجا سوارکاران برای دفاع آماده بودند .

خان فریمان به آن روحانی پیغام می دهد که[ : اگر شما برای روضه و منبر آمده اید اینجا , ما به اندازه کافی خودمان روحانی و آخوند داریم . شما از کارتان نمانید . بروید جای دیگری که نیازی به شما باشد] .

ایشان در جواب , پیغام می دهد که[ : من اینجا به خانه خدا وارد شده ام . بر کسی وارد نشده ام و مزاحم کسی نیستم . اگر خان از خانه خدا هم مضایقه دارد , من از اینجا می روم و با او کاری ندارم] .

مدتی می گذرد و محرم شروع می شود . طبق معمول , مسجد را سیاه می بندند و کتیبه و پرچم می زنند . از شب اول محرم , روضه شروع می شود .

در آنجا رسم بود که در مجالس روضه , مداحانی که سوادشان کمتر بود , اول می رفتند و روضه می خواندند و برای ختم مجلس , ملای محل که از همه واردتر بود , به منبر می رفت .

آن شب آقایی به نام شیخ مهدی منبر می روند و یک ساعت صحبت می کنند و روضه می خوانند . وقتی تمام می شود به آن مرد غریب تعارف می کند و او با اشاره می گوید که منبر نمی رود . بعدها ایشان تعریف کرده بود که[ : من دیدم که در کنار منبر آقایی آمد و نشست . فهمیدم که او خان محل است . در کنار او هم سرشناسها نشسته بودند . در طرف دیگر هم کارگران و کشاورزان نشسته بودند] .

شب دوم هم این ماجرا تکرار می شود . شب سوم که باز به ایشان تعارف می کنند , ایشان بر می گردد و می گوید[ : آقا دو شب قبل هم که شما تعارف کردید , من به شما جواب دادم . چرا این قدر اصرار می کنید ؟]

خان به شیخ مهدی می گوید[ : آقا شما چرا این قدر تعارف می کنید ؟ شاید صاحب مجلس راضی نباشد] .

تا این حرف را می زند , آن مرد غریب , یعنی آخوند ملامحمد علی , بلند می شود و می رود روی منبر و به مردم می گوید[ : شما در دو شب گذشته دیدید که این آقای محترم تعارف کرد , من منبر نرفتم . اگر هم الان آمدم , به خاطر حرف این آقا بود که نمی دانم کیست . می خواهم به ایشان بگویم که اگر مجلس مال تو است , پس این پرچمها و پارچه ها سیاه و اسم اباعبدالله چیست ؟ اگر مجلس مال اباعبدالله است , تو چه کاره ای که دخالت می کنی ؟ ]

در واقع خان را می کوبد و منبر جانانه ای می رود و روضه خوبی هم می خواند و پایین می آید . مردم دور او را می گیرند و می گویند[ : آقا شما هر شب باید منبر بروید .

چه منبر خوبی داشتید ما خیلی استفاده کردیم] .

طوری می شود که خان عذرخواهی می کند . بعد هم طبق خواسته مردم می گوید : [ شما باید هر شب منبر بروید] .

عاشورا تمام می شود . ایشان می خواهد به مشهد برگردد خان ایشان را می خواهد ومی گوید[ : آقا من نمی گذارم شما بروید مشهد] .

می پرسد[ : چرا ؟]

می گوید[ : شما باید اینجا بمانید . شما وجود خیلی مفیدی هستید] . خلاصه , قطار شتری به مشهد می فرسد و تمام بار و بنه آقا و زن و بچه اش را به فریمان می آورد .

پدرم می گفت[ : من آن موقع نه ساله بودم] .

ایشان خیلی زود موقعیت خوبی پیدا می کند و مردم به ایشان گرایش می یابند .

ایشان سه پسر به نامهای شیخ مهدی , شیخ محسن و شیخ محمد حسین داشت که شیخ محمد حسین , پدر ما بود . شیخ مهدی در مشهد می ماند و شیخ محسن می آید به دهی به نام[ عبدل آباد] در نزدیکی فریمان و آنجا ساکن می شود . پدر من بعدها , در زمان مرحوم آخوند ملامحمد کاظم خراسانی برای تحصیل از فریمان به نجف می رود .

ایشان بایستی قبل ازسال 1312 قمری به نجف رفته باشند . پدرم می گفت : [ در تشییع جنازه مرحوم میرزای شیرازی من بودم] . مرحوم میرزای شیرازی در سال 1312 قمری فوت شد .

پدرم همچنین فوت مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری را خوب به خاطر داشت که معروف بود از طرف حضرت اباعبدالله علیه السلام به وی عنایتی شده بود و منبرهای مؤثری می رفت , به طوری که مردم را منقلب می کرد . حتی مرحوم میرزای شیرازی بزرگ هم گاهی پای منبر ایشان می نشست .

در سال 1313 که ناصرالدین شاه را کشتند , پدرم به مشهد آمد .

پدر ما در زهد و تقواکم نظیر بود . آیت الله مرعشی می گفت که پدر استاد مطهری در تاریخ بی نظیر است .

ایشان در زمان قاجار مرجع مراجعات مردم بود . در زمان رضاشاه هم خانه نشین شد .

پدر استاد در تمام عمر یک دروغ نگفت . در حادثه مسجد گوهرشاد وقتی ایشان را دستگیر کردند , دربازجویی ها حقیقت را گفته بود , اگر چه بعضی حقایق به ضررش نیز تمام شد .

سرهنگ نوائی , رئیس شهربانی مشهد , وقتی متن بازجویی ازایشان را دیده بود , گفته بود[ : شیخ تو یا خیلی زرنگی که ما تو را درک نمی کنیم , یا واقعا خیلی در گفتارت صادقی , زیرا چیزهایی گفته ای که به ضرر خودت است ] .

پدرم در جواب گفته بود[ : من دروغ نمی گویم . هر چه بوده , عین جریان را نوشته ام] . این مطلب , پاسخ نویسند کتاب[ خاطرات سید ضیاء الدین طباطبایی] است که نوشته[ : شیخ محمد حسین فریمانی , یک دروغ گفت و خودش را راحت کرد] .

پدر ما از لحاظ مادی در تنگنا زندگی می کرد ولی چون مرد زاهدی بود , از پذیرش وجوه شرعی خودداری می کرد . پدرم اصولا مخالف گرفتن وجوه شرعی بود . پدرم در زمان قاجاریه و اوایل زمان رضاشاه که محضر نبود , برای مردم سند می نوشت و حق الزحمه می گرفت .

چون فریمان جزء املاک سلطنتی بود , مرحوم اسدی , نایب التولیه آستان قدس در زمان رضاشاه , هر جمعه برای سرکشی به آنجا می آمد و چون به پدرم ارادت داشت , نماز را در منزل ما می خواند . گاهی هم ناهار را آنجا می خورد . یک روز او به منزل پدرم می آید و دو جلد دفتر در اتاق می گذارد و می گوید[ : حاج شیخ شما باید این دفترها را اداره کنید] .

پدرم می پرسد[ : این چیست ؟]

کامل هاشمی بازدید : 66 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

قسمت 10

 

آقای محمد باقر مطهری (برادر استاد)

از نظر سنی شما بزرگترید یا استاد شهید مطهری ؟

پدر ما پنج پسر داشتند و من سومین آنها بودم . مرحوم استاد از من چهار پنج سال بزرگتر بودند .

چه خاطراتی از دوران کودکی استاد شهید دارید ؟

ما برادرها با بچه به این طرف و آن طرف می رفتیم و توپ بازی می کردیم , ولی ایشان که به تماشا می آمدند , در عالم خودشان بودند . با بچه ها محشور نبودند . چند تا از طلاب از روستاهای اطراف برای تحصیل پیش پدرمان می آمدند و با مرتضی همدرس بودند . ایشان با آنان مأنوس بودند . آن وقتها کتب هایی بود که ارخالق نامیده می شد . مادرم نقل می کردند که : [ روزی دیدم ارخالق من روی جالباسی نیست . یک وقت دیدم مرتضی به اتاق مهمانی رفته , ارخالق را مثل عبای پدرتان روی دوش انداخته است و نماز می خواند] .

از همان کوچکی , مهر را جلوش می گذاشت و دائما نماز می خواند .

باز هم مادرم نقل می کردند که[ : یک بار هنوز صبح نشده بیدار شدم , دیدم مرتضی در جایش نیست . نگران شدم . به دستشویی رفتم ولی او را ندیدم . دیدم عم جزء روی تاقچه نیست . به کارگرمان که نامش صفر بود , گفتم صفر مرتضی نیست . کجا رفته ؟

رفتم دم مکتب خانه , دیدم آنجا چمباتمه زده که مکتب خانه باز شود و همان جاخوابش برده است] .

برخورد پدر و مادر با ایشان چگونه بود ؟

پدر و مادر ما بین هیچ کدام از ما فرقی نمی گذاشتند . ولی وقتی می دیدند که ایشان بی آزار و مظلوم اند و ویژگیهایی را که نقل کردم در ایشان می دیدند , علاقه بیشتری به او نشان می دادند مخصوصا پدرمان .

آیا روزی را که استاد برای ادامه تحصیل به قم رفتند , به خاطر دارید ؟ ایشان در حدود هفده سالگی برای تحصیل به قم رفتند . مرد روحانی مسلکی بود به نام سید علی صابری . روزی که برادرم می خواستند به طرف قم حرکت کنند , مادرمان آینه و قرآن آورده بودند که استاد را از زیر قرآن رد کنند . در همین لحظه , آقا سید علی آمد که خدا حافظی کند , گفت[ : ان شاءالله می روید , بر نمی گردید ؟]

مادرمان بنا کرد به داد و بیداد کردن . گفت[ : مرتضی مادرجان امروز هم دوشنبه است , هم 13 صفر است , هم این آقا این جمله به زبانش آمد , نرو] .

استاد گفت :

 

کامل هاشمی بازدید : 89 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

مادر استاد که از زنان بسیار محترم , و از زنان تحصیل کرده امروزی نیز خیلی باسوادتر بودند و از نظر سخن گفتن بسیار جالب تر و گرمتر ادای سخن می کردند , در مورد شهید مطهری که فرزند چهارم خانواده بودند , می گفتند : [ در زمانی که استاد مطهری را هفت ماهه حامله بودم , در خواب دیدم که در مسجد فریمان ( که در همان محله خودمان بود ) تمام زنان فریمان نشسته اند و من هم آنجا هستم . یکدفعه دیدم که خانم بسیار محترم و مقدسی با مقنعه وارد شدند و دو خانم دیگر دنبال ایشان می آمدند , در حالی که گلاب پاش هایی را در دست داشتند . آن خانم مجللی که در جلو آن دو خانم بودند , به آنها گفتند گلاب بریز , و آنها روی سر تمام خانمها گلاب پاشیدند . و وقتی به من رسیدند , سه دفعه روی سر من گلاب ریختند . ترس مرا فرا گرفت که نکند در امور دینی و مذهبی ام کوتاهی کرده باشم . ناگزیر مجبور به سؤال کردن شدم و از آن خانم پرسیدم چرا روی من سه دفعه گلاب پاشیدند ؟ ایشان در جواب گفتند به خاطر آن چنینی که در رحم شماست . این بچه به اسلام خدمتهای بزرگی خواهد کرد . وقتی مرتضی به دنیا آمد . با بچه های دیگر فرق داشت , به طوری که در سه سالگی کت مرا بر دوش می انداخت و به اتاقی دربسته می رفت و در حالی که آستین های کت به من زمین می رسید , به نماز خواندن می پرداخت] .

ازدواج با استاد

من حدود 30 سال قبل از شهادت آقای مطهری با ایشان ازدواج کردم . پدرم از روحانیان خراسان بودند و مجلس درس داشتند و بسیار متواضع , متدین و با تقوا بودند .

یازده ساله بودم که یک شب خواب دیدم به اتاق پدرم رفته ام . در اتاق پدرم روی زمین یک ورق کاغذ افتاده بود . وقتی کاغذ را برداشتم , دیدم روی آن نوشته فلانی ( یعنی من ) برای مرتضی در 29 ماه ( بیست و نهم ) عقد می شود .

از دیدم این خواب خیلی تعجب کردم و با هیچ کس آن را در میان گذاشتم تا اینکه مدتی گذشت . خواستگاران متعددی می آمدند ولی مادرم می گفت[ : تا دیپلم نگیرد , شوهرش نمی دهم] .

 

کامل هاشمی بازدید : 99 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

 

 

نور چشم عزیزم، دختر گرامیم، خانم مطهری

سلامت و سعادت تو را از خداوند متعال همواره مسألت داشته و دارم.

فرزند عزیزم می گویند:

مرد خردمند هنرپیشه را

عمرد و بایست در این روزگار

تا به یکی تجربه آموختن

با دگری تجربه بردن به کار

ولی بعضی افراد آن چنان زیرک و باهوش اند که گویی دو بار به دنیا آمده اند و این بار دوم است و بعضی افراد چنان اند که با چند بار به دنیا آمدن هم تجربه نمی آموزند و من امیدوارم و از خداوند متعال مسألت دارم که تو و سایر فرزندانم از گروه اول باشید.

دختر عزیزم! خداوند متعال می فرماید: «لئن شکرتم لا زیدنکّم و لئن کفرتم اِنَّ عذابی شدید» یعنی اگر نعمتی که به شما دادم قدر دانستید و حق شناسی کردید، بر نعمات خودم بر شما، می افزایم و اگر دچار طغیان و سرکشی و کفران شدید، نقمت جانشین نعمت می کنم.

امید و آرزوی من این است که همه فرزندانم قدردان نعمتها و تفضلات الهی باشند تا روزبه روز خداوند بر تفضّلات خود و نعمات خود بیفزاید.

مرتضی مطهری

5/7/56

فرزند عزیزم، نور چشم مکرم، آقای علی آقا

مطهری (و فقه اللّه لما یحبّ و یرضی»

از خداوند متعال سلامت و موفقیت و حسن عاقبت تو را مسألت دارم.

فرزند عزیزم، دوستان و رفقایت بالخصوص هم اطاقهایت را از طرف من سلام برسان، اگر با هم به تهران آمدید، آنها را به منزل بیار، موجب خوشحالی و مسرت ما است.

در انتخاب دوست و رفیق فوق العاده دقیق باش که مار خوش خط و خال فراوان است. همچنین در مطالعه کتابهایی که به دستت می افتد، بر اطلاعات اسلامی و انسانیت بیفزا.

اگر جلسات خوبی در تبریز هست شرکت کن. اگر کتابی از این دست لازم شد پیغام بده تا برایت بفرستیم. حتی الامکان از تلاوت روزی یک حزب قرآن که فقط پنج دقیقه طول می کشد، مضایقه نکن و ثوابش را هدیه روح مبارک حضرت رسول اکرم(ص) بنما که موجب برکت عمر و موفقیت است ان شاءاللّه . لازم به یادآوری نیست که در انجام فرایض نهایت دقت را داشته باش.

والسلام علیکم و رحمة اللّه

مرتضی مطهری

19/2/56

 

کامل هاشمی بازدید : 87 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

شرح حال شیخ محمد حسین مطهری پدر استاد شهید مرتضی مطهری

قسمت اوّل

میهمان مسجد

شهر فریمان در فاصله 75 کیلومتری جنوب مشهد مقدس بر سر راه ترتیب جام،تایباد و مرز افغانستان قرار گرفته است که تا سال 1313 ه ش آبادی کوچکی بود که محل اسکان طوایف بربری و تیموری به شمار می رفت. توسعه و گسترش این دیار با شیوه جدید نقشه کشی ،شهرسازی و فنون مهندسی از سال 1318 ه ش آغاز گردید و از آن زمان رو به توسعه نهاد.فریمان توسط ارتفاعاتی که دنباله کوههای خراسان است احاطه شده و بلندترین آنها در شرق،کوه دال و در مغرب کوه یخ آبی و در جنوب کوههای وقاری می باشد.

رودخانه فریمان پس از طی 20 کیلومتر به بند فریمان واقع در یازده کیلومتری آن می ریزد که در ارتفاع 1360 متری از سطح دریای آزاد قرار دارد،از منابع آب ذخیره شده در پشت این بند برای مشروب کردن اراضی و کشت محصولاتی چون چغندر قند،غلات،سیب زمینی و غیره استفاده می شود.از زمان احداث کارخانه قند در این شهر،بر رونق اقتصادی فریمان افزوده شده است. «1»

فریمان از گذشته های دور رجال و مشاهیری را در دامن خویش پروریده یا آن که میزبان بسیار خوبی برای علمای مهاجر به این سامان بوده است.

آخوند ملا محمد علی که مرد پرهیزکار، باسواد و شجاعی بود در یکی از روزهای ماه ذیحجه سال 1295 هجری (به نقلی 1300 هجری )از مشهد مقدس به صوب جنوب این مکان باقداست مهاجرت نمود و در فریمان توقف نمود و در مسجد قدیمی این شهر که به مسجد زارعین موسوم است اقامت کرد.
ناگفته نماند که فریمان از قدیم تیول دولت بود و به خاطر یورش اقوام و قبایلی که در مجاورت خراسان به سر می بردند از قبیل ترکمن ها و ازبک نیروهای دولتی و سوارکاران در این دیار خود را برای خنثی نمودن تهاجم قبایل مزبور مهیّا می کردند.خان فریمان وقتی مطلع می شود که عالمی خداترس اما مقاوم و شجاع در برابر ستمکاران و زورگویان به این ناحیه آمده و قصد سکونت در فریمان را دارد به وی پیغام می دهد که اگر برای روضه خوانی آمده اید ما به اندازه کافی خودمان روحانی و آخوند داریم،شما از تبلیغ باز نمانید و به جای دیگری که نیاز دارند بروید.گویا آن خان با همه قدرتی که داشت از ابهت و شهامت این روحانی ترسیده بود و می خواست او این دیار را هرچه زودتر ترک کند تا خیال او برای پی گیری مقاصد باطلش که زور و اجحاف به مردم بود راحت باشد.

کامل هاشمی بازدید : 57 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

شرح حال شیخ محمد حسین مطهری پدر استاد شهید مرتضی مطهری  

 
قسمت دوم

خلق و خوی ملکوتی  

آیة الله العظمی مرعشی نجفی که شیخ محمد حسین مطهری را از نزدیک می شناخت می گفت این مرد در تاریخ کم نظیر است،زهد و پرواپیشگی این شیخ بااخلاص زبانزد خاص و عام بود،در تمام عمر یک دروغ بر زبان جاری نساخت،در حادثه مسجد گوهرشاد که رژیم سفاک پهلوی می خواست به بهانه کشف حجاب هویت زنان مسلمان را از بین ببرد و روحانیون مخالف این توطئه را سرکوب کند،وقتی ایشان را دستگیر کردند در بازجویی ها تمام حقایق را بر زبان جاری ساخته بود اگرچه برخی حقایق بر ضرر خودش تمام گردید.سرهنگ نوایی رئیس شهربانی مشهد وقتی بازجویی از ایشان را دیده بود گفته بود:شیخ!تو یا خیلی زرنگی که ما درک نمی کنیم یا واقعا خیلی در گفتارت صادقی زیرا چیزهایی گفته ای که برای خودت ضرر دارد و به نفع تو نمی باشد.

شیخ محمد حسین در جواب گفته بود:من اهل دروغ نمی باشم.عین ماجرا را نوشته ام. «1»

شهید مطهری در بحث های فلسفه تاریخ ذیل تأکید بر صداقت و وجدان بشری در به تحریر درآوردن مسایل تاریخی خاطرنشان نموده است که برخی افراد آن چنان پای بند وجدان خود هستند که عاری از اغراض و تعصبات و منافع خود،وقایع را آنچنان که هست می نویسند و در ادامه ماجرای فوق را به عنوان نمونه چنین نقل نموده اند:

 

کامل هاشمی بازدید : 112 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

مادر استاد که از زنان بسیار محترم , و از زنان تحصیل کرده امروزی نیز خیلی باسوادتر بودند و از نظر سخن گفتن بسیار جالب تر و گرمتر ادای سخن می کردند , در مورد شهید مطهری که فرزند چهارم خانواده بودند , می گفتند : [ در زمانی که استاد مطهری را هفت ماهه حامله بودم , در خواب دیدم که در مسجد فریمان ( که در همان محله خودمان بود ) تمام زنان فریمان نشسته اند و من هم آنجا هستم . یکدفعه دیدم که خانم بسیار محترم و مقدسی با مقنعه وارد شدند و دو خانم دیگر دنبال ایشان می آمدند , در حالی که گلاب پاش هایی را در دست داشتند . آن خانم مجللی که در جلو آن دو خانم بودند , به آنها گفتند گلاب بریز , و آنها روی سر تمام خانمها گلاب پاشیدند . و وقتی به من رسیدند , سه دفعه روی سر من گلاب ریختند . ترس مرا فرا گرفت که نکند در امور دینی و مذهبی ام کوتاهی کرده باشم . ناگزیر مجبور به سؤال کردن شدم و از آن خانم پرسیدم چرا روی من سه دفعه گلاب پاشیدند ؟ ایشان در جواب گفتند به خاطر آن چنینی که در رحم شماست . این بچه به اسلام خدمتهای بزرگی خواهد کرد . وقتی مرتضی به دنیا آمد . با بچه های دیگر فرق داشت , به طوری که در سه سالگی کت مرا بر دوش می انداخت و به اتاقی دربسته می رفت و در حالی که آستین های کت به من زمین می رسید , به نماز خواندن می پرداخت] .

 

کامل هاشمی بازدید : 66 دوشنبه 21 اسفند 1391 نظرات (0)

آقای محمد علی مطهری برادر استاد

لطفا خودتان را معرفی کنید .

محمد علی مطهری , برادر بزرگ استاد شهید مطهری هستم و در سال 1295 هجری شمسی متولد شدم . در حال حاضر در فریمان به کشاورزی مشغولم . مرحوم پدر ما دارای پنج پسر و دو دختر بود . یکی از خواهران ما هم فوت شده است . در بین پسرها به ترتیت سنی اول من بودم , بعد شهید مطهری و بعد هم برادرانم محمد باقر , محمد تقی و حسن .

اخلاق و رفتار استاد شهید در کودکی چگونه بود ؟

مرحوم شهید مطهری از کودکی با ما کاملا متفاوت بود . احترام خاصی به پدر و مادر می گذاشت و علاقه شدیدی به درس و مطالعه و مکتب داشت . استاد شهید تا چه سنی در فریمان تحصیل می کردند ؟

تا سن دوازده سیزده سالگی در فریمان نزد مرحوم پدرم مقدمات را آموخت و دو سال هم من و او به اتفاق با یکدیگر در مدرسه ابدال خان مشهد تحصیل می کردیم . بعد از دو سال مجددا به فریمان برگشتیم .

چه شد که به فریمان برگشتید ؟

ماجرا از این قرار بود که در سال 1312 بین مالکان فریمان اختلاف افتاد و رضاشاه فریمان را تصرف کرد . بلافاصله شروع کردند به خیابان کشی و در سال 1314 که رضاخان به مشهد آمد , او را برای دیدن فریمان آوردند . رضاخان با همان عصا و شنل در فلکه ایستاده بود و وزراء و مردم نیز همه در اطراف بودند که ناگهان زنبوری درشت و قرمز در یقه او افتاد و نیشش زد. دکتر آوردند و دارو به گردنش مالیدند اما فایده ای نکرد . قرار بود برای ناهار در فریمان بماند ولی به خاطر همین ماجرا نماند . نقل می کنند که گفته بود[ : فریمان پدرسوخته زنبورهای بدی دارد] .

بعد از آن ماجرا , دستور دادند که فلکه را وسیع کنند . منزل ما پشت همان فلکه بود و در طرح می افتاد . در سال 1314 که من و مرحوم اخوی در مشهد مشغول تحصیل بودیم , خبر دادند که منزلمان را خراب کرده اند و اسباب و اثاثیه ما را بیرون ریخته اند . به همین خاطر , من و ایشان نتوانستیم ادامه تحصیل دهیم . ایشان مجبور شد یکی دو سال در فریمان و قلندر آباد کتابهای مرحوم پدرم را مطالعه کند .

کامل هاشمی بازدید : 190 جمعه 18 اسفند 1391 نظرات (0)

آقای محمد مطهری فرزند استاد

من تازه پا به سیزده سالگی گذاشته بودم که پدرم به شهادت رسیدند طبعا در آن زمان , قدرت فهم و درک عظمت معنوی و فکری ایشان را نداشتم , چنان که امروز نیز چنین است . با این حال , در چند سال آخر زندگی شهید مطهری , تا حدی می فهمیدم که در خانه کسی زندگی می کنم که در آینده , درباره او باید بسیار اندیشه کنم

شاید اولین باری که به این فکر افتادم , در سال 1354 بود . ما به اطراف اصفهان رفته بودیم و قرار بود با پدرم و دیگر همراهان در دشتهای اطراف قدم بزنیم پس از مدت کمی راهپیمایی , به کنار رودخانه ای رسیدیم . پدرم بر سر تپه ای مشرف به رود رفتند و نشستند و از ما خواستند که راه را ادامه دهیم . پس از آن , در همان حال به فکر فرو رفتند . پس از چند ساعت که بازگشتیم , ایشان در همان نقطه نشسته و به فکر مشغول بودند . آن منظره که اکنون نیز به وضوح در ذهنم مجسم است در آن دوران مرا بیشتر درباره رفتار و روحیات پدرم کنجکاو کرد .

حال به مقداری از آنچه که از دوران حیات پدرم که هرگز قدر آن را ندانستم به خاطر دارم و یا شنیده ام در ضمن بیان چند خصوصیت ایشان اشاره می کنم .

پدر و جد استاد

نام پدرشان , محمد حسین و نام جدشان محمد علی مشهور به آخوند محمد علی

فرزند محمد رضا بود . شهید مطهری از پدرشان به عنوان کسی که برای اولین بار , ایشان را با تقوا و راستی آشنا ساخت , یاد کرده اند ( 1 ) کسی که در زمان رضاخان برای تعیین نام خانوادگی به فریمان رفته بود , با دیدن آن چهره نورانی , نام[ مطهری] را برای ایشان برگزید .

کامل هاشمی بازدید : 41 پنجشنبه 17 اسفند 1391 نظرات (0)

خانم فاطمه مطهری خواهر استاد

استاد شهید از نظر سنی بزرگتر بودند یا شما ؟

من از همه برادرانم بزرگترم .

چه خاطراتی از دوران کودکی ایشان به یاد دارید ؟

با اینکه آن مرحوم از ما کوچکتر بود , مثل بچه های دیگر به فکر بازی نبود و همیشه یک گوشه اتاق می نشست و سرش به نماز و کتاب گرم بود . از اول بچگی همین طور بود .

خیلی مظلوم و خیلی آرام بود . وقتی هم که کمی بزرگتر شد , به مشهد رفت که درس بخواند . بعد هم به قم رفت و سالی یک بار نزد ما می آمد و ما او را می دیدیم .

رابطه ایشان با پدر و مادرشان چگونه بود ؟

با پدر و مادرمان و همه ما خیلی خوب بود . پدرمان به اندازه ای از او راضی بودند که نهایت ندارد . نور چشم همه ما بود .

یک بار من برای حج اسم نوشتم ولی اسم ایشان و خانمشان درآمد و اسم من درنیامد . آنها خودشان نرفتند و مرا راه انداختند .

موقعی که شهید مطهری می خواستند به قم بروند, آیا پدر و مادرتان مخالفت نداشتند ؟

پدر ما خیلی راضی بودند . چون خودشان هم اهل علم بودند و می دانستند چه راهی است . اما من مخالف بودم مادرمان هم مثل من می گفتند[ : نروید . همین جا بمانید و درستان را بخوانید تا شما را داماد کنیم] .

کامل هاشمی بازدید : 57 پنجشنبه 17 اسفند 1391 نظرات (0)

آقای هادی جوان خواهر زاده استاد

رابطه استاد شهید مطهری با والدینشان چگونه بود ؟

از ایشان جمله ای بسیار زیبا به خاطر دارم , می گفتند :

اگر من بگویم در دنیا مثل مادر من سه نفر بیشتر نیست , دروغ نگفته ام . مرحوم استاد با اینکه خیلی پرهیزگار بودند , وقتی که می خواستند فردی متقی را مثال بزنند , به تقوای پدرشان اشاره می کردند .

پدر استاد به مرحله ای از کرامات رسیده بودند .

یکی از دوستان من نقل می کرد که[ : من کتابی به پدر استاد داده بودم . پدر ایشان نمی خواستند دین کسی به گردنشان باشد . من نرفتم آن کتاب را بگیرم , تا اینکه پدر استاد فوت شدند . بعد از فوتشان به منزلشان مراجعه کردم . گفتند ما نمی دانیم کجاست . یک شب خواب دیدم که مرحوم پدر استاد می گوید حاج محمد ! کتاب شما در فلان جاست , بروید بگیرید . رفتم و دقیقا نشانی کتاب را دادم . کتاب مناجات وحشی بافقی بود و درست همان جا که گفته بودند , آن را پیدا کردند] .

برخورد ایشان با دیگر اعضای خانواده و فامیل چگونه بود ؟

به خواهر بزرگشان علاقه بسیار داشتند . خواهر استاد ( خاله من ) نقل می کردند که :

[ در سال 1341 رفته بودم مکه . استاد شماره پرواز مرا می دانستند . موقعی که به مشهد رسیدم , ایشان برای استقبال به فرودگاه آمده بودند . یکی از کارکنان نیروی هوایی که در فرودگاه مسئولیت حفاظت و امنیت را بر عهده داشت , به استاد که رسید , گفت استاد مطهری ! سلام علیکم . شما بفرمایید استاد گفتند من شما را نمی شناسم . ولی او گفت من شما را می شناسم . من افسر نیروی هوایی ام و در تمام جلسات تفسیر قرآن شما شرکت می کردم , حالا در خدمت شمایم . چمدان خواهر تان را به من بدهید] . خاله من می گفتند[ : خیلی خوشحال شدم که دیدم آن افسر مطیع استاد بود و خیلی به ایشان احترام می گذاشت] .

کامل هاشمی بازدید : 71 سه شنبه 15 اسفند 1391 نظرات (0)

آقای مجتبی مطهری فرزند استاد

حقوق والدین

پدر شهید و معلم بزرگوار , مرحوم حاج شیخ مرتضی مطهری اعلی الله مقامه الشریف نصیحتها و پندهای گران بهایی در مورد احترام , دعای خیر و نیکی به والدین , و همچنین حقوق والدین نسبت به فرزند بیان می کردند . خاطرم می آید که زمانی پدرم گفتند :

گه گاه که به اسرار وجودی خود و کارهایم می اندیشم , احساس می کنم یکی از مسائلی که باعث خیر و برکت در زندگیم شده و همواره عنایتو لطف الهی را شامل حال من کرده , احترام و نیکی فراوانی بوده است که به والدین خود کرده ام , به ویژه در دوران پیری و هنگام بیماری , علاوه بر توجه معنوی و عاطفی ( با وجود فقر مالی و مشکلات مادی در زندگیم ) تا آنجا که توانایی ام اجازه می داد , از نظر هزینه و مخارج زندگی به آنان کمک و مساعدت کرده ام .

کامل هاشمی بازدید : 84 سه شنبه 15 اسفند 1391 نظرات (0)

دختر استاد

لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید که هنگام شهادت پدرتان چند ساله بودید

من سعیده مطهری هستم که در حدود 18 سالگی , به دلیل به شهادت رسیدن پدرم , از فیض دیدار ایشان محروم شدم .

وقتی پدرتان را به یاد می آورید , نخستین خاطره ای که به ذهنتان می آید , چیست ؟

یکی از نخستین خاطراتی که همیشه در ذهن من زنده مانده , مربوط به نهضت خرداد سال 42 است . من آن روزها حدود چهار سال داشتم . یک روز که از نزدیک شاهد عزاداری و قیام عده ای ازمردم , به خصوص طلاب جوانی بودم که شعار[ یا مرگ یا خمینی] سر داده بودند , شب هنگام که پدرم دیروقت به منزل آمدند , با کنجکاوی کودکانه ای از ایشان پرسیدم[ : یا مرگ یا خمینی یعنی چه ؟ اصلا خمینی کیست ؟] .

ایشان نیز با رأفت خاصی که حاکی از روح بلندشان بود , گفتند :

دخترم ! آقای خمینی دوست خداست و خدا هم او را دوست دارد . اما بعضیها که بدند , می خواهند ایشان را از بین ببرند . ولی ما نمی گذاریم که آنها این کار را بکنند .

در آن لحظه , من که بغض شدیدا گلویم را می فشرد , به بهانه خوردن آب از اتاق خارج شدم و دقایقی در گوشه ای گریستم .

از میان ابعاد گوناگون شخصیت استاد شهید , کدام بعد در خانه بیشتر نمود داشت ؟

رابطه ما در محیط خانه با ایشان , بدون اغراق رابطه مرید و مراد بود . به طوری که تمام افراد خانواده مرید پدرم بودند . روح متعبد و اخلاق نیکوی ایشان همه را مجذوب خود ساخته بود . با وجود این , به عقیده من , رعایت کامل عدالت در بین فرزندان , یکی از ابعاد شخصیتی ایشان بود که در محیط بیشتر نمود داشت .

ایشان از شما به عنوان دختر چه انتظار ویژه ای داشتند ؟

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما مهمترین خواسته قیامهای مردمی منطقه چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1054
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 91
  • آی پی دیروز : 92
  • بازدید امروز : 127
  • باردید دیروز : 285
  • گوگل امروز : 6
  • گوگل دیروز : 14
  • بازدید هفته : 1,126
  • بازدید ماه : 702
  • بازدید سال : 18,442
  • بازدید کلی : 197,450