loading...
شمیم بیداری اسلامی
کامل هاشمی بازدید : 67 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

 

یادم هست در حدود هشت سال پیش در دانشگاه شیراز از من برای سخنرانی دعوت كرده بودند (انجمن اسلامی آنجا دعوت كرده بود) . در آنجا استادها و حتی رئیس دانشگاه، همه بودند. یكی از استادهای آنجا- كه قبلاً طلبه بود و بعد رفت آمریكا تحصیل كرد و دكتر شد و آمد و واقعاً مرد فاضلی هم هست- مأمور شده بود كه مرا معرفی كند. آمد پشت تریبون ایستاد (جلسه هم مثل همین جلسه خیلی پرجمعیت و با عظمت بود) یك مقدار معرفی كرد: من فلانی را می شناسم، حوزه ی قم چنین، حوزه ی قم چنان و. . . بعد در آخر سخنانش این جمله را گفت: «من این جمله را با كمال جرأت می گویم: اگر برای دیگران لباس روحانیت افتخار است، فلانی افتخار لباس روحانیت است» . از این حرف آتش گرفتم. ایستاده سخنرانی می كردم، عبایم را هم قبلاً تا می كردم و روی تریبون می گذاشتم. مقداری حرف زدم، رو كردم به آن شخص، گفتم:

آقای فلان! این چه حرفی بود كه از دهانت بیرون آمد؟ ! تو اصلاً می فهمی چه داری می گویی؟ ! من چه كسی هستم كه تو می گویی فلانی افتخار این لباس است؟ با اینكه من آن وقت دانشگاهی هم بودم و به اصطلاح ذو حیاتین بودم، گفتم: آقا! من در تمام

مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 156

عمرم یك افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست. من كی ام كه افتخار باشم؟ ! این تعارفهای پوچ چیست كه به همدیگر می كنیم؟ ! ابو ذر غفاری را باید گفت افتخار اسلام است؛ این اسلام است كه ابو ذر پرورش داده است. عمّار یاسر افتخار اسلام است؛ اسلام است كه عمّار یاسر پرورش داده است. بوعلی سینا افتخار اسلام است؛ اسلام است كه نبوغ بوعلی سینا را شكفت. خواجه نصیر الدین افتخار اسلام است، صدر المتألّهین شیرازی افتخار اسلام است، شیخ مرتضی انصاری افتخار اسلام است، میر داماد افتخار اسلام است، شیخ بهایی افتخار اسلام است. اسلام، افتخار البته دارد؛ یعنی فرزندانی تربیت كرده كه دنیا روی آنها حساب می كند و باید هم حساب كند، چرا كه اینها در فرهنگ دنیا نقش مؤثر دارند. دنیا نمی تواند قسمتی از كره ی ماه را اختصاص به خواجه نصیر الدین ندهد و نام او را روی قسمتی از كره ی ماه نگذارد، برای اینكه او در بعضی كشفیات كره ی ماه دخیل است. او را می شود گفت افتخار اسلام. ماها كی هستیم؟ ! ما چه ارزشی داریم؟ ما را اگر اسلام بپذیرد كه اسلام افتخار ما باشد، اسلام اگر بپذیرد كه به صورت مدالی بر سینه ی ما باشد، ما خیلی هم ممنون هستیم. ما شدیم مدالی به سینه ی اسلام؟ ! ماها ننگ عالم اسلام هستیم، اكثریت ما مسلمانها ننگ عالم اسلام هستیم. پس تعارفها را كنار بگذاریم؛ آنها تعارف است.

در مورد حسین بن علی بحق می شود گفت كه به اصل امر به معروف و نهی از منكر ارزش و اعتبار داد؛ آبرو داد به این اصلی كه آبروی مسلمین است. اینكه می گویم این اصل آبروی مسلمین است و به مسلمین ارزش می دهد، از خودم نمی گویم، عین تعبیر آیه ی قرآن است: «كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ» [1].

ببینید قرآن چه تعبیرهایی دارد! به خدا انسان حیرت می كند از این تعبیرهای قرآن:

«كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ» شما چنین بوده اید ( «بوده اید» در قرآن در این گونه موارد یعنی «هستید» ) ، شما با ارزش ترین ملتها و امتهایی هستید كه برای مردم به وجود آمده اند. ولی چه چیز به شما ارزش داده است و می دهد، كه اگر آن را داشته باشید با ارزش ترین امتها هستید؟«تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ» اگر امر به معروف و نهی از منكر در میان شما باشد، این اصل به شما امت مسلمان ارزش می دهد. شما به این دلیل با ارزش ترین امتها هستید كه این اصل را دارید (كه در صدر اول هم چنین بوده است) ؛

مجموعه آثار شهید مطهری . ج17، ص: 157

این اصل به شما ارزش داده است. پس آیا آن روزی كه این اصل در میان ما نیست، یك ملت بی ارزش می شویم؟ بله همین طور است. ولی حسین به این اصل ارزش داد.

گاهی ما امر به معروف و نهی از منكر می كنیم، ولی نه تنها به این اصل ارزش نمی دهیم بلكه ارزشش را پایین می آوریم. الآن در ذهن عامه ی مردم، به چه می گویند امر به معروف و نهی از منكر؟ یك مسائل جزئی، نمی گویم مسائل نادرست (بعضی از آنها نادرست هم هست) ، ولی اینها وقتی در كلّش واقع شود زیباست. مثلاً اگر امر به معروف و نهی از منكرِ كسی فقط این باشد كه آقا! این انگشتر طلا را از دستت بیرون بیاور، این در جای خودش درست است، حرف درستی است اما نه اینكه انسان هیچ منكری را نبیند جز همین یكی، جز مسأله ی ریش، جز مسائل مربوط به مثلاً كت و شلوار.

 

کامل هاشمی بازدید : 36 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

در سال 22 كه ما رفتیم بروجرد، در بروجرد یك وضع خیلى عجیبى بود. آن كسانى كه مى‏آمدند درس آقاى بروجردى (چون آقاى بروجردى آن وقت هنوز بروجرد بودند) حتى جاهایشان مشخص بود. آن كسى كه دست راست آقا مى‏نشست ممكن نبود جایش عوض شود.دست راستِ دست راست هم همین‏طور و ... دست چپ هم همین جور. اینها پیش خودشان حسابهایى داشتند. دیگر آنهایى كه جوانتر بودند حق نداشتند كه بیایند در آن جاها بنشینند، باید مى‏آمدند وسط مى‏نشستند. منتها جوانهاشان سى چهل سالشان بود و پیرهاشان همه شصت ساله و هفتاد ساله بودند. آقاى بروجردى خوشش نمى‏آمد. ایشان روى صندلى نمى‏نشست، همین جور نشسته روى زمین درس مى‏داد. جمعیت زیاد نبود. همه‏شان حدود پنجاه نفر بودند. یك روزى ایشان آمد، شاید هم به عمد، براى این كه [آن وضع را] بهم بزند، آنجایى كه آنها نشسته بودند ننشست، یك جاى دیگر نشست. آن روز آن ترتیب بهم خورد. فردا گفتند لابد آقا جا را عوض كرده. آمدند همان ترتیب را در این طرف دیگر قرار دادند. آن روز باز آقاى بروجردى رفت سر جاى اوّلش نشست. آن روز هم آن ترتیب بهم خورد. باز فردا آمدند سر جاى اوّل همان ترتیب را درست كردند. آخرش آن ترتیب بهم نخورد، همین‏طور بود كه بود.[i]



[i] مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏15   ص : 261

کامل هاشمی بازدید : 77 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

در سالهاى اقامتم در حوزه علمیه قم كه افتخار شركت در محضر درس پرفیض مرحوم آیت‏اللَّه آقاى بروجردى (اعلى‏اللَّه مقامه) را داشتم، یك روز در ضمن درس فقه حدیثى به میان آمد به این مضمون كه از حضرت صادق علیه السلام سؤالى كرده‏اند و ایشان جوابى داده‏اند. شخصى به آن حضرت مى‏گوید: قبلًا همین مسئله از پدر شما امام باقر علیه السلام سؤال شده، ایشان طور دیگر جواب داده‏اند، كدامیك درست است؟حضرت صادق علیه السلام در جواب فرمود: آنچه پدرم گفته درست است. بعد اضافه كردند:انَّ الشّیعَةَ اتَوْا ابى مُسْتَرْشِدینَ فَافْتاهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ وَ اتَوْنى شُكّاكاً فَافْتَیْتُهُمْ بِالتَّقِیَّةِ.یعنى شیعیان، آن وقت كه سراغ پدرم مى‏آمدند با خلوص نیت مى‏آمدند و قصدشان‏این بود كه ببینند حقیقت چیست و بروند عمل كنند، او هم عین حقیقت را به آنها مى‏گفت. ولى اینها كه مى‏آیند از من سؤال مى‏كنند قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، مى‏خواهند ببینند از من چه مى‏شنوند و بسا هست كه هرچه از من مى‏شنوند به این طرف و آن طرف بازگو مى‏كنند و فتنه بپا مى‏كنند. من ناچارم كه با تقیّه به آنها جواب بدهم.

چون این حدیث متضمن تقیّه از خود شیعه بود نه از مخالفین شیعه، فرصتى به دست آن مرحوم داد كه درد دل خودشان را بگویند. گفتند: «تعجب ندارد، تقیّه از خودمانى مهمتر و بالاتر است. من خودم در اول مرجعیت عامّه گمان مى‏كردم از من استنباط است و از مردم عمل، هرچه من فتوا بدهم مردم عمل مى‏كنند. ولى در جریان بعضى فتواها كه برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود، دیدم مطلب این طور نیست.»

البته نوع تقیّه‏اى كه در متن حدیث است با نوع تقیّه‏اى كه ایشان فرمودند یكى نیست، دو نوع است. آن نوع تقیّه كه در حدیث است به محیط روحانى ما اختصاص ندارد، در همه جاى دنیا معمول است و چاره‏اى از آن نیست. ولى نوع تقیّه‏اى كه در محیط روحانى ما معمول است از اختصاصات طرز تشكیلات ماست كه اخیراً پیدا شده. ایشان هم به یك مناسبت كوچكى خواستند درد دل خود را اظهار كنند.

مرحوم آیت‏اللَّه حاج شیخ عبدالكریم حائرى یزدى (اعلى اللَّه مقامه) مؤسس حوزه علمیه قم، به فكر افتادند یك عده از طلاب را به زبان خارجى و بعضى علوم مقدماتى مجهز كنند تا بتوانند اسلام را در محیطهاى تحصیل‏كرده جدید بلكه در كشورهاى خارج تبلیغ نمایند. وقتى كه این خبر منتشر شد، گروهى از عوام و شبه عوام تهران رفتند به قم و اولتیماتوم دادند كه این پولى كه مردم به عنوان سهم امام مى‏دهند براى این نیست كه طلاب زبان كفّار را یاد بگیرند، اگر این وضع ادامه پیدا كند ما چنین و چنان خواهیم كرد!!! آن مرحوم هم دید كه ادامه این كار موجب انحلال حوزه علمیه و خراب شدن اساس كار است، موقتاً از منظور عالى خود صرف‏نظر كرد.در چند سال پیش در زمان زعامت و ریاست مرحوم آیت‏اللَّه آقاسید ابوالحسن اصفهانى (اعلى اللَّه مقامه) عده معتنابهى از علما و فضلاى مبرّز نجف كه در زمان حاضر بعضى از آنها مرجع تقلیدند جلسه كردند و پس از تبادل نظر اتفاق كردند كه‏در برنامه دروس طلاب تجدید نظرى نمایند و احتیاجات روز مسلمین را در نظر بگیرند، مخصوصاً مسائلى را كه جزء اصول عقاید مسلمین است جزء برنامه درسى طلاب قرار دهند و خلاصه حوزه نجف را از انحصار فقاهت و رساله عملیه‏نویسى خارج كنند. جریان به اطلاع معظمٌ له رسید. معظمٌ له كه قبلًا درس خود را از جریانى كه براى مرحوم آیت اللَّه حائرى پیش آمده بود و از نظایر آن یاد گرفته بودند، پیغام دادند كه تا من زنده هستم كسى حق ندارد دست به تركیب این حوزه بزند؛ اضافه كردند سهم امام كه به طلاب داده مى‏شود فقط براى فقه و اصول است نه چیز دیگر.بدیهى است كه عمل ایشان درس آموزنده‏اى بود براى آن آقایان كه زعماى فعلى حوزه نجف هستند.با این توضیح معلوم شد كه چرا شخصیتهاى برجسته ما همین كه روى كار مى‏آیند از انجام منویّات خود عاجزند و با اینكه خون دل مى‏خورند و اندیشه اصلاح را همواره در دل مى‏پرورانند، در عمل قدرت اجرا ندارند؛ چرا حوزه‏هاى علمیه ما از صورت دانشگاه دینى به صورت «دانشكده فقه» درآمده؛ چرا علما و فضلاى ما همین كه معروف و مشهور شدند، اگر معلومات دیگرى غیر از فقه و اصول دارند روى آنها را مى‏پوشانند و منكر آنها مى‏شوند؛ چرا بیكاره و علف هرزه در محیط مقدس روحانى ما زیاد است به طورى كه یك زعیم روحانى مجبور است براى آب دادن یك گل، خارها و علف هزره‏هاى زیادى را آب بدهد؛ چرا در محیط روحانى ما سكوت و سكون و تماوت و مرده‏وشى بر منطق و تحرّك و زنده‏صفتى ترجیح دارد؛ چرا حرّیت فكر و عقیده در میان ما كمتر وجود دارد؛ چرا برنامه تعلیمات طلاب و محصلین علوم دینى مطابق احتیاجات روز تنظیم نمى‏شود؛ چرا روحانیون ما به جاى آن كه پیشرو و پیشتاز و هادى قافله اجتماع باشند، از دنبال قافله حركت مى‏كنند؛ چرا؟ چرا؟ چرا؟

 

منبع : مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏24   ص : 498

کامل هاشمی بازدید : 55 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

در اینجا قضیه‏اى مربوط به مرحوم آیة اللَّه بروجردى به یاد دارم نقل مى‏كنم:

در سالهایى كه در قم بودم یك وقت یكى از خطباى معروف ایران به قم آمد و اتفاقاً دید و بازدید ایشان در حجره بنده بود. در آنجا از ایشان دیدن مى‏شد. یك روز در مدت اقامت ایشان در قم، شخصى در وقت نامناسبى ایشان را به خانه آیة اللَّه بروجردى برده بود. آن موقع یك ساعت قبل از وقت درس ایشان بود و معمولًا ایشان در آن وقت مطالعه مى‏كردند و كسى را نمى‏پذیرفتند. در مى‏زنند و به نوكر مى‏گویند به آقا بگویید فلانى به ملاقات شما آمده است. نوكر پیغام را مى‏رساند و برمى‏گردد و مى‏گوید آقا فرمودند من فعلًا مطالعه دارم، وقت دیگرى تشریف بیاورید. آن شخص محترم هم برگشت و اتفاقاً همان روز به شهر خود مراجعت كرد. همان روز آیة اللَّه بروجردى براى درس آمدند، من را در صحن دیدند و فرمودند: «من بعد از درس براى دیدن فلانى به حجره شما مى‏آیم.» گفتم ایشان رفتند. فرمودند: «پس وقتى ایشان را دیدى بگو: حال من وقتى تو به دیدن من آمدى مانند حال تو بود وقتى مى‏خواهى براى ایراد سخنرانى آماده شوى. من دلم مى‏خواست وقتى با هم ملاقات كنیم كه حواس من جمع باشد و با هم صحبت كنیم و در آن موقع من مطالعه‏ داشتم و مى‏خواستم براى درس بیایم».

پس از مدتى من آن شخص را ملاقات كردم و معذرتخواهى آیة اللَّه بروجردى را ابلاغ كردم، و شنیده بودم كه بعضى از افراد وسوسه كرده بودند و به این مرد محترم گفته بودند: تعمدى در كار بوده كه به تو توهین شود و تو را از در خانه برگردانند. من به آن مرد محترم گفتم:

 «آیة اللَّه بروجردى مى‏خواستند به دیدن شما بیایند و چون مطلع شدند كه شما حركت كردید معذرت خواهى كردند.»

آن مرد جمله‏اى گفت كه براى من جالب بود. گفت: «نه تنها به من یك ذره برنخورد، بلكه خیلى هم خوشحال شدم؛ زیرا ما اروپاییها را مى‏ستاییم كه مردمى صریح هستند و رودرواسیهاى بیجا ندارند. من كه قبلًا از ایشان وقت نگرفته بودم، غفلت كرده در وقت نامناسبى رفته بودم. من از صراحت این مرد خوشم آمد كه گفت حالا من كار دارم. آیا این بهتر بود یا اینكه با ناراحتى مرا مى‏پذیرفت و دائماً در دلش ناراحت بود و با خود مى‏گفت این بلا چه بود كه بر من نازل شد، وقت مرا گرفت و درس مرا خراب كرد؟! من بسیار خوشحال شدم كه در كمال صراحت و رُك گویى مرا نپذیرفت. چقدر خوب است مرجع مسلمین این‏طور صریح باشد»

 

منبع : مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏19ص 472   

کامل هاشمی بازدید : 77 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

یكی از آقایان فضلای عالی قدر ما قضیه ای را از قبل از سنه 1320 و اواخر دوره رضاخان نقل می كرد، می گفت در سالهای اولی كه دانشگاه تأسیس شده بود مردی كه بعدها وزیر فرهنگ و سناتور شد [1] در مراسم دانشگاه برای دانشجویان سخنرانی می كرد و موضوع سخنرانی اش این بود كه ما در گذشته چه داشتیم و اكنون چه

مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 242

داریم. می گفت شما قدر این دولت و این حكومت و این تمدن را بدانید. شما الان آمده اید اینجا می خواهید رشته های عالی ادبیات بخوانید، رشته های علوم را بخوانید، پزشكی بخوانید، فیزیك بخوانید، شیمی بخوانید، می خواهید در این رشته ها متخصص بشوید؛ هیچ می دانید ما در گذشته چه كتابهایی داشتیم؟ ! رفته بود یكی از این كتابهای دعانویسی را كه در آن جدول و مانند آن و آداب مارگیری و امثال اینها هست آورده بود و آن را باز كرده و گفته بود آیا می خواهید بدانید كه در گذشته ما مردم به چه چیزهایی سرگرم بودیم؟ برای آنها می خواند: «چَكَری پَكَری مَكَری. . . » و گفت اینها بوده است آنچه كه ما داشتیم.

بعد آن مرد روحانی می گفت كه اتفاقا در همان ایام من مقاله ای در یكی از روزنامه ها نوشته بودم. دعوتنامه ای به منزل ما آمد كه در آن نوشته بودند مقاله تو امسال بهترین مقاله تشخیص داده شده. دعوت كرده بودند كه بروم پیش وزیر فرهنگ- كه وزیر آموزش و پرورش هم بود- كه آنجا مثلا جایزه می خواهند بدهند.

من رفتم. دم در گفتند كیستی؟ گفتم بگویید فلان كس می خواهد بیاید. با اسم من آشنا بود. تا چشمش به من افتاد با تعجب گفت: تو كه آخوندی! گفتم: بله من آخوندم. گفت: این بهترین مقاله را تو نوشته ای؟ ! گفتم: بله من نوشته ام. باور نمی كرد كه یك آخوند بتواند مقاله بنویسد و مقاله او بهترین مقاله سال بشود. نشستیم. كمی كه صحبت كردیم اظهار [اعجاب ] كرد، گفت فلان مطلبی كه تو در آن مقاله نوشته بودی با آخرین نظریه ای كه روانكاوها (فرویدیست ها) گفته اند تطبیق می كند، این را تو از كجا گفته ای؟ من فكر می كردم تو یا تحصیلكرده اروپا هستی یا تحصیلكرده امریكا، از كجا تو این نظریه را این جور خوب تعبیر كردی؟ به او گفتم این، مضمون یك حدیث است، این را من از یك حدیث الهام گرفتم. بیشتر تعجب كرد. یكمرتبه من به او عتاب كردم، گفتم: فلان كس! تو كه اینجا نشسته ای می خواهم ببینم الان تو فاضلتری یا من؟ آن مزخرفها چه بود كه آنجا گفتی، كتاب دَعَوات را پیدا كرده بودی و آن سخنان را گفتی؟ ! چرا به ملتت خیانت می كنی؟ آیا در مدرسه های قدیم ما این كتابها تدریس می شد؟ در مدرسه های قدیم ما ادبیات نبود؟ ریشه این ادبیاتی كه شما دارید همان ادبیات است. فقهی تدریس می شد كه با بزرگترین مكتبهای حقوق دنیا برابری می كند. اصولی تدریس می شد كه اصلا یك علم جدید است كه فلسفه های غرب در نهایت امر منتهی شده به یك نوع فلسفه ای كه شبیه ترین

مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 243

فلسفه ها به علم اصول امروز ماست. در آنجا كتاب شفا، قانون و اشارات بوعلی، اسفار ملاصدرا، منظومه سبزواری و كفایه آخوند ملا كاظم خراسانی و آثار شیخ مرتضی انصاری و دهها كتاب علمی و فلسفی و فقهی طراز اول تدریس می شد. تو همه اینها را نادیده گرفته ای و به جمعی جوان بی اطلاع می گویی در حوزه یك مشت اباطیل درس می دهند؟ !

آنچه مسلّم است این كه از همان زمان نقشه بر این بود كه از ابتدا فرزندان ما را به فرهنگ خود بدبین كنند و ارتباط آنها را با گذشته شان از بین ببرند و به جایش پیوندهای تازه ای با غرب برایشان ایجاد كنند.

در دنیای امروز، علوم و فنون در كشورهای مختلف به طور مشابه مورد استفاده قرار می گیرد و هیچ ملتی نمی تواند ادعا كند كه علم خاصی متعلق به اوست.

اما علوم با مكتبها و ایدئولوژیها و راه و رسم های زندگی تفاوت دارند. اینجاست كه ملتها حسابشان را جدا می كنند. با این كه علوم طبیعی و ریاضی در شوروی و امریكا یكی است ولی مكتب دوتاست، اصول زندگی در امریكا با اصول زندگی در شوروی از زمین تا آسمان متفاوت است. هر ملتی كه از خود مكتب داشته باشد و استقلال داشته باشد و زیر بار مكتبهای بیگانه نرود این ملت حق حیات دارد. هر ملتی كه مكتب نداشته باشد و بخواهد مكتبش را از بیگانه بگیرد [حق حیات ندارد. ] این بلایی است كه امروز- كه دنباله گذشته است- به سر ما آورده اند. در گذشته كاری در این مملكت كردند كه در نتیجه امروز به اصطلاح روشنفكران ما دو گروهند: یك گروه از نظر مكتب می گویند ما باید مكتب غربیها و كشورهای به اصطلاح آزاد و لیبرالیست را بگیریم، یك عده دیگر می گویند ما باید مكتب كمونیسم را- كه آن هم در واقع غربی است- بگیریم، اما خودمان چطور؟ می گویند ما كه مكتبی نداریم. بدبختانه گروه سومی هم پیدا شده اند كه از مكتب اسلام سخن می گویند ولی وقتی كه خیلی دقت می كنیم می بینیم آنچه هم كه اینها می گویند یك سلسله التقاط است؛ یك مویی از ریش كمونیسم گرفته اند، یك مویی هم از سبیل اگزیستانسیالیسم كنده اند، یك چیزی هم از كاپیتالیسم گرفته اند، بعد اینها را به ریش اسلام چسبانده اند و می گویند مكتب اسلام این است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، ص: 244


[1] . چون مرده من اسمش را نمی برم. نا سلامتی من این آدم را می شناختم، آدم نمازخوانی بود وبی اعتقاد نبود.

منبع : http://mortezamotahari.com

کامل هاشمی بازدید : 53 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

داستانى الآن یادم افتاد، دریغ است كه آن را نگویم، یكى دو بار دیگر هم یادم هست كه در سخنرانیها گفته‏ام. مربوط به مرحوم آیة اللّه بروجردى (اعلى اللّه مقامه) است. قبل از اینكه ایشان به قم بیایند، من از نزدیك خدمت ایشان ارادت داشتم، بروجرد رفته بودم و در آنجا خدمتشان رسیده بودم. مردى بود در حقیقت با تقوا و به راستى موحّد. نگویید هر كس مرجع تقلید شد، البتّه موحّد هست. توحید هم مراتب دارد. بله، اگر به مقیاس ما و شما حساب كنیم، مراجع تقلید درجات خیلى بالاتر از توحید من و شما را دارند ولى وقتى كه من مى‏گویم «موحّد»، یك درجه خیلى عالى را مى‏گویم. او كسى بود كه اساساً توحید را در زندگى خودش لمس مى‏كرد، یك اتّكا و اعتماد عجیبى به دستگیریهاى خدا داشت. سال اوّلى بود كه ایشان به قم آمده بودند.

تصمیم گرفته بودند بروند به مشهد. مثل اینكه نذر گونه‏اى داشتند. در آن وقت كه بیمار شده بودند، آن بیمارى معروف كه احتیاج به جرّاحى پیدا كردند و ایشان را از بروجرد به تهران آوردند و عمل كردند و بعد به درخواست علماى قم به قم رفتند، در دلشان نذر كرده بودند كه اگر خداوند به ایشان شفا عنایت بفرماید، بروند زیارت حضرت رضا (علیه السّلام). بعد از شش ماه كه در قم ماندند و تابستان پیش آمد، تصمیم گرفتند بروند به مشهد. یك روز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان طرح مى‏كنند كه «من مى‏خواهم به مشهد بروم، هر كس همراه من مى‏آید اعلام بكند»اصحابشان عرض مى‏كنند بسیار خوب، به شما عرض مى‏كنیم. یكى از اصحاب‏

خاصّشان كه هم اینك یكى از مراجع تقلید است، براى من نقل كرد كه ما دور هم نشستیم كنكاش كردیم، فكر كردیم كه مصلحت نیست آقا بروند مشهد، چرا؟ چون آقا را ما مى‏شناختیم ولى در آن زمان هنوز مردم تهران ایشان را نمى‏شناختند، مردم خراسان نمى‏شناختند و به طور كلّى مردم ایران نمى‏شناختند، بنابراین تجلیلى كه شایسته مقام این مرد بزرگ هست، نمى‏شود، بگذارید ایشان یكى دو سال دیگر بمانند؛ براى نذرشان هم كه صیغه نخوانده‏اند كه نذر شرعى باشد، در دلشان این نیّت را كرده‏اند؛ بعد كه معروف شدند و مردم ایران ایشان را شناختند با تجلیلى كه شایسته‏شان است، بروند. تصمیم گرفتیم كه اگر دوباره فرمودند، ایشان را منصرف كنیم. بعد از چند روز باز در جلسه گفتند: «از آقایان كى همراه من مى‏آید؟». هر كدام از دوستانشان حرفى زدند و بهانه‏اى تراشیدند. یكى گفت: اى آقا شما تازه از بیمارى برخاسته‏اید (آنوقت فقط اتومبیل بود و هواپیما نبود) ناراحت مى‏شوید، ممكن است بخیه‏ها باز شود. دیگرى چیز دیگرى گفت. ولى از زبان یكى از رفقا درز كرد كه چرا شما نباید به مشهد بروید. جمله‏اى گفت كه آقا درك كرد اینها كه مى‏گویند نرو مشهد، به خاطر این است كه مى‏گویند هنوز مردم ایران شما را نمى‏شناسند و تجلیلى كه شایسته شماست به عمل نمى‏آید.

 آن آقا براى من نقل مى‏كرد: آقا تا این جمله را شنید تكانى خورد (آن وقت ایشان هفتاد سال داشتند) و گفت: «هفتاد سال از خدا عمر گرفته‏ام و خداوند در این مدت تفضّلاتى به من كرده است و هیچیك از این تفضّلات، تدبیر نبوده است، همه تقدیر بوده است. فكر من همیشه این بوده كه ببینم وظیفه‏ام در راه خدا چیست؛ هیچ وقت فكر نكرده‏ام كه من در راهى كه مى‏روم ترقّى مى‏كنم یا تنزّل، شخصیّت پیدا مى‏كنم یا پیدا نمى‏كنم. فكرم همیشه این بوده كه وظیفه خودم را انجام بدهم؛ هر چه پیش آید، تقدیر الهى است. زشت است در هفتاد سالگى، خودم براى خودم تدبیر بكنم. وقتى كه خدایى دارم، وقتى كه عنایت حق را دارم، وقتى كه خودم را به صورت یك بنده و یك فرد مى‏بینم خدا هم مرا فراموش نمى‏كند؛ خیر، مى‏روم». و دیدیم این مرد از روزى كه فوت كرد، روز به روز خداوند بر عزّت او افزود.آیا آیة اللّه بروجردى- نعوذ باللّه- با خدا قوم و خویشى داشت كه مورد تفضّل و یا عنایت حق باشد؟ ابداً. امدادهاى الهى به افراد، به اجتماعات و به بشریّت، حسابى دارد.

 

منبع : مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏3    146  

کامل هاشمی بازدید : 78 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

از استاد خودم عالم جلیل القدر، مرحوم آقای حاج میرزا علی آقا شیرازی (اعلی اللّه مقامه) كه از بزرگترین مردانی بود كه من در عمر خود دیده ام و به راستی نمونه ای از زهّاد و عبّاد و اهل یقین و یادگاری از سلف صالح بود كه در تاریخ خوانده ایم؛ جریان خوابی را به خاطر دارم كه نقل آن بی فایده نیست.

در تابستان سال بیست و سال بیست و یك، من از قم به اصفهان رفتم و برای اولین بار در اصفهان با آن مرد بزرگوار آشنا شدم و از محضرش استفاده كردم. البته این آشنایی، بعد تبدیل به ارادت شدید از طرف من و محبت و لطف استادانه و پدرانه

مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 236

از طرف آن مرد بزرگ شد بطوری كه بعدها ایشان به قم آمدند و در حجره ی ما بودند و آقایان علماء بزرگ حوزه ی علمیّه كه همه به ایشان ارادت می ورزیدند در آنجا از ایشان دیدن می كردند.

در سال بیست كه برای اولین بار به اصفهان رفتم، هم مباحثه ی گرامیم كه اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم هم مباحثه بودیم و اكنون از مدرّسین و مجتهدین بزرگ حوزه ی علمیه ی قم است به من پیشنهاد كرد كه در مدرسه ی صدر، عالم بزرگی است نهج البلاغه تدریس می كند، بیا برویم به درس او. این پیشنهاد برای من سنگین بود؛ طلبه ای كه «كفایة الاصول» می خواند، چه حاجت دارد كه به پای تدریس نهج البلاغه برود؟ ! نهج البلاغه را خودش مطالعه می كند و با نیروی اصل برائت و استصحاب مشكلاتش را حل می نماید!

چون ایام تعطیل بود و كاری نداشتم و به علاوه پیشنهاد از طرف هم مباحثه ام بود پذیرفتم؛ رفتم اما زود به اشتباه بزرگ خودم پی بردم، دانستم كه نهج البلاغه را من نمی شناخته ام و نه تنها نیازمندم به فرا گرفتن از استاد، بلكه باید اعتراف كنم كه نهج البلاغه، استاد درست و حسابی ندارد. به علاوه دیدم با مردی از اهل تقوا و معنویّت روبرو هستم كه به قول ما طلاّب ممّن ینبغی ان یشدّ الیه الرّحال «از كسانی است كه شایسته است از راههای دور بار سفر ببندیم و فیض محضرش را دریابیم. » او خودش یك نهج البلاغه ی «مجسّم» بود، مواعظ نهج البلاغه در اعماق جانش فرو رفته بود. برای من محسوس بود كه روح این مرد با روح امیر المؤمنین (ع) پیوند خورده و متصل شده است. راستی من هر وقت حساب می كنم، بزرگترین ذخیره ی روحی خودم را درك صحبت این مرد بزرگ می دانم؛ رضوان اللّه تعالی علیه و حشره مع اولیائه الطّاهرین و الائمّة الطیّبین.

من از این مرد بزرگ داستانها دارم. از جمله به مناسبت بحث، رؤیائی است كه نقل می كنم:

ایشان یك روز ضمن درس در حالی كه دانه های اشكشان بر روی محاسن سفیدشان می چكید این خواب را نقل كردند، فرمودند:

«در خواب دیدم مرگم فرا رسیده است؛ مردن را همان طوری كه برای ما توصیف شده است، در خواب یافتم؛ خویشتن را جدا از بدنم می دیدم، و ملاحظه می كردم كه بدن مرا به قبرستان برای دفن حمل می كنند. مرا به گورستان بردند و دفن كردند و رفتند. من تنها ماندم و نگران كه چه بر سر من خواهد آمد؟ ! ناگاه سگی سفید را دیدم كه وارد قبر شد. در همان حال حس كردم كه این سگ، تندخویی من است كه تجسم

مجموعه آثار شهید مطهری . ج1، ص: 237

یافته و به سراغ من آمده است. مضطرب شدم. در اضطراب بودم كه حضرت سید الشهداء (ع) تشریف آوردند و به من فرمودند: غصّه نخور، من آن را از تو جدا می كنم. » [1]

در این داستان، اشاره ای به شفاعت هست كه در بحث آینده به یاری خدا عنوان می كنیم.


[1] . مرحوم حاج میرزا علی آقا اعلی اللّه مقامه، ارتباط قوی و بسیار شدیدی با پیغمبر اكرم و خاندان پاكش (صلوات اللّه و سلامه علیهم) داشت. این مرد در عین اینكه فقیه (در حدّ اجتهاد) و حكیم و عارف و طبیب و ادیب بود و در بعضی از قسمتها، مثلا طبّ قدیم و ادبیّات، از طرز اول بود و «قانون» بو علی را تدریس می كرد، از خدمتگزاران آستان مقدّس حضرت سید الشهداء علیه السلام بود؛ منبر می رفت و موعظه می كرد و ذكر مصیبت می فرمود؛ كمتر كسی بود كه در پای منبر این مرد عالم مخلص متّقی بنشیند و منقلب نشود؛ خودش هنگام وعظ و ارشاد كه از خدا و آخرت یاد می كرد در حال یك انقلاب روحی و معنوی بود و محبت خدا و پیامبرش و خاندان پیامبر در حدّ اشباع او را بسوی خود می كشید؛ با ذكر خدا دگرگون می شد؛ مصداق قول خدا بود:

اَلَّذِینَ إِذا ذُكِرَ اَللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلی رَبِّهِمْ یَتَوَكَّلُونَ. (انفال/2)

نام رسول اكرم (صلّی اللّه علیه و آله) یا امیر المؤمنین (علیه السلام) را كه می برد اشكش جاری می شد. یك سال حضرت آیة اللّه بروجردی (اعلی اللّه مقامه) از ایشان برای منبر در منزل خودشان در دهه ی عاشورا دعوت كردند؛ منبر خاصی داشت؛ غالبا از نهج البلاغه تجاوز نمی كرد. ایشان در منزل آیة اللّه منبر می رفت و مجلسی را كه افراد آن اكثر از اهل علم و طلاّب بودند سخت منقلب می كرد بطوری كه از آغاز تا پایان منبر ایشان، جز ریزش اشكها و حركت شانه ها چیزی مشهود نبود.

منبع : http://mortezamotahari.com

کامل هاشمی بازدید : 44 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

یادم هست در سالهایى كه در قم بودیم در آنجا هم یك نمایشها و شبیه‏هاى خیلى مزخرفى در میان مردم بود. سالهاى اول مرجعیت مرحوم آیت اللَّه بروجردى (رضوان اللَّه علیه) بود كه قدرت فوق العاده داشتند. قبل از محرم بود. به ایشان گفتند وضع شبیه خوانى ما این‏جور است. دعوت كردند، تمام رؤساى هیئتها به منزل ایشان آمدند. از آنها پرسیدند: شما مقلّد چه كسى هستید؟ همه گفتند: ما مقلّد شما هستیم.

فرمودند: اگر مقلّد من هستید، فتواى من این است كه این شبیه‏هایى كه شما به این شكل درمى‏آورید حرام است. با كمال صراحت به آقا عرض كردند كه آقا ما در تمام سال مقلّد شما هستیم الّا این سه چهار روز كه ابداً از شما تقلید نمى‏كنیم!! گفتند و رفتند و به حرف مرجع تقلیدشان اعتنا نكردند. این نشان مى‏دهد كه هدفْ امام حسین نیست، هدفْ اسلام نیست، نمایشى است كه از آن استفاده‏هاى دیگرى و لااقل لذتى مى‏برند. این، شكل قدیمى‏اش بود.

 

منبع :مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏17  ص : 332

کامل هاشمی بازدید : 80 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (0)

یادم هست در وقتى كه قم بودیم، سالهاى اول مرجعیت مرحوم آیت‏اللَّه بروجردى اعلى‏اللَّه مقامه بود، یكى از بازاریهاى متدین و وجوهات بده و مقدس معروف تهران چشمش افتاده بود به كسى كه عازم قم بود، به او گفته بود صبر كن من هم مى‏خواهم حواله‏اى به آقا بدهم، ببر خدمت آقا. یك تكه كاغذ پاره‏اى دم دستش بوده، همان جا حواله‏اى نوشته بود، حواله بزرگى هم بود، و گفته بود این را بابت وجوه ببر به آقا بده. آن شخص حواله را آورد و به دست آقا داد. آقا آن را پرت كرد آن طرف و به او گفت دیگر از این وجوهات نگیرى. مدتها آمدند خواهش و التماس كردند. ایشان به آن بازارى گفت تو به كى دارى پول مى‏دهى؟ تو خیال مى‏كنى به من دارى پول‏  مى‏دهى؟ تو پول امام زمان را دارى مى‏دهى. تو با این كارت به امام زمان دارى بى‏احترامى مى‏كنى. در یك كاغذ پاره حواله مى‏نویسى؟! روحانیت عزیزتر از این است كه بخواهد امثال شما را تحمل كند. بعد او بارها خواهش، التماس، توبه و انابه كرد كه آقا من نفهمیدم كه این جسارت است. تا این حد [مقامات روحانى‏] استغنا نشان مى‏دهند.

 

منبع : مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏24 ص : 274

کامل هاشمی بازدید : 38 پنجشنبه 08 فروردین 1392 نظرات (1)

این داستان الآن یادم آمد، خوب است برایتان عرض كنم. من هشت سال نزد مرحوم آقاى بروجردى (اعلى‏اللَّه مقامه) درس خوانده بودم و حقیقتا به شخص ایشان خیلى اعتقاد داشتم و واقعا او را یك مرد روحانى مى‏دانستم. البته اینكه افرادى (از جمله خود من) به دستگاه ایشان انتقاد داشتند، به جاى خود، اما من به شخص این مرد معتقد بودم، یعنى او را یك مرد روحانى واقعى و كاملا مؤمن و معتقد و خداترس مى‏دیدم. نقل مى‏كنند در همین كسالت قلبى كه منتهى به فوت ایشان شد- ظاهرا سه چهار روز هم بیشتر طول نكشید- یك روزى ایشان خیلى متأثر بود و گفت كه من خیلى ناراحتم از اینكه كارى نكرده‏ام و مى‏روم. [اطرافیان ایشان مى‏گویند] اى آقا! شما چه مى‏فرمایید؟! شما الحمدللَّه این‏همه توفیق پیدا كردید، این‏همه خدمتها كه شما كردید كى [كرده‏]؟! اى كاش ما هم مثل شما بودیم، شما كه الحمدللَّه كارهایى كه كردید خیلى درخشان است ایشان به این حرفها اعتنا نكرد و در جواب آنها این جمله را- كه حدیث است- گفت: خَلِّصِ الْعَمَلَ فَانَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ  یعنى عمل را خالص بگردان كه آن كه نقد مى‏كند و عمل را در محك مى‏گذارد، خیلى آگاه و بیناست و از زیر نظر او كوچكترین عمل مغشوشى بیرون نمى‏رود. یعنى چه مى‏گویید كه ما كار كردیم؟! از كجا معلوم كه این عملهاى ما واقعا خلوص داشته باشد؟! براى خدا بودنش را از كجا تأمین مى‏كنید؟!

 

 منبع : مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى    ج‏4  ص  533   

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما مهمترین خواسته قیامهای مردمی منطقه چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1054
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 116
  • بازدید امروز : 22
  • باردید دیروز : 165
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 1,186
  • بازدید ماه : 762
  • بازدید سال : 18,502
  • بازدید کلی : 197,510