دین و دینداری باعث حیات انسان و جامعه میشود، چنان که خداوند متعال در قرآن کریم هدف از رسالت پیامبر صلیاللهعلیهوآله را احیای انسانها میداند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» (انفال، 24)؛ یعنی ای کسانی که ایمان آوردهاید، زمانی که خدا و پیامبر شما را به چیزی که مایهی حیات شماست، فرا خواندند، دعوت آنان را اجابت کنید.
اما همین دین حیات بخش، ممکن است در گذر زمان در بستر تاریخ و اندیشهها و فهمها و آداب و رسوم و خلقیات مردمان، آلودگیهایی (آشکار و نهان، محسوس و نامحسوس) پیدا کند؛ چیزهایی بر آن افزوده و چیزهایی از آن مغفول واقع شود؛ ابعادی از آن، چنان بزرگ شود که اصل و گوهر آن مورد غفلت واقع شود و گوهر مفاهیم اصلی آن چنان رنجور و ضعیف شود که از مجموعهی آن دین حذف شود. سرانجام، آنچه به عنوان دین در میان دینداران و جامعهی دینی رواج پیدا میکند، چیزی غیر از آن است که از ناحیهی خداوند متعال آمده است. در اینجاست که احیاگری دینی معنا پیدا میکند؛ یعنی زدودن غبار خرافه و بدعت و تحریف از چهرهی دین و عنایت به جنبههای مغفول و پیراستن زواید. بنابراین، احیاگری، مسبوق و از پی عارضهای است که نصیب دین میشود و احیاگری در عرصهی احیاگری دینی با دو تشخیص مهم روبروست؛ تشخیص درد و تشخیص درمان. بدین ترتیب، اساس کار احیاگری را میتوان در «دردشناسی» و «درمانگری» خلاصه کرد. از این روست که احیاگری و اصلاحگری بسی سخت و جان کاه، اما لازم و ضروری است و زاد و توشهی مناسب خود را میطلبد.
بسیاری از احیاگران و مصلحان اجتماعی و سیاسی مسلمان از این عوارض و دردها سخن گفته و احیاگری آنها نیز برای درمان دردها بوده است. اقبال لاهوری میگفت تفکر اسلامی پانصد سال است که دچار رکود شده است (اقبال، بیتا، 10) و برای احیای آن، اجتهاد را تجویز میکرد.
استاد مطهری وجود خرافات و بدعتها و تحریف مفاهیم دینی را از جمله آفات جامعهی اسلامی میدانست، از این رو پیشنهاد میکرد که فکر دینی ما باید اصلاح شود و اصول و مبانی مذهبی به صورت صحیح و واقعی خود به افراد تعلیم و القا شود. (مطهری، 1373 ، 144 ؛ همو، 1375 ، 48)
گرچه احیاگری و اصلاح گری امری سخت و دشوار است، اما لازم و ضروری است و زاد و توشهی مناسب خود را میطلبد. اندیشمندان بزرگی، از ادیان و مذاهب مختلف جهان، را میتوان برشمرد که برنامهی اصلاح و احیای دین را سرلوحهی فعالیت خود قرار دادهاند، اما در این میان کسانی نیز بودهاند که به بهانهی احیاگری و اصلاح طلبی، در جهت تخریب دین و گمراه ساختن دینداران قدم برداشتهاند. این امر موجب شده است که برنامهی احیاگری و اصلاح گری همواره در پارهای از ابهامات فرو رفته و آفاتی دامنگیر آن شود. استاد مطهری قدسسره در این زمینه میگوید:
بدیهی است که جنبشهایی که داعیهی اصلاح داشتهاند، یکسان نبودهاند. برخی داعیهی اصلاح داشته و واقعاً هم مصلح بودهاند. برخی، به عکس، اصلاح را بهانه قرار داده و فساد کردهاند. برخی دیگر در آغاز جنبهی اصلاحی داشته و سرانجام از مسیر اصلاحی منحرف شدهاند (مطهری، 1377 ، 11).
احیاگری چیست؟
احیای دین یعنی چه؟ مگر دین میمیرد که باید احیا شود؟ کسی که دین را احیا میکند، چه کاری انجام میدهد که به عملش «احیای دین» اطلاق میکنیم؟ ممکن است برخی با استناد به آیهی شریفهی «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» (انفال، 24)، ادعا کنند که ما در قبال حراست یا احیای دین وظیفهای نداریم؛ چرا که خداوند متعال خود در قرآن میفرماید: «إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر، 9) یعنی ما خود از قرآن حفاظت میکنیم. استاد مطهری برای رفع این شبهه میگوید:
ممکن است در ذهنها بیاید که این معنا ندارد که ما بخواهیم دین را احیا کنیم، کار به عکس است، دین باید ما را احیا کند، ما نمیتوانیم دین را احیا کنیم. هیچ منافات نیست که هم دین محیی و زنده کنندهی ما باشد و هم ما وظیفه داشته باشیم که محیی و زنده کنندهی دین باشیم... به علاوه، در تعبیرات دین، هر دو آمده است، هم ذکر شده است که دین محیی شماست، و هم دستورهایی رسیده، به صراحت یا به اشاره، که شما هم باید دین را زنده نگه دارید، باید این وظیفه را برای همیشه به عهده داشته باشید و متوجه باشید که باید دین را زنده نگه داشت و نگذاشت که دین بمیرد (مطهری، 1373 ، 130 و 131).
از دیدگاه استاد مطهری، احیاگری و اصلاح طلبی یک روحیهی اسلامی است و هر مسلمانی، به حکم این که مسلمان است، باید احیاگر و دست کم طرفدار آن باشد؛ چرا که احیاگری و اصلاح طلبی، هم به عنوان یک شأن پیامبری در قرآن مطرح شده و هم مصداق امر به معروف و نهی از منکر است، که از ارکان تعلیمات اجتماعی اسلام است (مطهری، 1377 ، 7).
به اعتقاد استاد مطهری اصلاح و احیا، زمانی در جامعهی اسلامی تحقق پیدا خواهد کرد که رهبری آن به دست اسلام شناسانی عادل و زمان شناس اجرا شود و در غیر این صورت به دین ضربهای اساسی وارد خواهد شد.
علمای بزرگ ما باید به این نکته توجه کنند که بقا و دوام روحانیت و موجودیت اسلام به این است که زعمای دین، ابتکار اصلاحات عمیقی که امروز ضروری تشخیص داده میشود را در دست بگیرند. امروز آنها در مقابل ملتی نیمه بیدار قرار گرفتهاند که روز به روز بیدارتر میشود. انتظاراتی که نسل امروز از روحانیت و اسلام دارد غیر از انتظاراتی است که نسلهای گذشته داشتهاند؛ بگذریم از انتظارات خام و نابخردانهای که بعضی دارند. اگر روحانیت ما هر چه زودتر نجنبد و گریبان خود را از چنگال عوام خلاص و قوای خود را جمع و جور نکند و روشن بینانه گام برندارد، خطر بزرگی از ناحیهی اصلاح طلبان بیعلاقه به دیانت متوجه او خواهد شد. امروز این ملت، تشنهی اصلاح نابسامانیهاست و فردا تشنهتر خواهد شد، ملتی است که نسبت به سایر ملل احساس عقب افتادگی میکند و عجله دارد به آنها برسد. از طرفی مدعیان اصلاحطلبی، که بسیاری از آنها علاقهای به دیانت ندارند و زیادند و در کمین احساسات نو و نسل امروزند، اگر اسلام و روحانیت به حاجتها و خواستهها و احساسات بلند این ملت پاسخ مثبت ندهند، به سوی آن قبلههای نو ظهور متوجه خواهند شد. فکر کنید آیا اگر سنگر اصلاحات را این افراد اشغال کنند، موجودیت اسلام و روحانیت به خطر نخواهد افتاد؟ (مطهری، 1373 ، 313).
ایشان بر همین اساس دربارهی سرنوشت بزرگترین جنبش احیاگرانهی قرن حاضر، یعنی حرکت امام خمینی قدسسره معتقد است که انقلاب ایران اگر در آینده بخواهد به نتیجه برسد و همچنان پیروزمندانه به پیش برود، باید باز هم روی دوش روحانیت قرار بگیرد، بنابراین اگر این پرچمداری از دست روحانیت گرفته شود و به دست روشنفکران بیفتد، در زمانی نه چندان دور، اسلام به کلی مسخ میشود؛ چرا که روحانیت باید حامل فرهنگ اصیل اسلامی باشد (مطهری، 1362 ، 184).
پیشینهی احیاگری
احیاگری دینی، پدیدهای نو ظهور نیست و در تاریخ حیات مسلمانان، پیشینهای طولانی دارد، به گونهای که فرهنگ احیاگری، بخشی از فرهنگ دینی ما را تشکیل داده است. به طور کلی، نه تنها جهان اسلام، بلکه همهی ادیان بزرگ، این جریان را در تاریخ خود تجربه کردهاند. در حوزهی فرهنگ اسلامی، مصادیق چنین حرکتی را در دورههای نزدیک به حیات پیامبر صلیاللهعلیهوآله میتوان یافت. در گزارشها و اظهار نظرهای مورخان و محدثان سدههای نخست اسلامی پیرامون عملکرد عثمان بن عفان، خلیفهی سوم، از میراندن سنت (اماته السنه) از سوی خلیفه و ضرورت احیای آن سخن به میان آمده است و شاید بر همین مبنا امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام یکی از اهداف خود را در دورهی کوتاه حکومت، احیای معالم جامعهی نبوی شمرد: أللهم انکَ تَعلَمُ أنه لَم یکن الذی کان مِنا مُنافَسَهً فِی سُلطانٍ وَلاَ الِتماسَ شَیءٍ مِن فُضُول الحُطامِ وَلکن لِنَرُد المَعالِمَ مِن دینک و نُظهِرَ الِاصلاحَ فی بِلادِ فَیأمَنَ المَظلومُونَ مِن عِبادِک و تُقامَ المُعطلَهُ مِن حدودک (نهجالبلاغه، خطبه 131).
امام حسین علیهالسلام نیز هدف از قیام خویش را احیای سنت نبوی اعلام کرد: و انی لَم اخرُج أشراً و لا بَطراً و لا مفسداً و لا ظالماً، و انما خرجتُ لطلب الاصلاح فی اُمة جدی. ارید أن آمُر بالمعروف و أنهی عن المنکر و أسیر بسیرة جدی و أبی علی بن ابی طالب (دشتی، 1380 ، 570)
تاریخ احیاگری دینی را در عصر مدرن به دو بخش میتوان تقسیم کرد (کاظمی، 1381 ، 66). بخش اولِ حیات احیاگری در عصر جدید، تلاشها و کوششهای احیاگران برای سازگار نمودن دین با دنیای جدید را شامل میشود.
تلاش عمدهی عالمان دینی این بوده است که دین را به نوعی با ارزشهای جدید منطبق کنند. لذا در تعامل دین و مدرنیته آنچه اصل، فرض میشد مدرنیته بود. مباحثی چون «باب روز نمودن کلیسا» در جهان مسیحیت و «متجدد کردن اسلام» در دنیای اسلام، نمونهای از این تلاشهاست. احیاگری، اوج این بخش از حیات خود را در دههی 60 قرن بیستم مشاهده کرده است. از دههی 70 به بعد، این جریان معکوس میشود؛ تلاش احیاگران دیگر برای منطبق شدن با ارزشهای دنیوی نیست، بلکه هدف آنان ارائهی مجدد مذهب به سازمان اجتماعی است. از این دهه به بعد مباحثی همچون «مسیحی ساختن دوبارهی اروپا» و «اسلامی کردن تجدد»، جای مباحث پیشین مینشیند. براساس رویکرد اخیر، این جهان مدرن است که باید جنبهی دینی به خود بگیرد. از این رو در کشورهای اسلامی پدیدهای دینی شکل میگیرد که در نوسازی جامعه مشارکت مینماید.
در کشور ما پدیدهی احیاگری دو خاستگاه متفاوت دارد؛ یکی جریان برخاسته از روشنفکری و دیگری جریان احیاگری دینی برخاسته از عالمان دینی (سنت). بنابراین، دو جریان پروژهی احیای دین را رهبری میکنند. برای روشنفکری، احیاگری بخشی از پروژهی بزرگتر «سازگاری دین با مدرنیته» است. براساس این رویکرد، احیای دین به نوعی با بحث سازگاری دین با مدرنیته پیوند میخورد. دغدغهی اصلی روشنفکری آن است که دین در دنیای مدرن به حیات خود ادامه دهد. به نظر میرسد که این جریان پایینترین سطح احیا را در نظر دارد (احیای حداقل). براساس همین «احیای حداقل» است که دین باید برای جهان جدید از نو ترجمه گردد و در مواجهه با خرد عصر، باز تفسیر شود (ر. ک: سروش، 1378). اما برای عالم دینیِ احیاگر، مدرنیته محور نیست؛ لذا بحث سازگاری دین با مدرنیته مطرح نیست، بلکه تلاش این جریان، این است که اسلام به بهترین گونه در شکلبندی جهان مدرن حضور یابد، و نه تنها جایی در جهان مدرن برای نفس کشیدن داشته باشد، بلکه جهان، متناسب با انگارههای دین شکل گیرد. این دین نیست که باید از نو تفسیر گردد، بلکه جهان مدرن باید از نو ساخته شود (کاظمی، 1381 ، 67-66).
استاد مطهری را، که از جریان عالمان سنتی دین برخاسته است، میتوان به عنوان یکی از مهمترین احیاگران معاصر اندیشهی دینی شمرد که تلاش عمدهی ایشان، معطوف به نوسازی جهان با عناصر دینی بوده است. از این رو پروژهی احیاگرانهی استاد، واجد عناصری است که آن را با پروژهی احیاگرانهی روشنفکری کاملاً متمایز ساخته است. روشنفکری برای سازگار کردن اسلام با مدرنیته، میکوشد تا بخشی از دین را، که با آن سازگار است، برجسته نماید و آنچه را با مدرنیته ناهمساز است، نادیده بگیرد و چون بنابر این قرائت، فقه سر ناسازگاری با دنیای مدرن دارد، باید تضعیف شود و بخشهای دیگر، که واجد عناصری از همسازی با دنیای مدرن هستند، برجسته گردند.
برخلاف این رویکرد، پروژهی احیاگرانهی استاد مطهری تلاش دارد تا بخشی از دین را برجسته سازد که داعیه یا توانایی دخالت و تصرف در جهان مدرن را داشته باشد. و فقه، تنها بخش از دین است که داعیهی دخالت در زندگی اجتماعی انسانها را دارد و به فرمایش حضرت امام قدسسره ، احیاگر بزرگ تاریخ معاصر: «احکام شرع حاوی قوانین و مقررات متنوعی است که یک نظام کلی اجتماعی را میسازد. در این نظام هر چه بشر نیاز دارد فراهم آمده است ...» (امام خمینی، 1373 ، 21). در این میان «اجتهاد» وسیلهای است که فقهای مسلمین را در این امر توانا میسازد. «در انطباق احکام با مصادیق جدید، این اجتهاد است که نقش اصلی را بازی میکند. وظیفهی فقیه این است که بدون انحراف از اصول کلی، مسائل جزئی و متغیر و تابع گذشت زمان را بررسی میکند و براساس همان احکام و چارچوبهای اصلی، که توسط وحی عرضه شده است، احکام مناسب را صادر میکند» (مطهری، 1375 ، 94 ؛ ر. ک: همو، 1380 ، 140)
عملکرد احیاگرانهی استاد مطهری دو گونه است:
1 ) طرح آراء و دیدگاههای احیاگران و مصلحان پیشین و نقد و بررسی آنها؛
2 ) احیاگری مستقیم.
ایشان در طرح اندیشههای احیاگران و مصلحان مسلمان، سید جمالالدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده، عبدالرحمن کواکبی و محمد اقبال لاهوری را مطرح نموده و به ارزیابی حرکت احیاگرایانهی آنها میپردازد. در میان متفکرینی که در تداوم این جنبش نقش عمدهای داشته و برای بسط آن بسیار کوشیدهاند، میتوان به اقبال لاهوری اشاره کرد. شناخت اقبال از آن جهت حائز اهمیت است که عرصههای مختلف فکری، اجتماعی، و سیاسی را تجربه کرده و در هر کدام از این حرکتها پیشتاز و نوآور بوده است. او فیلسوفی آشنا به مبانی فکری غرب و متفکری آگاه به وضعیت جوامع اسلامی بود و با این بینش و دانش به فعالیتهای اصلاحی خود تداوم میبخشید. بسیاری از اندیشمندان و متفکرین حاضر، اقبال را شخصیتی کم نظیر و تأثیرگذار در جریان احیای فکر دینی و تشکیل امت واحد اسلامی میدانند (هاشمی، 1382 ، 25). مقام معظم رهبری در کنگرهی جهانی نکوداشت اقبال در سال 1364 دربارهی اقبال میگوید:
اقبال از شخصیتهای برجستهی تاریخ اسلام است و چندان عمیق و متعالی است که نمیتوان تنها بر یکی از خصوصیتهای زندگیاش تکیه کرد. اگر ما فقط اکتفا کنیم به این که اقبال یک فیلسوف و یک عالم است، حق او را ادا نکردهایم... اقبال یک شاعر بزرگ است... اقبال یک مصلح و آزادی خواه بزرگ است. اقبال طرح یک فلسفه را ریخت: خودی ... یک مفهوم انسانی - اجتماعی که در پوشش تعبیرات فلسفی بیان شده... (خامنهای، 1365 ، 35)
بر همین اساس ما در اینجا از میان احیاگران ذکر شده، به تحلیل و بررسی احیاگر و مصلح معاصر استاد مطهری، یعنی اقبال لاهوری میپردازیم و پس از آن دیدگاه استاد مطهری در باب احیاگری را بیان خواهیم کرد.
اقبال و احیاگری دینی
شکی نیست که محمد اقبال لاهوری، یکی از برجستهترین اندیشهوران و احیاگران اسلام در روزگار جدید است. به گفتهی سید حسین نصر، اقبال یکی از نامبردهترین متکلمان و متفکران مسلمانی است که در شکلگیری آنچه میتوان کلام جدید نامید مشارکت داشته است. وی در اثر مهم خود، احیای فکر دینی در اسلام، کوشیده است تا یک کلام اسلامی در خور روزگار خویش تدارک کند (نصر، 1374 ، 114).
اقبال در سرزمین خود (شبه قارهی هند) و سپس در انگلستان و آلمان تحصیل کرده است؛ به شعر عرفانی و فلسفه اهتمام نموده و پیش از این که مطالعات و تحقیقات خود را ارائه کند، دیوان شعری مدون کرد، اما تنها کتاب اندیشه پردازانهی او «احیای فکر دینی در اسلام» میباشد که در برگیرندهی شش سخنرانی وی در دانشگاههای حیدرآباد و علیگره است. در واقع این کتاب، از معدود آثار اندک و انگشت شماری است که روشنفکران مسلمان در صدر سدهی بیستم میلادی و نیمهی نخست قرن چهاردهم هجری، از خود به جا گذاشتهاند (زیاده، 1371 ، 20). در واقع اقبال در این کتاب ضمن طرح نظریهی خود دربارهی فرایند احیاگری در جهان جدید، مدلی از دین نیز عرضه میکند.