loading...
شمیم بیداری اسلامی
کامل هاشمی بازدید : 79 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

می دانیم پیغمبر ما خاتم است و دین او دین خاتم و جاودانه است و بلکه پیغمبران گذشته همه مقدمه بوده اند; یعنی در واقع مراحل ابتدایی را می گذرانده اند و بشر هم در مکتب آنها مراحل ابتدائی را پشت سر می گذاشته تا آماده بشود برای مرحله نهائی و با آمدن دین خاتم دیگر پیامبر جدیدی در عالم نخواهد آمد و این دین به صورت پایدار در عالم باقی خواهد ماند.

حال باید ببینیم راز خاتمیت چیست؟

ما نمی خواهیم وارد این مطلب بشویم و در یک رساله کوچک بنام «ختم نبوت » درباره راز خاتمیت مفصلا بحث کرده ایم. فقط اینجا یک مطلب را متذکر می گردم و آن این است که:

دین خاتم در بسیاری از خصوصیات با ادیان دیگر تفاوت دارد.

یکی از آن آن خصوصیات، معجزه دین خاتم است; البته معجزه اصلی آن.

معجزات پیامبران دیگر از نوع یک حادثه طبیعی بوده است مثل زنده کردن مرده یا اژدهاشدن عصا، و یا شکافته شدن دریا و امثال آنها.

اینها هر کدام حادثه ای موقت است. یعنی حوادثی است که در یک لحظه و در یک زمان معین صورت می گیرد و باقی ماندنی نیست.

اگر مرده ای زنده شود زنده شدن او در یک لحظه انجام می گیرد و چند صباحی هم ممکن است زنده بماند ولی بالاخره می میرد و تمام می شود.

اگر عصایی اژدها می گردد یک امری است که در یک ساعت معین رخ مدهد بعد هم بر می گردد بحالت اولیه اش.

معجزاتی که انبیاء گذشته داشته اند همه از این قبیلند. حتی بعضی ازمعجزات خود پیغمبر; مثل آنها که قبلا اشاره کردیم. نیز از جمله این گونه معجزات است. رفتن پیغمبر از مسجد الحرام به مسجدالاقصی یا شق القمر در شبی یا روزی انجام می گیرد و تمام می شود.

ولی برای دین جاودان که می خواهد قرنها در میان مردم باقی باشد، چنین معجزه ایکه مدتی کوتاه عمر دارد; کافی نیست. چنین دینی معجزه ای جاودان لازم دارد.

و لهذا معجزه اصلی خاتم الانبیاء از نوع کتاب است.پیغمبران دیگر کتاب داشته اند و معجزه هم داشته اند ولی کتابشان معجزه نبود و معجزه شان هم کتاب نبود.

موسی تورات داشت و خودش هم می گفت تورات من معجزه نیست معجزه من غیر از تورات است.

ولی پیغمبر اسلام اختصاصا کتابش معجزه اش نیز هست البته نه به معنای اینکه او معجزه دیگری نداشته است; بلکهبه این معنی که کتابش هم معجزه است و این لازمه دین خاتم و دین جاوندان است.

مطلب دیگری در مورد دین خاتم هست که باز یکی از رازهای خاتمیت بشمار می آید و آن این است که دوره خاتمیت نسبت به دوره های گذشته نظیر دوره نهائی و تخصصی است نسبت به دوره های ابتدائی یعنی دوره صاحب نظر شدن بشر است.

دانش آموز در دوره دبستان و دبیرستان فقط بهاو می گویند و او یاد می گیرد ولی وقتی که به دوره دانشگاه رسید و به طی کردن دوره تخصصی یعنی دوره فوق لیسانس و دکتری پرداخت; اینجا دیگر دوره صاحب نظر شدن است دوره اجتهاد در نف مربوطه است.

دوره دین خاتم برای بشر از نظر کلی نه ملاحظه یک فرد بخصوص نسبت به فرد دیگر دوره صاحب نظر شدن است.

در دوره صاحب نظر شدن بشر است که در مسائل دینی; اجتهاد و مجتهد شان پیدا می کند. آیا در ادوار گذشته ما مجتهد داشته ایم؟ در ادیان ابراهیم و موسی و عیسی مجتهدی وجود داشته است؟ خیر; آنچه قرآن از آن تعبیر به فقاهت و تفقه در دین می کند به هیچ وجه در آن ادیان به چشم نمی خورد.

آن کاری که امروز مجتهد با نیروی علم و استدلال و اجتهاد می کند. پیغمبران گذشته می کردند ولی نه با قوه اجتهاد بلکه با نیروی وحی و نبوت.

اصولا در آن ادیان زمینه اجتهاد وجود نداشت; چون خود دین باید زمینه اجتهاد در آن وجود داشته باشد یعنی در یک دین ضوابط و اصول کلی باید بیان شده باشد تا یک عده متخصص بر اساس آن کلیات و ضوابط روی فکری و نظر مسائل جزئی را اکتشاف نمایند.

ادیان گذشته به دلیل اینکه درس دوره ابتدائی بود، نمی توانست اصول و کلیات را بیان نماید، زیرا بشر استعداد فراگیری آنها را نداشت.

اصطلاح رائجی است که می گوید: پیغمبران مرسل و غیر مرسل، پیغمبران مرسل یعنی پیغمبرانی که صاحب شریعت و قانون هستند مثل ابراهیم، موسی، عیسی و پیغمبران غیر مرسل یعنی پیغمبرانی که تابع پیغمبران دیگر و مبلغ شریقت آنانند و از خودشان قانونی نداشته اند.

کاری که هم اکنون مجتهدان می کنند همان کاری است که پیغمبران دسته دوم می کرده اند. البته مجتهد کارش منحصر به این نیست و علاوه بر اجتهاد حاکل شرعی ورهبر مردم است آمر به معروف و ناهی از منکر در میان مردم است او مصلح میان امت بوده و موظف است که مفاسد را اصلاح نماید.

همین کار را نیز در گذشته پیغمبران انجام می دادند ولی در دین خاتم دیگر پیغمبری بخاطر این جهات مبعوث نمی گردد بلکه مجتهدان از عهده چنین وظایفی بر می آیند.

این است معنای حدیثی که پیغمبر فرمود: علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل. علماء امت من مانند انبیاء بنی اسرائیل می باشد التبه مقصود آن عده از انبیاء بنی اسرائیل است که کارشان فقط تبلیغ و تفهیم و تعلیم و ترویج شریعت موسی بوده است.

این است که می گوییم دوره انبیاء گذشته دوره وحی است. به این معنی که حتی تبلیغ و ترویج را هم می بایست انبیاء انجام بدهند. ولی در دوره دین خاتم، یک سلسله کارها یعنی کارهایی که مربوط به عالم تبلیغ و ترویج است و یا مربوط به استنباط کلیات از جزئیات است آن را دیگر علماء انجام میدهند نه پیغمبران.

پی علماء از این نظر و در این حدود و نه بیشتر، جانشین پیغمبرانند، نه همه پیغمبران، بلکه جانشین پیغمبرانی که صاحب شریعت نیستند.

کامل هاشمی بازدید : 88 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

قرآن دارای دو خصوصیت است:

یکی خصوصیت محتوای مطالب که از آن تعبیر به حقانیت می کند،و دیگر زیبایی.قرآن نیمی از موفقیت خودش را از این راه دارد که از مقوله زیبایی و هنر است.قرآن فصاحتی دارد فوق حد بشر،و نفوذ خود را مرهون زیبایی اش است.(فصاحت و زیبایی سخن،خودش بهترین وسیله است برای اینکه سخن بتواند محتوای خودش را به دیگران برساند.)و خود قرآن کریم به این زیبایی و فصاحت خودش چقدر می نازد و چقدر در این زمینه ها بحث می کند،و اصلا راجع به تاثیر آیات قرآن در خود قرآن چقدر بحث شده است! این تاثیر،مربوط به اسلوب قرآن یعنی فصاحت و زیبایی آن است.

الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله ذلک هدی الله یهدی به من یشاء (1).

این حقیقتی را که وجود داشته و دارد،قرآن بیان می کند:نیکوترین و زیباترین سخنان،کتابی است مثانی(که مقصود از«مثانی »هر چه می خواهد باشد)، تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم آنهایی که یک عاطفه از خشیت پروردگار در دلشان هست،وقتی که قرآن را می شنوند به لرزه در می آیند،پوست بدنشان مرتعش می شود، ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله .

و در آیه دیگری می فرماید:

! انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم ایاته زادتهم ایمانا و علی ربهم یتوکلون (2).

یا در آیاتی،از افرادی یاد می کند که هنگام شنیدن قرآن بر روی زمین می افتند: یخرون للاذقان سجدا (3) و یا در باره بعضی مسیحیان می گوید: اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع (4) وقتی که آیات قرآن را می شنوند اشکهایشان جاری می شود.

اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد؟انقلاب حبشه را چه چیز آغاز کرد؟حبشه چرا مسلمان شد و منشا اسلام حبشه چه بود؟آیا غیر از قرآن و زیبایی قرآن بود؟آن داستان مفصل که جعفر بن ابیطالب در حبشه وارد آن مجلس می شود-که با یک یبت خیلی به اصطلاح سلطنتی به وجود آورده بودند-و بعد شروع می کند آیات قرآن(سوره طه) را خواندن و جلسه را یکجا منقلب می کند،چه بود؟!قرآن از نظر بیان و فصاحت،روانی و جاذبه و قدرت تاثیر به گونه ای ساخته شده است که روی دلها اینچنین اثر می گذارد.

کامل هاشمی بازدید : 81 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

می دانیم پیغمبر ما خاتم است و دین او دین خاتم و جاودانه است و بلكه پیغمبران گذشته همه مقدمه بوده اند یعنی در واقع مراحل ابتدایی را می گذرانده اند و بشر هم در مكتب آنها مراحل ابتدایی را پشت سر می گذاشته تا برای مرحله ی نهایی آماده بشود؛ و با آمدن دین خاتم، دیگر پیامبر جدیدی در عالم نخواهد آمد و این دین به

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 201

صورت پایدار در عالم باقی خواهد ماند.

حال باید ببینیم راز خاتمیت چیست؟

ما نمی خواهیم وارد این مطلب بشویم و در یك رساله ی كوچك به نام ختم نبوت درباره ی راز خاتمیت مفصلاً بحث كرده ایم. فقط اینجا یك مطلب را متذكر می شوم و آن این است:

دین خاتم در بسیاری از خصوصیات با ادیان دیگر تفاوت دارد. یكی از آن خصوصیات، معجزه ی دین خاتم است، البته معجزه ی اصلی آن.

معجزات پیامبران دیگر از نوع یك حادثه ی طبیعی بوده است، مثل زنده كردن مرده یا اژدها شدن عصا و یا شكافته شدن دریا.

اینها هركدام حادثه ای موقت است، یعنی حوادثی است كه در یك لحظه و در یك زمان معین صورت می گیرد و باقی ماندنی نیست.

اگر مرده ای زنده شود، زنده شدن او در یك لحظه انجام می گیرد و چند صباحی هم ممكن است آن شخص زنده بماند ولی بالاخره می میرد و تمام می شود.

اگر عصایی اژدها می گردد، یك امری است كه در یك ساعت معین رخ می دهد، بعد هم برمی گردد به حالت اولیه اش.

معجزاتی كه انبیاء گذشته داشته اند همه از این قبیل اند. حتی بعضی از معجزات خود پیغمبر اسلام مثل آنها كه قبلاً اشاره كردیم نیز از جمله ی این گونه معجزات است.

رفتن پیغمبر از مسجدالحرام به مسجدالاقصی یا شقّ القمر، در شبی یا روزی انجام می گیرد و تمام می شود.

ولی برای دین جاودان كه می خواهد قرنها در میان مردم باقی باشد، چنین معجزه ای كه مدتی كوتاه عمر دارد كافی نیست. چنین دینی معجزه ای جاودان لازم دارد.

و لهذا معجزه ی اصلی خاتم الانبیاء از نوع كتاب است. پیغمبران دیگر كتاب داشته اند و معجزه هم داشته اند ولی كتابشان معجزه نبود و معجزه شان هم كتاب نبود.

موسی تورات داشت و خودش هم می گفت تورات من معجزه نیست، معجزه ی من غیر از تورات است.

ولی پیغمبر اسلام اختصاصاً كتابش معجزه اش نیز هست. البته نه به معنای اینكه او معجزه ی دیگری نداشته است، بلكه به این معنی كه كتابش هم معجزه است، و

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 202

این لازمه ی دین خاتم و دین جاودان است.

مطلب دیگری در مورد دین خاتم هست كه باز یكی از رازهای خاتمیت به شمار می آید و آن این است كه دوره ی خاتمیت نسبت به دوره های گذشته، نظیر دوره ی نهایی و تخصصی است نسبت به دوره های ابتدایی، یعنی دوره ی صاحب نظر شدن بشر است.

دانش آموزدر دوره ی دبستان و دبیرستان، فقط به او می گویند و او یاد می گیرد ولی وقتی كه به دوره ی دانشگاه رسید و به طی كردن دوره ی تخصصی یعنی دوره ی فوق لیسانس و دكتری پرداخت، اینجا دیگر دوره ی صاحب نظر شدن است، دوره ی اجتهاد در فنّ مربوطه است.

دوره ی دین خاتم برای بشر از نظر كلی، نه از نظر ملاحظه ی یك فرد بخصوص نسبت به فرد دیگر، دوره ی صاحب نظرشدن است.

در دوره ی صاحب نظرشدن بشر است كه در مسائل دینی اجتهاد و مجتهد شأن پیدا می كند. آیا در ادوار گذشته ما مجتهد داشته ایم؟ در ادیان ابراهیم و موسی و عیسی مجتهدی وجود داشته است؟ خیر، آنچه قرآن از آن تعبیر به «فقاهت» و «تفقه در دین» می كند به هیچ وجه در آن ادیان به چشم نمی خورد.

آن كاری كه امروز مجتهد با نیروی علم و استدلال و اجتهاد می كند، پیغمبران گذشته می كردند ولی نه با قوه ی اجتهاد بلكه با نیروی وحی و نبوت.

اصولاً در آن ادیان زمینه ی اجتهاد وجود نداشت؛ چون باید در خود دین زمینه ی اجتهاد وجود داشته باشد یعنی در یك دین ضوابط و اصول كلی باید بیان شده باشد تا یك عده متخصص بر اساس آن كلیات و ضوابط، روی فكر و نظر مسائل جزئی را اكتشاف نمایند.

ادیان گذشته به دلیل اینكه درس دوره ی ابتدایی بود، نمی توانست اصول و كلیات را بیان نماید، زیرا بشر استعداد فراگیری آنها را نداشت.

اصطلاح رایجی است كه می گویند: پیغمبران مرسَل و غیر مرسَل. پیغمبران مرسل یعنی پیغمبرانی كه صاحب شریعت و قانون هستند؛ مثل ابراهیم، موسی، عیسی. و پیغمبران غیر مرسل یعنی پیغمبرانی كه تابع پیغمبران دیگر و مبلّغ شریعت آنانند و از خودشان قانونی نداشته اند.

كاری كه هم اكنون مجتهدان می كنند همان كاری است كه پیغمبران دسته ی دوم

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 203

می كرده اند. البته مجتهد كارش منحصر به این نیست و علاوه بر اجتهاد، حاكم شرعی و رهبر مردم است، آمر به معروف و ناهی از منكر در میان مردم است؛ او مصلح میان امت بوده و موظف است كه مفاسد را اصلاح نماید.

همین كار را نیز در گذشته پیغمبران انجام می دادند ولی در دین خاتم، دیگر پیغمبری به خاطر این جهات مبعوث نمی گردد بلكه مجتهدان از عهده ی چنین وظایفی برمی آیند.

این است معنای حدیثی كه پیغمبر فرمود: عُلماءُ اُمَّتی كَاَنْبِیاءِ بَنی اِسْرائیلَ علمای امت من مانند انبیاء بنی اسرائیل می باشند. البته مقصود آن عده از انبیاء بنی اسرائیل است كه كارشان فقط تبلیغ و تفهیم و تعلیم و ترویج شریعت موسی بوده است.

این است كه می گوییم دوره ی انبیاء گذشته دوره ی وحی است، به این معنی كه حتی تبلیغ و ترویج را هم می بایست انبیا انجام بدهند. ولی در دوره ی دین خاتم یك سلسله كارها را- یعنی كارهایی كه مربوط به تبلیغ و ترویج است و یا مربوط به استنباط جزئیات از كلیات است- علما انجام می دهند نه پیغمبران.

پس علما از این نظر و در این حدود و نه بیشتر جانشین پیغمبرانند، نه همه ی پیغمبران، بلكه جانشین پیغمبرانی كه صاحب شریعت نیستند.

منبع : http://www.mortezamotahari.com

کامل هاشمی بازدید : 97 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

استاد شهید مرتضی مطهری، معجزه و اعجاز قرآن را به طور دقیق و علمی مورد بحث و بررسی قرار داده اند که خلاصه ای از آن در این مقاله آورده می شود.

تعریف معجزه

«معجزه از ماده «عجز» یعنی ناتوانی، و معجزه یعنی کاری که دیگران در مقابل آن ناتوانند و کسی دیگر قادر به انجام آن نیست.» [1]

ایشان واژه «خرق عادت» را که برخی به جای معجزه نقل می کنند، مناسب نمی دانند و معتقدند که این کلمه برداشتی است که اشاعره از معنای معجزه داشتند . [2]

استاد در ادامه می فرمایند:

«اصولاً در قرآن نه کلمه معجزه استعمال شده و نه خرق عادت، قرآن لفظ دیگری را به کار برده و آن کلمه «آیت» است که به نظر می رسد از هر دو کلمه معجزه و خرق عادت رساتر به مقصود است. آیت یعنی نشانه و یا دلیل محکم. معجزه همان دلیل محکمی است که ادعای نبوت را اثبات می کند و به همین مناسبت نیز «آیت» خوانده می شود.» [3]

استاد در این قسمت به نقد برخی تعاریف در مورد «معجزه» می پردازند. ایشان در نقد برخی که در تعریف معجزه گفته اند: «معجزه یعنی آن چه که بدون علت روی می دهد» می فرمایند:

«این تعریف، بسیار نادرست است و شاید مادی مسلکان و آنان که می خواهند معجزه را نفی کنند این نغمه را آغاز کرده اند و سپس کم و بیش به سر زبان ها افتاده است؛ زیرا کسانی که طرفدار معجزه هستند می خواهند آن را دلیل بر چیزی بدانند و حال این که اگر معجزه بدون علت رخ داده باشد، دلیل بر هیچ امری نخواهد بود. وانگهی اگر یک چیزی بدون علت پیدا شود دیگر هیچ چیز را در عالم نمی شود اثبات کرد حتی خدا را؛ زیرا ما خدا را به دلیل این که علت عالم است می شناسیم و اگر فرض کنیم که در هستی نظامی وجود ندارد بلکه ممکن است چیزی بدون علت پدید آید، این احتمال را که عالم به کلی به طور تصادفی و بدون علت پدید آمده است نمی توانیم رد کنیم، پس این تعریف برای معجزه بسیار نادرست است.» [4]

ایشان در مورد تعریف دیگری که معجزه را استثناء در قانون علیت ندانسته و آن را جانشین علت واقعی یک شی ء قلمداد می کند، می فرمایند:

«این گفتار نیز ناشی از عدم اطلاع بر علوم عقلی است؛ زیرا پس از آن که پذیرفتیم در عالم، نظام علت و معلوم حکم فرماست، این نظام قرار دادی نیست که بشود آن را تغییر داد بلکه طی یک رابطه حقیقی و واقعی و تخلف ناپذیر است.» [5]

ایشان در مقابل این دو تعریف، از تعریف سومی سخن می گویند که اشکالات عقلی فوق بر آن وارد نمی گردد:

«معجزه» نه نفی قانون علیت است و نه نقض آن بلکه خرق ناموس طبیعت است، آن چه از غیر مسیر و جریان عادی و طبیعی به وجود آمده «معجزه» نام دارد. به بیان بهتر «معجزه» خارج شدن امری است از جریان عادی، به نحوی که دخالت ماوراءالطبیعه در آن آشکار باشد.»6

ضرورت معجزه

شهید مطهری با اشاره به این که انکار معجزه بودن قرآن، انکار قرآن است می فرمایند:

«عده ای از آن جا که راز معجزه را درک نمی کنند با وجود این که دلشان می خواهد به نحوی قرآن را بپذیرند، ولی معجزه بودن آن را انکار می کنند و یا به کلی از ریشه، وجود معجزه را در عالم نفی کرده و تمام معجزاتی را که در قرآن آمده مثل شکافته شدن دریا برای موسی و یا اژدها شدن عصای او، به معنای طبیعی حمل نموده و به توجیهات باردی دست می زنند و این چیزی جز انکار قرآن نیست. قرآن مجید در آیات متعددی به نقل معجزات انبیای سلف می پردازد و این گونه آیات اولاً اصل وجود معجزه را اثبات کرده و ثانیاً می رساند که قرآن نیز یکی از معجزات الهی است، این ما هستیم که بایستی دعوت قرآن را که همواره بندگان با وجدان را دعوت به تفکر می کند اجابت نموده و موضوعات قابل تفکر و تعقل را که یکی از آن ها همین معجزه بودن قرآن است مورد اندیشه انسانی قرار دهیم و راز آن را کشف نماییم.» [6]

ویژگی های اعجاز

استاد مطهری (ره) قرآن کریم را از جنبه های مختلف، معجزه و فوق بشری دانسته و ویژگی های آن را به دو جنبه کلی تقسیم نموده و فرموده اند:

«از نظر کلی اعجاز قرآن از دو جهت است: لفظی و معنوی، اعجاز لفظی قرآن مربوط می شود به مقوله زیبایی و اعجاز معنوی آن به مقوله علمی. پس اعجاز قرآن یکی از جنبه زیبایی و هنری است و دیگر از جنبه فکری و علمی، هر یک از این دو جنبه به نوبه خود دارای چند جهت است

استاد پس از ذکر این مطلب به بیان برخی از ویژگی های اعجاز قرآن پرداخته که در این جا به طور خلاصه آورده می شود:

فصاحت و بلاغت

ایشان بر این وجه تأکید کرده و در توضیح آن می فرمایند:

«یکی از وجوه اعجاز که از قدیم الایام مورد توجه قرار گرفته و فوق العاده مورد توجه بوده است جنبه لفظی و جنبه ظاهری قرآن است که جنبه «فصاحت و بلاغت» است. قرآن در عین حال که زیبایی را منتها درجه دارد، سبکش از سبک شعر و کذب و مبالغه به کلی به دور است. فصاحت بیش از آن که با فکر انسان یعنی با علم و عقل سر و کار داشته باشد با احساس و دل او سر و کار دارد. زیبایی ادراک می شود، توصیف نمی شود، یک احساسی است که در هر کسی هست و لهذا به شکل های مختلف زیباست و نمی شود زیبایی آن را معین و تعریف کرد.» [7]

وی در جای دیگر بقای قرآن را مدیون سه چیز می داند: 1. مطلبش زبان فطرت بشر است 2. با عباراتی در نهایت فصاحت و بلاغت بیان شده است 3. دستور اکید صادر شده که قرآن را با قرائت و آهنگ لطیف بخوانید. [8]

استاد مانند اکثر علمای اسلامی معتقد است که قرآن تنها از جنبه فصاحت و بلاعت معجزه نیست، وی در این باره می گوید:

«بوده اند در میان علمای اسلام که گفته اند این حرف ها چیست که آمده اند قرآن را تنزل داده و گفته اند که اعجاز قرآن در فصاحت و بلاعت آن است، (ایشان) نخواسته اند مسئله فصاحت و بلاغت را انکار کنند، خواسته اند بگویند قرآن به این جهتش اعتنایی ندارد. بعضی دیگر که مجذوب فصاحت و بلاغت قرآن شده اند به محتویات قرآن چندان توجه نکرده اند؛ ولی البته قول صحیح همان است که نباید هیچ جنبه ای را مورد غفلت قرار داد. قرآن معجزه است؛ هم به محتویات خودش و هم به لفظ و شکل و زیبایی.» [9]

«قرآن فصاحتی دارد فوق حد بشری و نفوذ خود را مرهون زیبایی اش است. قرآن از نظر بیان و فصاحت، روانی و جاذبه و قدرت تأثیر به گونه ای ساخته شده که روی دل ها تأثیر شگرف می گذارد.» [10]

کامل هاشمی بازدید : 109 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

 برخی از مستشرقین و كشیشان مسیحی به شكل اعتراض بر قرآن و بر پیغمبر ما مسئله ای را طرح كرده اند كه بعضی از نویسندگان اسلامی هم، نه به آن شكل بلكه به شكل دیگری مطرح نموده و كم و بیش مدعای آنها را قبول كرده اند و آن مسئله معجزات پیغمبر اسلام است.

مسیحیها به این شكل مسئله را مطرح كرده اند كه: از خود قرآن استنباط می شود كه پیامبر اسلام در مقابل تقاضای معجزه كه از او می شد امتناع می ورزید و خود قرآن بر این مطلب دلالت صریح دارد كه حتی بوی انكار سخت نسبت به معجزه می دهد؛ و آیاتی هم بر این مطلب شاهد آورده اند كه ما در آینده ی نزدیك به آن آیات اشاره می كنیم.

بعضی از نویسندگان اسلامی در عصر اخیر این مطلب را به این شكل توجیه كرده اند كه:

اساساً معجزه مربوط به دوره های كودكی بشر یعنی دوره هایی است كه بشر هنوز مراحل توحش را می گذراند و به مرحله ی علم و تعقل و منطق پا ننهاده بود و لذا چون از طریق علمی و منطقی ممكن نبود كه مسائل را با انسانها مطرح نمود، از این نظر پیامبران گذشته معجزه می آوردند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 191

و به عبارت دیگر بشر همانند كودك بود و كودك حرف منطقی و استدلالی سرش نمی شود و ناچار به قول شاعر:

چونكه با كودك سر و كارت فتاد

پس زبان كودكی باید گشاد

معجزه زبان كودكی است برای كودكها یعنی مردم اعصار گذشته، ولی همین كه بشر به مرحله ی بلوغ فكری رسید كه بتوان با زبان علم و منطق و استدلال با او سخن گفت دیگر نیازی به معجزه نیست، بلكه همین كه پیامبری مبعوث شد و طرحی اصلاحی به بشر عرضه كرد و قوانینی برای بشر و حركت تكاملی او پیشنهاد نمود، بشرِ دارای درك و عقل و منطق بلافاصله آن را می پذیرد و تسلیم او می گردد.

پیغمبر اسلام تفاوتش با همه ی پیغمبران گذشته در این جهت است كه ظهور او مقارن است- از نظر تاریخ جهان- با دوره ی تحول بشر از توحش به تفكر.

اقبال لاهوری تعبیری مشابه این دارد. می گوید: پیامبر اسلام در یك مقطع تاریخی قرار گرفته است كه گذشته اش تعلق دارد به دوره ی كودكی و توحش بشر و آینده اش تعلق دارد به دوره ی علم و منطق بشریت. به این دلیل ماهیت وحی پیغمبر آخرالزمان با وحیهای دیگر تفاوت دارد. و اصولاً پیغمبر اسلام آمد برای اینكه مردم را وارد مرحله ی تعقل و منطق كند.

اقبال لاهوری- قریب به این مضمون- ادامه می دهد كه: پیغمبر اسلام از نظر منشأ كارش كه وحی است تعلق دارد به دوره ی گذشته و از نظر روح رسالتش كه دعوت به عقل و منطق و علم و تجربه و آزمایش و پند گرفتن از تاریخ است تعلق دارد به دوره ی آینده.

از نظر اقبال فلسفه ی ختم نبوت هم همین است؛ یعنی بیان گذشته دو مطلب را به دنبال خود نتیجه می دهد: یكی ختم نبوت و دوم بی نیازی از معجزه؛ یعنی با آمدن این نوع نبوت و رسالت كه نبوت و رسالت ختمیه است، نه بعد از این، زمینه ای برای نبوت و رسالت دیگری است و نه دیگر نیازی به معجزه است زیرا معجزه مربوط به دوره های گذشته بوده است.

این بیانی است كه اقبال طرح كرده و بعضی از نویسندگان اسلامی نیز آن را پیروی نموده اند.

ما اینك در آن مقام نیستیم كه مفصلاً در این زمینه بحث كنیم ولی اجمالاً می گوییم: در فلسفه ای كه اینها برای ختم نبوت ذكر كرده اند اشتباه بسیار بزرگی

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 192

مرتكب شده اند.

اشتباه نكنید؛ نمی خواهم بگویم اقبال ختم نبوت را انكار كرده! (چنان كه بعضی این اشتباه را كرده اند) خیر، برعكس، اقبال ختم نبوت را قبول دارد ولی توجیهی كه برای ختم نبوت ذكر كرده درست نیست.

فلسفه ای كه او ذكر می كند درست برخلاف متصورش نتیجه می دهد. او می خواهد با این توجیه ختم نبوت را اثبات كند اما متأسفانه اگر آن حرف درست باشد ختم دیانت را نتیجه می دهد! نه ختم نبوت.

ما اكنون در این قسمت بحث نمی كنیم بلكه بحث ما درباره ی معجزه است. گفتار نویسندگان مزبور شامل دو مطلب است: مطلب اول اینكه در دوره ی بلوغ فكری بشر اساساً نیازی به معجزه نیست. دوم اینكه به همین جهت اسلام به شهادت آیاتی از قرآن همواره از آوردن معجزه امتناع می ورزید. و این هر دو قسمت لازم است مورد بحث قرار گیرد.

اما قسمت اول. این مطلب صحیح نیست كه در دوره ی بلوغ فكری بشر نیازی به معجزه نیست، زیرا همان طور كه قبلاً گفتیم قرآن تعبیر به معجزه نمی كند بلكه همیشه به «آیه» تعبیر می كند.

آیت یعنی نشانه؛ نشانه ی چی؟ نشانه ی اینكه گفته های این شخص گفته ی خودش نیست، گفته ی خداست.

یك وقت است كه یك پیغمبر فقط حرفهای منطقی برای مردم می زند یعنی حرفهایی كه آنها را با دلایلی كه مسائل علمی را ثابت می كند می توان اثبات كرد، با برهان و یا با تجربه و آزمایش راه اثبات دارد؛ در این صورت او چه می شود؟ تازه می شود یك حكیم، یك دانشمند خیلی بزرگ. ولی فرق است میان حكیم و دانشمند و فیلسوف با پیغمبر.

دانشمند و فیلسوف حرفهایشان در سطح حرفهای بشری است ولی پیغمبران بیش از این را می خواهند بگویند.

پیغمبران علاوه بر این جهت كه حرفهایشان منطقی و عقلائی است حرف دیگری دارند و آن این است كه می گویند این حرفها مال ما نیست بلكه به ما گفته شده است و ما می گوییم.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 193

قُل اِنَّما اَ نَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ یوحی اِلَیَّ [1].

یعنی اینها كه من می گویم، این طور نیست كه شب نشسته ام فكر كرده ام، منتها مغز من از مغزهای دیگر بزرگتر است؛ خیر، اینها گفته های خداست كه به من وحی شده است.

نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الْاَمینُ. عَلی قَلْبِكَ لِتَكونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ [2].

من یك زبان دارم رو به شما، روح من از باطنش به جای دیگر اتصال دارد، از آنجا به من گفته می شود، من هم به شما ابلاغ می كنم. اصلاً من پیام آورم، پیام خدا را به شما می رسانم نه حرف خودم را. همه ی بحثها سر پیام آوری است. من رسول و نبی هستم یعنی فرستاده هستم و پیام دیگری را می رسانم.

فرض كنید یك وقت آقای سقراط می گوید كه من چنین فلسفه ای را در اخلاق دارم. وقتی ما حرفهای سقراط را منطقی دیدیم می پذیریم.

اما اگر سقراط گفت این حرفهایی كه من می گویم حرف من نیست پیام خداست و من پیام خدا را به شما ابلاغ می كنم، آن وقت می گوییم این را دیگر باید اثبات كنی. صرف اینكه حرفهای تو منطقی است دلیل نمی شود كه این حرفها مال خدا باشد. منطقی بودن حرف یك مسئله است و مال خود این شخص نبودن و مال خدا بودن و تضمین خدایی داشتن و قهراً اطاعتش پاداش خدایی داشتن و مخالفتش كیفر خدایی داشتن، مسئله ی دیگری است.

بسیاری افراد حرف منطقی می زنند، ولی اگر ما اطاعت نكردیم مسئله ی مهمی نیست. ولی آن كسی كه می گوید این حرف من نیست حرف خداست، اگر اطاعت نكنیم خدا را تمرد كرده ایم و اگر اطاعت كنیم خدا را پرستش كرده ایم.

کامل هاشمی بازدید : 82 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

 مقدّمه 

مسئله «وحی» از مباحث مهم کلامی است که هرچند در آثار متکلّمان، فلاسفه و عرفا به آن اشاراتی شده است، اما این بحث به طور مستقل و صریح در آثار پیشینیان مطرح نبوده، بلکه طرح و شکوفایی آن را در دوره معاصر و بیشتر توسط روشنفکران دینی شاهد هستیم. در این میان، بیش از همه، استاد مطهری درباره این موضوع بحث و بررسی کرده است. آنچه در این نوشتار می آید، تحلیلی است از دیدگاه های استاد مطهّری در باب «وحی». همچنین در این مقاله، با استفاده از اندیشه های ایشان، نظریات برخی از نواندیشان دینی معاصر در زمینه وحی، نقد و بررسی خواهد شد:

سرشت وحی 

به طور کلی، می توان گفت: در باب سرشت وحی، دو دیدگاه زمینی و آسمانی وجود دارد: دیدگاه زمینی که محصول دوره جدید (مدرنیته) است، درصدد بیعی، زمینی، این جهانی و غیر ماورایی کردن همه پدیده ها و از جمله وحی است و با نگاهی طبیعت  باورانه، به تحلیل و تبیین پدیده ها می پردازد.

اما بر اساس دیدگاه آسمانی، همه چیز آسمانی، آن جهانی و فوق طبیعی است و باید پدیده ها را با نگرش مافوق طبیعی مورد تحلیل و بررسی قرار داد. تبیین پدیده ها در پرتو قوانین فوق طبیعی صورت می پذیرد و کوششی در جهت رویه طبیعی حوادث انجام نمی شود. ما باید در تحلیل پدیده ها به ابعاد و جنبه های گوناگون آن ها، بخصوص دو بُعد طبیعی و فرا طبیعی، توجه کنیم. یک سونگری، یا به تعبیر پدیدارشناسان (فنومنولوژیست ها)، «تحویل انگاری»(1) یکی از آفات و آسیب های مهمی است که برخی از اندیشمندان و دین پژوهان دچار آن می شوند. تحلیل تک بعدی پدیده ها و غفلت از ابعاد دیگر آن ها، رهزن اندیشمندان غربی و شرقی بوده است. خطای تحویل انگاری در دین پژوهی راهزن تر است چرا که دین و مسائل دینی کثیرالاضلاع و دارای ابعاد گوناگون هستند و دو ویه الهی و بشری را با هم دارند و از این رو، رؤیت یک ضلع و انکار سایر اضلاع موجب خطای تحویل گرایی (یا به تعبیر منطق دانان، «مغالطه کنه و وجه») می شود؛ همچنان که دین به اخلاق فرو کاسته شده، یا منحصر در بعد شریعتی می شود، یا به ایدئولوژی تنزّل داده شده و گاهی به تجربه دینی تحویل داده شده است. از آنجا که دین حلقه وصل آسمان و زمین، خدا و انسان است، در هرگونه تحلیل و تبیین در باب مسائل دینی، باید به هر دو بعد الهی و انسانی آن توجه کرد و هر دو جهت طبیعی و فوق طبیعی آن را مورد کاوش قرار داد.(2)

نان که اشاره شد، در مورد وحی، دو دیدگاه زمینی و آسمانی وجود دارد. بر اساس دیدگاه زمینی، دین و وحی، تجربه درونی و اجتماعی پیامبر است و به تدریج، به تبع پیامبر بسط پذیر است. بنابراین، «وحی» نوعی تجربه دینی است که برای پیامبر حاصل می شود. اما وحی در نگرش آسمانی، پیامی است که پیامبر از جانب خدا دریافت می کند. خداوند حقایقی را به پیامبر منتقل می کند که مجموعه این حقایق، اصل و اساس وحی را تشکیل می دهند. این تلقّی از وحی «دیدگاه گزاره ای» نام گرفته است؛ زیرا «خداوند حقایقی را در قالب گزاره به پیامبر ابلاغ می کند

(صفحه 57)

 

همسان انگاری وحی و تجربه دینی 

نظریه «تجربه دینی»(3) (Religious Experience)  درباره وحی یا دیدگاه غیرزبانی، دیدگاه غالب بین متکلّمان مسیحی است که در اندیشه مصلحان دینی قرن شانزدهم (لوتر و کالون) ریشه دارد و امروزه در مسیحیت پروتستان به طور گسترده رایج گردیده است. این نوع نگرش نسبت به وحی، در پرتو علل و عوامل خاصی (مانند شکست الهیّات طبیعی  عقلی، نقّادی کتاب مقدّس، تعارض علم و دین و ...) و به منظور رهایی از تنگناهای معرفتی و چالش هایی که گریبان گیر دین تحریف شده مسیحیت شده بود، به صورت مدوّن و منسجم در «الهیّات لیبرال»(4) کل گرفت.

عالم تفکرات اسلامی نیز برخی از نواندیشان دینی معاصر از این رویکرد جانب داری کرده، می کوشند وحی اسلامی را به «تجربه دینی» ارجاع دهند. نخستین کسی که در حوزه اندیشه اسلامی از تحویل و ارجاع وحی به تجربه دینی سخن گفته اقبال لاهوری (12891357) است. اقبال به مناسبت، در برخی از موارد از کتاب احیای فکر دینی در اسلام درباره تجربه دینی بحث کرده است. وی در بحث تفاوت «پیامبر» و «عارف» به تجربه دینی پیامبر نیز اشاره نموده و معتقد است که مرد باطنی (عارف) وقتی تجربه اتحادی می یابد، نمی خواهد به زندگی این جهانی بازگردد و هنگامی که بنا به ضرورت بازمی گردد، بازگشت او برای تمام بشر سود چندانی ندارد، اما بازگشت پیامبر جنبه خلاّقیت و ثمربخشی دارد. برای پیامبر، بیدار شدن نیروهای روان شناختی او جهان را تکان می دهد و این نیروها چنان حساب شده اند که به طور کامل جهان بشری را تغییر می دهند؛(5) بدین سبب، وقتی وحی تجربه دینی شد، آشکار است که آن را نمی توان به دیگری انتقال داد. حالت های باطنی، بیش از آنکه به اندیشه شباهت داشته باشند به احساس شباهت دارند. تفسیر و تعبیری که مرد باطنی یا پیغمبر به محتوای خود آگاهی دینی خویش می دهد، ممکن است به صورت جمله هایی به دیگران انتقال داده شود، ولی خود محتوا قابل انتقال نیست.(6)

برخی از نویسندگان معاصر نیز بر این باورند که باید الگوهای سنّتی را کنار گذاشت و به پدیده هایی همچون وحی از چشم انداز تجربه دینی نگاه کرد: «در طول تاریخ ادیان وحیانی، پیروان این ادیان وقتی می خواستند بفهمند وحی چیست، آن را با پارادایم های معرفتی که در دست داشتند، مورد تفسیر قرار دادند... امروز اگر مدل معرفتی دیگری پذیرفته شود، مثل مدل تجربه دینی، در این صورت، با این پارادایم باید به وحی نزدیک شد و تمام مسائل را از این زاویه دید(7)

نویسنده دیگری از «وحی» پیامبر، به «تجربه دینی» تعبیر کرده و می نویسد: «به همین سبب، بزرگان ما به تجربه دینی و تجربه وحیانی پیامبر تکیه کرده اند و پیامبر را کسی دانسته اند که می تواند از مجاری ویژه ای به مدرکات ویژه ای دست پیدا کند که دیگران از دست یافتن به آن ها ناتوان و ناکامند. پس مفهوم شخصیت و نبوّت انبیا و تنها سرمایه آنان همان وحی یا به اصطلاح امروز، «تجربه دینی» است(8)

این تعریف از وحی، که به صراحت به تجربه دینی بودن تعبیر شده است، پیامبر چنین می بیند که گویی (می پندارد، خیال می کند، انگار و...) کسی نزد او می آید و در گوش دل او پیام ها و فرمان هایی می خواند. بنابراین، قرآن، که تجربه پیامبر است، از خود او سرچشمه گرفته است و در واقع، «ترجمان تجربه» وحی است، نه خود وحی! به عبارت دیگر، قرآن کریم از ضمیر ناخودآگاه پیامبر سرچشمه گرفته و به شخصیت خودآگاه او رسیده است.

چنین تحلیلی از وحی، مشابه تحلیل کسانی همچون سِر سید احمدخان هندی است که وحی را گونه ای نبوغ می دانند(9) (آن عامل درونی پیامبر یعنی تجربه نبوی چه فرقی با نبوغ یک فرد نابغه دارد و چرا نام آن را «الهام» و «تجربه نبوی» و نام این را «جوشش درونی» و «نبوغ» بدانیم!)

سیداحمد خان هندی معتقد است: «او کلام نفسی خود را طوری با گوش های ظاهر می شنود که گویی با او کسی سخن می گوید و نیز با چشمان ظاهری خود، مشاهده می کند؛ مثل اینکه کسی جلوی او ایستاده است»!

استاد مطهّری این دیدگاه را تحت عنوان «نظریه روشن فکرانه» چنین تقریر می کند: «بعضی از افراد خواسته اند که تمام این تعبیرات وحی از جانب خدا و نزول فرشته و سخن خدا و کانون آسمانی و همه این ها را یک نوع تعبیرات بدانند؛ تعبیرات مجازی که با مردم عوام جز با این تعبیرات نمی شد صحبت کرد؛ می گویند: پیغمبر یک نابغه اجتماعی است، ولی یک نابغه خیرخواه. یک نابغه اجتماعی که این نبوغ را خداوند به او داده است، در جامعه ای پیدا می شود، اوضاع جامعه خویش را می بیند، بدبختی های مردم را می بیند، فسادها را می بیند، همه این ها را درک می کند و متأثر می شود و بعد فکر می کند که اوضاع این مردم را تغییر بدهد، با نبوغی که دارد یک راه صحیح جدیدی برای مردم بیان می کند.

می گویی: پس وحی یعنی چه؟ روح الامین و روح القدس یعنی چه؟ می گوید: روح القدس همان روح باطن خودش است، عمق روح خودش است که به او الهام می کند، از باطن خود الهام می گیرد، نه از جای دیگر...»(10)

(صفحه 58)

 

نکته قابل توجهی در نظریه های برخی عارفان آمده است و آن اینکه وحی و تجربه هایی از این قبیل، اموری صرفا نفسانی هستند که از درون نفس تجربه گر می جوشند. البته مسئله به وضوحی که اینک دارد، برای عارفان هفت یا هشت قرن پیش مطرح نبوده است، اما در کلمات آن ها چیزهایی یافت می شوند که به این نظریه نزدیکند؛ مثلاً، به این اشعار مولوی توجه کنید:

چیز دیگر ماند، اما گفتنش

با تو روح القدس گوید نی منش

همچون آن وقتی که خواب اندر روی

تو زپیش خود به پیش خود روی

بشنوی از خویش و پنداری فلان

با تو اندر خواب گفت است آن نهان.(11)

اگر مسئله عینی گرایی(12) یا انفسی گرایی(13)، که امروز برای اندیشمندان مطرح است، در زمان مولوی نیز مطرح بود و می دانستیم که وی با توجه به این مسئله آن اشعار را سروده است، باید بدون هیچ تردید و درنگی وی را از طرفداران انفسی بودن الهامات و رؤیاها می دانستیم. اما با توجه به مطرح نبودن مسئله برای آنان، اسناد این نظریه به آن ها کمی مشکل تر می شود. البته وی به صراحت از وحی یا حتی الهامات ربوبی نام نمی برد، اما به هر حال، در مورد رؤیا و برخی از الهامات می گوید که از درون خود انسان می جوشند. و شخص می پندارد که چیزی از بیرون دریافت کرده است.(14)

عبدالعلی بحرالعلوم در شرح اشعار مولوی گفته است: «جبرئیل، که مشهود رسل علیه السلام است، همان مخزون در خزانه جناب ایشان است...»(15)

کامل هاشمی بازدید : 174 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

در آثار شهید مطهری، به صورت مستقیم و گاه غیرمسقیم، به مباحث قرآنی پرداخته شده است. استاد مطهری از جمله احیاگرانی است که بازگشت به قرآن را به عنوان راهکاری برای رفع مشکلات فکری عصر حاضر مطرح کرده است. وی قرآن را کتابی می داند که منبع اصلی و اساسی دین و ایمان و اندیشه ی هر مسلمان است و لذا شناخت آن به عنوان مؤثرترین کتاب در تکوین سرنوشت بشر، امری ضروری است[مطهری، 1372، ج 7:1].

آثار به یادگار مانده از این استاد گران قدر تا آن درجه اهمیت دارند که حضرت امام خمینی (ره) در این باره می فرمایند : « من به دانشجویان و طبقه ی روشن فکران متعهد توصیه می کنم که کتاب های این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود . آثار قلم و زبان او بی استثنا آموزنده و روان بخش است و مواعظ و نصایح او که از قلبی سرشار از ایمان و عقیده نشئت می گرفت، برای عارف و عامی سودمند و فرح زاست. »

اندیشه های قرآنی استاد مطهری را می توان در آثار وی جست و جو کرد.

استاد شهید مطهری در آثار خویش ده موضوع از موضوعات علوم قرآنی را مورد بحث و بررسی قرار داده اند که عبارت اند از : وحی، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، اعجاز، تحریف، ظاهر و باطن، حروف مقطعه، تعداد آیات و سور و حروف، عام و خاص، مطلق و مقید. استاد در ارتباط با برخی موضوعات مانند اعجاز قرآن نیز به تفصیل در آثار متعدد خود به بحث پرداخته اند.

وحی

مبحث وحی از این نظر حائز اهمیت است که پایه ی شناخت کلام خداست و نزول قرآن نیز به وسیله ی آن انجام شده است. وحی همان سروش غیبی است که از جانب ملکوت اعلا به این جهان سرازیر شده است. استاد می فرمایند: اعتقاد به وحی و نبوت، از اصل هدایت عامه ناشی می شود. اصل هدایت عامه، لازمه ی جهان بینی توحیدی اسلامی است . خدا به حکم این که واجب الوجود بالذات است و واجب الوجود بالذات، واجب من جمیع الجهات است، لذا فیاض هم هست و به هر نوعی از موجودات، تا حدی که شایسته ی آن موجود باشد، عنایت داشته و آن ها را در مسیر کمالشان هدایت می کند و این هدایت شامل همه ی موجودات است.

می بینیم که خداوند در قرآن واژه ی وحی را همان طور که در مورد هدایت جمادات و نباتات و حیوانات نیز به کار برده است.

البته وحی درجه و مراتب دارد. وحی جماد با وحی نبات در یک درجه نیست و آن چه در حیوان است، با آن چه که در انسان است، یکسان نیست. عالی ترین درجه ی وحی همان است که به سلسله ی پیامبران اختصاص دارد و از یک سو بشر را به سوی مقصدی که ماورای افق محسوسات و مادیات است، هدایت می کند و از سویی دیگر، نیاز بشر را در این جهت که در زندگی اجتماعی نیازمند به قانون الهی است، برآورده می سازد. پیامبران به منزله ی دستگاه گیرنده ای هستند که در پیکره ی بشر کار گذاشته شده اند و طلاحیت دریافت این آگاهی را از جهان غیب دارند. در لغت، هر القای محرمانه و مخفیانه و پنهانی را وحی می گویند.

قرآن وحی را صرفاً به انبیا اختصاص نداده، بلکه آن را به یک معنا در همه ی اشیا تعمیم داده است [مطهری، (الف) 1374، -157-155-411]

کامل هاشمی بازدید : 63 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

در تحلیل محتوای قرآن بهتر است كار را از اینجا شروع كنیم كه ببینیم قرآن خودش درباره ی خودش چه نظری دارد و خود را چگونه معرفی می كند؟ اولین نكته ای كه قرآن درباره ی خود می گوید این است كه این كلمات و عبارات، سخن خداست. قرآن تصریح می كند كه پیامبر انشاءكننده ی قرآن نیست بلكه آنچه را كه توسط روح القدس یا جبرئیل به اذن خدا بر او القاء شده است بیان می كند.

توضیح دیگری كه قرآن درباره ی خود می دهد، معرفی رسالتش است كه عبارت از هدایت ابناء بشر و راهنمایی آنها برای خروج از تاریكیها به سوی نور است:

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 45

كِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ [1].

بدون شك یكی از مصادیق این ظلمات، جهالتها و نادانیهاست و قرآن بشر را از این ظلمات به روشنایی علم می برد. اما اگر ظلمتها تنها در نادانیها خلاصه می شد، فلاسفه هم می توانستند این مهم را به انجام برسانند، لكن ظلمتهای دیگر وجود دارد به مراتب خطرناكتر از ظلمت نادانی كه مبارزه با آن از عهده ی علم خارج است. از جمله ی این ظلمتها منفعت پرستی و خودخواهی و هواپرستی است كه ظلمتهایی فردی و اخلاقی به حساب می آید و نیز ظلمتهای اجتماعی نظیر ستم و تبعیض. در عربی واژه ی «ظلم» كه معادل فارسی آن همان ستم است، از ماده ی ظلمت اخذ شده كه نشان دهنده ی نوعی تاریكی اجتماعی و معنوی است.

مبارزه با این ظلمتها بر عهده ی قرآن و سایر كتابهای آسمانی است. قرآن خطاب به موسی بن عمران می گوید:

. . . اَنْ اَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ [2].

این تاریكی همان تاریكی ستم فرعون و فرعونیان است و نور، نور آزادی و عدالت.

نكته ای كه اهل تفسیر به آن توجه كرده اند این است كه قرآن همواره ظلمات را جمع می آورد و همراه با «الف» و «لام» كه افاده ی استغراق می كند و شامل همه ی تاریكیها می شود، حال آنكه نور را مفرد ذكر می كند و معنای آن این است كه راه راست یكی بیشتر نیست حال آنكه مسیر انحراف و گمراهی متعدد است. مثلاً در آیةالكرسی می خوانیم:

اَللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ امَنوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ وَ الَّذینَ كَفَروا اَوْلِیاؤُهُمُ

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 46

الطّاغوتُ یُخْرِجونَهُمْ مِنَ النّورِ اِلَی الظُّلُماتِ [3].

به این ترتیب قرآن هدف خود را مشخص می كند: پاره كردن زنجیرهای جهل و گمراهی و ستم و تباهی اخلاقی و اجتماعی و در یك كلمه نابودكردن ظلمتها و هدایت به سمت عدالت و خیر و روشنایی و نور.


[1] . ابراهیم / 1 [این قرآن كتابی است كه ما به تو فرستادیم تا مردم را به امر خدا از تاریكی به سوی نور بیرون بری. ]

[2] . ابراهیم / 5 [. . . قومت را از این فضای تاریكی بیرون بكش و به عالم نور برسان. ]

[3] . بقره / 257 [خداوند مددكار كسانی است كه به او ایمان آورده اند و آنها را از ظلمتها و تاریكیها به فضای روشن و نورانی می برد، و اما آن كسانی كه به این حقیقت ایمان نیاورده اند، یار و كمك آنها طاغوت است، هر لحظه آنها را از فضای روشن به سوی تاریكیها می كشاند. ]

کامل هاشمی بازدید : 72 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

در این مرحله، بعد از آنكه صحت استناد و انتساب یك كتاب به نویسنده اش محرز شد و بعد از اینكه محتوای كتاب به خوبی تحلیل و بررسی شد، باید به تحقیق در این مورد بپردازیم كه آیا مطالب و محتویات كتاب، فكر بدیع نویسنده ی آن است یا

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 31

آنكه از اندیشه ی دیگران وام گرفته شده است. مثلاً در مورد دیوان حافظ بعد از طی مراحل شناخت سندی و شناخت تحلیلی، تازه باید ببینیم آیا حافظ این مطالب و افكار و اندیشه هایی را كه در قالب كلمات و جمله ها و اشعار آورده و با زبان مخصوص خودش بیان كرده، از پیش خود ابداع نموده یا آنكه فقط الفاظ و كلمات و زیباییها و هنرمندیها از حافظ است اما فكر و اندیشه از دیگری یا دیگران. به عبارت دیگر پس از آنكه اصالت هنری حافظ محرز شد، باید اصالت فكری او محرز شود [1].

این نوع شناخت درباره ی حافظ و یا هر مؤلف دیگری شناختی است از نظر ریشه ی افكار و اندیشه های مؤلف. چنین شناختی فرع بر شناخت تحلیلی است؛ یعنی اول باید محتوای اندیشه ی مؤلف دقیقاً شناخته شود، آنگاه به شناخت ریشه ای اقدام گردد. در غیر این صورت حاصل كار نظیر آثار برخی از نویسندگان تاریخ علوم می شود كه از علوم سررشته ای ندارند و با این حال تاریخ علوم می نویسند. یا می توان از بعضی نویسندگان كتابهای فلسفی نام برد كه مثلاً می خواهند درباره ی ابن سینا و ارسطو و وجوه تشابه و تمایز آنها بنویسند، اما متأسفانه نه ابن سینا را می شناسند و نه ارسطو را. اینان با اندك مقایسه به محض اینكه بعضی مشابهتهای لفظی پیدا كردند فوراً به قضاوت می پردازند، حال آنكه در مقایسه باید به عمق

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 32

اندیشه پی برده شود و برای اینكه عمق اندیشه ی متفكرانی چون ابن سینا و ارسطو درك گردد یك عمر وقت لازم است؛ وگرنه هرچه گفته شود تخمینی و تقلیدی و علی العمیاء [2] خواهد بود.

در بررسی قرآن و شناخت آن، بعد از آنكه مطالعه ای تحلیلی درباره ی قرآن به عمل آوردیم، آنوقت پای مقایسه و شناخت تاریخی به میان می آید، به این معنی كه می باید قرآن را با تمام محتویاتش با كتابهای دیگری كه در آن زمان وجود داشته و بخصوص كتابهای مذهبی آن زمان مقایسه كنیم. در این مقایسه لازم است همه ی شرایط و امكانات را از قبیل میزان ارتباط شبه جزیره ی عربستان با سایر نقاط و تعداد آدمهای باسواد كه در آن هنگام در مكه زندگی می كردند در نظر گرفت، آنگاه ارزیابی كرد كه آیا آنچه كه در قرآن هست در كتابهای دیگر پیدا می شود یا نه، و اگر پیدا می شود به چه نسبت است؟ و آیا آن مطالبی كه مشابه سایر كتابهاست شكل اقتباس دارد یا آنكه مستقل است و حتی نقش تصحیح اغلاط آن كتابها و روشن كردن تحریفات آنها را ایفا می كند؟


[1] . ممكن است حافظ فقط یك هنرمند باشد نه یك مفكّر و نه یك عارف و ممكن است در عین حال كه هنرمند است مفكّر و عارف هم باشد. آنچه كه مسلم است این است كه حافظ قبل از آنكه یك شاعر باشد یك عالم به حساب می آمده، با كتابها و اندیشه های دیگران اعم از شعرا، ادبا، مفسرین، فقها و بالخصوص عرفا آشنا بوده و احیاناً همه یا قسمتی از آثار آنها را از اساتید فرا گرفته است. حافظ در زمان ما بیشتر از جنبه ی شعری اش مورد توجه است و كسی او را از علما نمی شناسد، حال آنكه در زمان خودش عالمی بوده كه گاهی هم شعر می گفته. در كتابهایی كه نزدیك زمان حافظ نوشته شده، آنجا كه از او نامی به میان آمده القابی به او نسبت داده شده است كه بیشتر القاب یك عالم است تا یك شاعر. حالا در مورد این مرد عالم كه با فرهنگ زمان خودش آشنا بوده و از عرفان و سیر و سلوك معنوی اطلاع زیادی داشته و منازل سلوك عرفانی را بهتر از هر شاعر فارسی زبان دیگری به زبان شعر درآورده است این سؤال مطرح می شود كه آیا در ارائه ی این افكار از جایی متأثر بوده است یا آنكه همه را خود ابداع كرده؟ آیا مثلاً محیی الدین اندلسی كه پدر عرفان اسلامی به حساب می آید روی حافظ اثر داشته است؟ آیا ابن فارض مصری كه پیش از حافظ می زیسته و در ادبیات عرفانی عرب همان جایگاهی را دارد كه حافظ در ادبیات فارسی دارد، در شكل گیری افكار حافظ مؤثر نبوده است؟ وظیفه ی شناخت ریشه ای، بررسی این مسائل و پاسخگویی به این سؤالات است.

[2] . [كوركورانه ]

کامل هاشمی بازدید : 47 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

در این مرحله، بررسی تحلیلی كتاب، مورد نظر است، یعنی تشخیص اینكه این

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 30

كتاب مشتمل بر چه مطالبی است و چه هدفی را تعقیب می كند، راجع به جهان چه نظری دارد، نظرش درباره ی انسان چیست؟ چه دیدی درباره ی جامعه دارد؟ سبك ارائه ی مطالب در آن و شیوه ی برخورد آن با مسائل چگونه است؟ آیا دیدی فیلسوفانه و یا به اصطلاح امروز عالمانه دارد؟ آیا قضایا را از دریچه ی چشم یك عارف نگاه می كند و یا آنكه سبكش مخصوص به خود است؟ و سؤال دیگری كه آیا این كتاب پیامی و رهنمودی برای بشریت دارد یا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است آن پیام چیست؟ در واقع دسته ی اول این پرسشها مربوط می شود به نگرش و دید این كتاب نسبت به جهان و انسان و حیات و مرگ و. . . یا به عبارت جامعتر مربوط می شود به جهان بینی كتاب و به اصطلاح فلاسفه ی خودمان حكمت نظری آن، و دسته ی دوم سؤالها در خصوص این است كه كتاب چه طرحی برای آینده ی انسان دارد؟ انسان و جامعه ی انسانی را بر اساس چه الگویی می خواهد بسازد، كه این را ما به «پیام» كتاب تعبیر می كنیم.

در هر حال این نوع شناخت مربوط به محتواست و درباره ی هركتابی می توان از این نظر بحث كرد، خواه آن كتاب شفای بوعلی باشد و یا گلستانسعدی. ممكن است كتابی از «دید» و «پیام» هردو خالی باشد و یا تنها دید داشته باشد و نه پیام، یا آنكه هردو را دارا باشد.

در باب شناخت تحلیلی قرآن باید ببینیم قرآن مجموعاً مشتمل بر چه مسائلی است و آن مسائل را چگونه عرضه كرده است. استدلالات و احتجاجات قرآنی در زمینه های مختلف چگونه است؟ آیا چون قرآن حافظ و حارس و نگهبان ایمان است و پیامش یك پیام ایمانی است، به عقل به چشم یك رقیب نگاه می كند و می كوشد تا جلو تهاجم عقل را بگیرد و دست و پای رقیب را ببندد و یا به عكس همواره به چشم یك حامی و یك مدافع به عقل نگاه می كند و از نیروی آن استمداد می كند؟ این سؤالات و صدها سؤال نظیر آن كه ضمن شناخت تحلیلی طرح می گردد ما را با ماهیت قرآن آشنا می سازد.

کامل هاشمی بازدید : 113 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

در این مرحله می خواهیم بدانیم انتساب كتاب به نویسنده ی آن تا چه اندازه قطعی است؟ مثلاً فرض كنید كه می خواهیم دیوان حافظ و یا خیامرا بشناسیم. اولین كاری كه باید بكنیم این است كه ببینیم آیا آنچه كه به نام دیوان حافظ مشهور شده همه ی آن از حافظ است و یا تنها بعضی از قسمتهایش به حافظ تعلق دارد و بقیه اش الحاقی

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 27

است؛ و همچنین در مورد خیام و دیگران. اینجاست كه پای نسخه ها در میان می آید، آنهم قدیمی ترین و معتبرترین نسخه ها. می بینیم كه هیچ یك از این كتابها از این نوع شناخت بی نیاز نیست. حافظی كه مرحوم قزوینی چاپ كرده و در آن معتبرترین نسخه ها را ملاك قرار داده با حافظهای معمولی كه در ایران یا بمبئی چاپ می شد و در خانواده ها وجود داشت بسیار متفاوت است. حافظهایی كه سی چهل سال پیش چاپ كرده بودند در حدود دو برابر حافظهایی است كه امروز نسخه شناسها معتبر می دانند، در حالی كه میان اشعاری كه نسخه شناسها آنها را به اصطلاح «منحول» [1] و مجعول می دانند احیاناً اشعاری یافت می شود در سطح اشعار عالی حافظ. و یا وقتی به رباعیات منسوب به خیام نگاه می كنید شاید حدود دویست رباعی پیدا كنید كه همه تقریباً در یك سطح قرار دارند و اگر اختلافی هست در همان حدودی است كه میان اشعار همه ی شاعران است حال آنكه هرچه از نظر تاریخی به عقب بروید و به عصر خیام نزدیكتر شوید می بینید كه از این تعداد آنچه قطعاً منسوب به اوست شاید كمتر از بیست رباعی باشد و باقی یا در صحت انتسابشان تردید است و یا قطعاً به دیگران تعلق دارد.

بنابراین اولین مرحله در شناخت یك كتاب این است كه ببینیم آنچه در دست ماست از نظر اِسناد به گوینده و آورنده اش چقدر اعتبار دارد؟ آیا اسناد همه ی آن درست است یا آنكه قسمتی درست است و قسمتی نادرست؟ در این صورت چه درصدی از مطالب را می توانیم از نظر انتساب تأیید كنیم؟ بعلاوه به چه دلیل می توانیم بعضی را قطعاً نفی و برخی را قطعاً اثبات و پاره ای را مشكوك تلقی كنیم؟

این نوع شناخت آن چیزی است كه قرآن از آن بی نیاز است و از این نظر كتاب منحصر به فرد جهان قدیم محسوب می شود. در میان كتابهای قدیمی كتاب دیگری نتوان یافت كه قرنها بر آن گذشته باشد و تا این حد بلاشبهه باقی مانده باشد. مسائلی از این قبیل كه فلان سوره مشكوك است، فلان آیه در فلان نسخه هست و در فلان نسخه نیست، در مورد قرآن اساساً مطرح نیست. قرآن بر نسخه و نسخه شناسی پیشی گرفت. جای كوچكترین تردیدی نیست كه آورنده ی همه ی این آیات موجود حضرت محمّد بن عبداللّه است كه آنها را به عنوان معجزه و كلام الهی آورد و احدی

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 28

نمی تواند ادعا كند و یا احتمال بدهد كه نسخه ی دیگری از قرآن وجود داشته و یا دارد. هیچ مستشرقی هم در دنیا پیدا نشده كه بخواهد قرآن شناسی را از اینجا شروع كند كه بگوید باید به سراغ نسخه های قدیمی و قدیمی ترین نسخه های قرآن برویم و ببینیم در آنها چه چیزهایی هست و چه چیزهایی نیست. اگر در مورد تورات و انجیل و اوستا و یا شاهنامه فردوسی و گلستان سعدی و هر كتاب دیگر این نیاز هست، برای قرآن چنین نیازی نیست.

سرّ این مطلب- همان طور كه گفته شد- پیشی گرفتن قرآن بر نسخه و نسخه شناسی است. قرآن گذشته از اینكه یك كتاب مقدس آسمانی بود و پیروان با این چشم بدان می نگریستند، اساسی ترین دلیل و برهان صدق دعوی پیامبر و بزرگترین معجزه ی او محسوب می شد. بعلاوه قرآن مانند تورات نبود كه یكباره نازل شود و بعد این اشكال به وجود بیاید كه نسخه ی اصلی كدام است، بلكه آیات قرآن به تدریج و در طول 23 سال نازل شد و از همان روز اول نزول، مسلمین مانند تشنه ی بسیار سوزانی كه به آب گوارایی برسد آیات قرآن را فرا می گرفتند و حفظ و ضبط می كردند، بخصوص كه جامعه ی آن روز مسلمین جامعه ای بسیط بود و كتاب دیگری وجود نداشت تا مسلمانان، هم ناگزیر به حفظ آن باشند و هم ناچار از ضبط این.

ذهن خالی و حافظه ی قوی و نداشتن سواد خواندن و نوشتن سبب شده بود تا مسلمانان اطلاعاتشان را تنها از راه آنچه كه می دیدند و می شنیدند كسب كنند؛ از این رو پیام قرآن كه با احساس و عاطفه ی آنان سازگار بود همچون نقشی كه در سنگ كنده شود در قلب آنان نقش می بست و چون آن را كلام خدا می دانستند نه سخن بشر، برایشان مقدس بود و به خود اجازه نمی دادند كه حتی یك كلمه یا یك حرف را در آن تغییر دهند و یا پس و پیش كنند و پیوسته تلاششان این بود كه با تلاوت این آیات به خدا نزدیكتر شوند.

مزید بر همه ی اینها پیامبر اكرم از همان روزهای اول عده ای نویسندگان خاص برای قرآن انتخاب كرد كه به «كُتّاب وحی» معروفند. این امر امتیازی برای قرآن محسوب می شود كه هیچ كدام از كتابهای قدیمی از آن برخوردار نبوده اند. نگارش كلام خدا از همان آغاز، از جمله علل قطعی حفظ و مصون ماندن آن از تحریف بود.

یكی دیگر از جهاتی كه سبب حسن پذیرش قرآن در میان مردم می گردید

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 29

جنبه ی ادبی و هنری فوق العاده قوی آن بود كه از آن به «فصاحت و بلاغت» تعبیر می شود. جاذبه ی ادبی شدید قرآن باعث می شد مردم توجه شان به آن جلب شود و آن را به سرعت فرا گیرند و اما برخلاف سایر كتابهای ادبی نظیر دیوان حافظ و اشعار مولوی كه علاقه مندان به دلخواه در آن دست می برند تا آن را به خیال خود كاملتر كنند، احدی به خود اجازه ی دست بردن در قرآن را نمی داد زیرا بلافاصله این آیه: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْاَقاویلِ. لَاَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ. ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ» [2] و آیات دیگری كه عظمت دروغ بستن بر خدا را آشكار می كند، در ذهنش نقش می بست و از این امر منصرف می شد.

به این ترتیب قبل از آنكه تحریف در این كتاب آسمانی راه پیدا كند آیات آن متواتر شد و به مرحله ای رسید كه دیگر انكار و یا كم و زیاد كردنِ حتی یك حرف از آن غیرممكن شد.

بنابراین درباره ی قرآن نیازی نداریم كه از این جهت بحثی بكنیم؛ همچنان كه هیچ قرآن شناسی در دنیا خود را نیازمند به این گونه بحث نمی بیند. اما یك نكته لازم است كه یادآوری شود و آن اینكه در اثر توسعه ی سریع قلمرو اسلام و اقبال چشمگیر مردم جهان به قرآن و نیز به واسطه ی دور بودن عامه ی مسلمین از مدینه كه مركز صحابه و حافظان قرآن بود این خطر وجود داشت كه تدریجاً لااقل در نقاط دورافتاده به عمد یا اشتباه كم و زیادها و تغییراتی در نسخه های قرآن رخ دهد، ولی هوشیاری و موقع سنجی مسلمین مانع این كار شد. مسلمانان در همان نیم قرن اول متوجه این خطر شدند و لهذا از حضور صحابه و حافظان قرآن استفاده كردند و برای جلوگیری از كم و زیادهای سهوی یا عمدی در نقاط دورافتاده، نسخه هایی تصدیق شده از مدینه به اطراف پراكندند و برای همیشه جلو اشتباهكاری را مخصوصاً از طرف یهود كه قهرمان چنین كارهایی به حساب می آیند گرفتند.


[1] . [سخن یا شعر دیگری كه به خود بربسته باشند. ]

[2] . حاقّه / 44- 46. [و اگر محمّد به دروغ سخنانی به ما نسبت می داد، محققاً او را به قهر و انتقام برمی گرفتیم و رگش را قطع می كردیم. ]

کامل هاشمی بازدید : 38 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

در تحلیل و شناخت محتوای قرآن نخستین سؤالی كه مطرح می شود این است كه آیا اساساً قرآن قابل شناخت و بررسی هست؟ آیا می توان در مطالب و مسائل قرآن تفكر و تدبر كرد یا آنكه این كتاب اساساً برای شناختن عرضه نشده بلكه صرفاً برای تلاوت و قرائت و یا برای ثواب بردن و تبرك و تیمن است؟ ممكن است به ذهن خطور كند كه این سؤال موردی ندارد زیرا در این جهت كه قرآن كتابی برای شناخت است كسی تردید نمی كند. اما نظر به اینكه در دنیای اسلام به علل مختلف جریانهای نامطلوبی در موضوع شناخت قرآن پیش آمد كه در انحطاط مسلمین تأثیر بسزایی داشته است و متأسفانه هنوز هم ریشه های آن افكار منحط و خطرناك در جامعه ی ما وجود دارد، لازم می دانیم كمی در این باره توضیح بدهیم.

در میان علمای شیعه در سه چهار قرن پیش افرادی پیدا شدند كه معتقد بودند قرآن حجت نیست. اینها از میان منابع چهارگانه ی فقه كه از طرف علمای اسلام به عنوان معیار شناخت مسائل اسلامی عرضه شده بود یعنی قرآن و سنت و عقل و اجماع، سه منبع را قبول نداشتند. در مورد اجماع می گفتند این رسم سنی هاست و نمی توان از آن تبعیت كرد. در خصوص عقل می گفتند با این همه خطای عقل اعتماد به آن جایز نیست. اما در مورد قرآن محترمانه ادعا می كردند كه قرآن بزرگتر از آن است كه ما آدمهای حقیر بتوانیم آن را مطالعه كنیم و در آن بیندیشیم؛ فقط پیامبر و ائمه حق دارند در آیات قرآن غور كنند، ما فقط حق تلاوت آیات را داریم. این گروه همان اخباریّین هستند.

اخباریین تنها مراجعه به اخبار و احادیث را جایز می دانستند. شاید تعجب كنید اگر بدانید در بعضی از تفاسیری كه توسط این افراد نوشته شد، در ذیل هر آیه اگر حدیثی بود آن را ذكر می كردند و اگر حدیثی وجود نداشت از ذكر آیه خودداری می كردند آن طور كه گویی اصلاً آن آیه از قرآن نیست.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 38

این عمل یك نوع ظلم و جفا بر قرآن بود. و پیداست جامعه ای كه كتاب آسمانی خود، آنهم كتابی مانند قرآن را به این شكل طرد كند و آن را به دست فراموشی بسپارد هرگز در مسیر قرآن حركت نخواهد كرد. بجز اخباریون گروههای دیگری نیز بودند كه قرآن را دور از دسترس عامه می دانستند. از جمله ی اینان اشاعره را می توان نام برد كه معتقد بودند شناخت قرآن معنایش تدبر در آیات قرآن نیست بلكه معنای آن فهم معانی تحت اللفظی آیات است، معنایش این است كه هرچه از ظاهر آیات فهمیدیم همان را قبول كنیم و كاری به باطن آن نداشته باشیم. طبیعی است كه این شیوه ی برخورد با قرآن خیلی زود باعث انحراف و گمراهی می شود زیرا اینان ناگزیر از توضیح معنای آیات بودند اما چون عقل را تعطیل كرده بودند قهراً نوعی برداشت عوامانه از قرآن برایشان حاصل می شد. آنها به دلیل همین طرز تفكر خیلی زود از جاده ی درك صحیح منحرف شدند و اعتقادات نادرستی پیدا كردند. از جمله اینكه به تجسم (یعنی جسم بودن خدای تعالی) و صدها اعتقاد انحرافی دیگر نظیر امكان رؤیت خدا با چشم و گفتگو با خدا با زبان بشری قائل شدند.

در مقابلِ گروهی كه اساساً قرآن را رها كرده بودند، گروهی دیگر پیدا شدند كه آن را وسیله ی رسیدن به هدفها و اغراض خود قرار دادند. اینان در هر زمینه ای كه منافعشان اقتضا می كرد به تأویل آیات قرآن پرداختند و مسائلی را به قرآن نسبت دادند كه اساساً روح قرآن از آنها بی خبر بود. در مقابل هر اعتراضی هم پاسخ این گروه این بود كه باطن آیات را تنها ما می دانیم و این معانی كه می گوییم از شناخت باطن آیات به دست آمده اند.

قهرمانان این جریان در تاریخ اسلام دو گروهند: اول اسماعیلیه كه به آنها باطنیه هم می گویند و دوم متصوفه. اسماعیلیه بیشتر در هندوستان و كم و بیش در ایران هستند. اینها یك دوره حكومت نیز تشكیل دادند كه حكومت فاطمیان مصر بود. اسماعیلیان به اصطلاح شیعه ی شش امامی هستند ولی به طور قطع، اجماع و اتفاق تمام علمای شیعه ی دوازده امامی این است كه این شش امامی ها از هر غیرشیعه ای از تشیع دورترند؛ یعنی حتی اهل تسنن كه هیچ یك از ائمه ی شیعه را آن گونه كه شیعه اعتقاد دارد قبول ندارند، به اهل تشیع نزدیكتر از این به اصطلاح

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 39

شیعه های شش امامی هستند [1]. اسماعیلیان به واسطه ی باطنی گری شان خیانتهای زیادی در تاریخ اسلام مرتكب شدند و نقش بزرگی در ایجاد انحراف در مسائل اسلامی داشتند.

از اسماعیلیه كه بگذریم، متصوفه در زمینه ی تحریف آیات و تأویل آنها مطابق عقاید شخصی خود ید طولایی داشته اند. در اینجا یك نمونه از تفسیرهای آنها را ذكر می كنم تا شیوه ی تحریفهای آنان روشن گردد و خواننده از این مجمل بتواند حدیث مفصل بخواند.

در قرآن آنجا كه داستان حضرت ابراهیم و پسرش اسماعیل ذكر شده، چنین آمده است كه به حضرت ابراهیم چند بار در رؤیا دستور قربانی كردن فرزندش در راه خدا داده می شود. ابراهیم علیه السلام ابتدا از این دستور تعجب می كند، اما بعد از آنكه رؤیا چند بار تكرار می گردد، یقین پیدا می كند و تسلیم امر پروردگار می شود. بعد موضوع را با پسرش در میان می گذارد، او هم خالصانه می پذیرد و تسلیم حكم الهی می شود [2]. منظور هم همین ظهور تسلیم و رضا به قضای حق بوده است و به همین دلیل وقتی پدر و پسر هردو از روی صفای باطن و خلوص نیت آماده ی اجرای فرمان خداوند تبارك و تعالی شدند، اجرای حكم به اذن خدا متوقف شد. در تفسیر همین واقعه، متصوفه می گفتند مقصود از ابراهیم، ابراهیم عقل است و مقصود از اسماعیل، اسماعیل نفس؛ و عقل در اینجا قصد آن داشت تا نفس را ذبح كند!

روشن است كه چنین برداشتی بازی كردن با قرآن است و ارائه ی یك نوع شناخت انحرافی. و درباره ی همین برداشتهای انحرافی و مبتنی بر خواستها و امیال شخصی و گروهی است كه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ [3]اینچنین بازی با آیات، خیانت به قرآن محسوب می شود، آنهم خیانتی بسیار

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 40

بزرگ [4].

قرآن در برابر جمود و خشك اندیشی اخباریون و نظایر آنها و همچنین در مقابل انحرافات و برداشتهای ناروای باطنیه و دیگران راه وسطی پیشنهاد می كند كه عبارت است از تأمل و تدبر بی غرضانه و منصفانه. قرآن نه تنها مؤمنین كه حتی مخالفین را به تفكر و اندیشه درباره ی آیات خود فرا می خواند و گوشزد می كند كه به جای جبهه گیری در برابر آن، به تأمل درباره ی آیاتش بپردازند. درباره ی مخالفین قرآن می گوید چرا به تدبر در قرآن نمی پردازند، این دلها چگونه دلهایی است كه گویی بر آنها مهر زده شده است [5]. در آیه ی دیگری می فرماید: كِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْكَ مُبارَكٌكتابی است پرثمر و پر بركت كه ما به سوی تو فرود آوردیم، چرا؟ لِیَدَّبَّروا ایاتِهِ برای این فرود نیاوردیم كه ببوسند و بالای طاقچه بگذارند، بلكه برای اینكه در آیاتش بیندیشند و تدبر كنند، وَ لِیَتَذَكَّرَ اُولُوا الْاَلْبابِ [6] و آنان كه دارای فكر و خرد هستند آگاهی یابند.

این آیات و دهها آیه ی دیگر در تأكید بر تدبر در قرآن، همه مجاز بودن تفسیر قرآن را تأیید می كنند، اما تفسیری نه از روی میل و هوای نفس بلكه بر اساس انصاف و صداقت و بدون غرض. وقتی كه ما در قرآن منصفانه و بی غرضانه تأمل می كنیم هیچ ضرورتی ندارد كه بتوانیم همه ی مسائل آن را حل كنیم. قرآن از این حیث شبیه طبیعت است. در طبیعت بسا رازها وجود دارد كه حل نشده و در شرایط فعلی نیز برای ما امكان حل آنها وجود ندارد. اما این مسائل در آینده حل خواهند شد. بعلاوه در شناخت طبیعت، انسان باید اندیشه ی خود را با طبیعت آن گونه كه

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 41

هست مطابق كند نه آنكه طبیعت را آن گونه كه می خواهد توجیه و تفسیر كند. قرآن نیز همچون طبیعت كتابی است كه برای یك زمان نازل نشده است. اگر غیر از این بود، در گذشته همه ی رازهای قرآن كشف می شد و این كتاب آسمانی جاذبه و تازگی و اثربخشی خود را از دست می داد، حال آنكه استعداد تدبر و تفكر و كشف جدید همیشه برای قرآن هست و این نكته ای است كه پیامبر و ائمه آن را توضیح داده اند.

در حدیثی از پیامبر نقل شده است كه فرمودند: مَثَل قرآن مَثَل خورشید و ماه است و مانند آندو همیشه در جریان است، یعنی ثابت و یكنواخت نیست و یك جا میخكوب نمی شود. و یا فرمود: قرآن ظاهرش زیبا و باطنش ژرفاست [7].

در عیون اخبار الرضا از قول امام رضا علیه السلام نقل شده كه از امام جعفرصادق علیه السلام پرسیدند چه سرّی است كه قرآن هرچه زمان بیشتر بر او می گذرد و هرچه بیشتر تلاوت می شود بر طراوت و تازگی اش افزوده می گردد؟ امام فرمود: لِاَنَّ الْقُرْآنَ لَمْ یُنْزَلْ لِزَمانٍ دونَ زَمانٍ وَ لِناسٍ دونَ ناسٍ برای اینكه قرآن تنها برای یك زمان و نه زمان دیگر، و برای یك مردم و نه مردم دیگر، نازل نشده، بلكه برای همه ی زمانها و همه ی مردم نازل شده است. فرودآورنده، آن را طوری ساخته است كه در هر زمان با وجود همه ی اختلافهایی كه در طرز فكر و در معلومات و وسعت اندیشه ها به چشم می خورد، باز هم قرآن بر زمانها و افكار پیشی می گیرد. در عین حال كه در هر دوره مجهولاتی برای خوانندگان در بر دارد، اما آنقدر معانی و مفاهیم قابل درك و استناد نیز عرضه می كند كه ظرفیت زمانه را اشباع می سازد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 42

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 43


[1] . در كنگره ی «تقریب بین المذاهب الاسلامیه» كه تقریباً 35 سال پیش تشكیل گردید و طی آن مذاهب مختلف اسلامی برای رفع سوءتفاهمها دور هم جمع شدند عده ای هم به نمایندگی از اسماعیلیان شركت كردند، اما در همان جا شیعه و سنی بالاتفاق گفتند كه ما اساساً شما را جزو فرق اسلامی به حساب نمی آوریم و شما اجازه ی شركت در این مجمع را ندارید.

[2] . . . . یا بُنَیَّ اِنّی اَری فِی الْمَنامِ اَ نّی اَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَری قالَ یا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی اِنْ شاءَاللّهُ مِنَ الصّابِرینَ. (صافّات / 102)

[3] . [هركس قرآن را به رأی و نظر خویش تفسیر كند جایگاه خویش را در آتش فراهم كند. ]

[4] . [در زمان ما نیز متأسفانه بازار برداشتهای انحرافی و تفسیرهای التقاطی و اندیشه های ضد اسلامیِ به رنگ اسلام درآمده، بسیار گرم شده است. استاد شهید در مواجهه با این جریانات، مبارزه ای گسترده را آغاز كرده بود و در این راه نه فقط با اندیشه و قلم قدرتمندش پیكار كرد كه دست آخر جان پاك خود را نیز صادقانه بر سر این كار گذاشت. ]

[5] . اَفَلا یَتَدَبَّرونَ الْقُرْ انَ اَمْ عَلی قُلوبٍ اَقْفالُها. (محمّد/ 24)

[6] . ص / 29.

[7] . ظاهِرُهُ اَنیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیقٌ.

منبع : http://www.mortezamotahari.com

کامل هاشمی بازدید : 94 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

مطالعه پیرامون قرآن ما را با «اصالتهای سه گانه» این كتاب آشنا می كند. اولین اصالت قرآن اصالت انتساب است؛ یعنی اینكه بدون شبهه و بدون آنكه نیازی به پی جویی نسخه های قدیمی باشد، روشن است كه آنچه امروز به نام قرآن مجید تلاوت می شود عین همان كتابی است كه آورنده ی آن حضرت محمّد بن عبداللّه (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به جهان عرضه كرده است. اصالت دوم اصالت مطالب است، به این معنی كه معارف قرآن التقاطی و اقتباسی نیست بلكه ابتكاری است. تحقیق در این زمینه وظیفه ی شناخت تحلیلی است. اصالت سوم اصالت الهی قرآن است؛ یعنی اینكه این معارف از افق ماوراء ذهن و فكر حضرت رسول به ایشان افاضه شده است و ایشان صرفاً حامل این وحی و این پیام بوده اند و این نتیجه ای است كه از شناخت ریشه ای قرآن به دست می آید.

اما شناخت ریشه ای و به عبارت دیگر تعیین اصالت معارف قرآنی مبتنی بر

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 33

شناخت نوع دوم است. از این رو ما بحث خود را از شناخت تحلیلی شروع می كنیم، یعنی به بررسی این امر می پردازیم كه محتویات قرآن چیست و چه مسائلی در قرآن مطرح گردیده و درباره ی چه مسائلی بیشتر حساسیت نشان داده شده و موضوعات آن چگونه ارائه شده است. اگر در شناخت تحلیلی بتوانیم حق مطلب را ادا كنیم و از عهده ی آن به خوبی بیرون بیاییم و با معارف قرآنی آشنایی كافی پیدا كنیم، در آن صورت- همان طور كه گفتیم- به اصالتی می رسیم كه عمده ترین اصالتهای قرآن است و آن عبارت است از «اصالت الهی» یعنی معجزه بودن قرآن.

کامل هاشمی بازدید : 66 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

یكی دیگر از نكاتی كه در شناخت تحلیلی می باید از قرآن استنباط كرد، تعیین و تشخیص مخاطبان قرآن است. در قرآن تعبیراتی نظیر هُدیً لِلْمُتَّقینَ [1]، هُدیً وَ بُشْری لِلْمُؤْمِنینَ [2] و لِیُنْذِرَ مَن كانَ حَیّاً [3] زیاد آمده است. اینجا می توان سؤال كرد كه هدایت برای پرهیزكاران لزومی ندارد زیرا آنها خود پرهیزكارند. از سوی دیگر در قرآن می بینیم كه خود را چنین معرفی می كند:

اِنْ هُوَ اِلّا ذِكْرٌ لِلْعالَمینَ. وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حینٍ [4].

این قرآن نیست مگر مایه ی بیداری همه ی جهانیان و خبرش را بعد خواهید شنید [5].

پس آیا این كتاب برای همه ی جهانیان است یا صرفاً برای مؤمنین؟ باز در آیه ی دیگر، پروردگار سبحان خطاب به پیامبر می گوید:

وَ ما اَرْسَلْناكَ اِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمینَ [6].

ما تو را نفرستادیم مگر آنكه رحمتی هستی برای همه ی عالمیان.

توضیح مفصل این مطلب آنجا كه مبحث «تاریخ در قرآن» طرح بشود، ارائه خواهد شد. اما در اینجا به اجمال باید گفت در آیاتی كه خطاب قرآن به همه ی مردم عالم است، در واقع می خواهد بگوید قرآن اختصاص به قوم و دسته ی خاصی ندارد، هركس به سمت قرآن بیاید نجات پیدا می كند؛ و اما در آیاتی كه از كتاب هدایت

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 55

بودن برای مؤمنین و متقین نام می برد، می خواهد این نكته را روشن كند كه در نهایت چه كسانی رو به سوی قرآن خواهند آورد و چه گروههایی از آن دوری خواهند گزید. قرآن از قوم خاص و قبیله ی معیّنی به عنوان علاقه مندان و ارادتمندان خود یاد نمی كند؛ نمی گوید قرآن در تیول این یا آن قوم قرار دارد. قرآن برخلاف سایر مكاتب انگشت روی منافع یك طبقه ی خاص نمی گذارد؛ مثلاً نمی گوید صرفاً برای تأمین منافع فلان طبقه آمده است؛ نمی گوید هدفش تنها حمایت از طبقه ی كارگران است یا پشتیبانی از طبقه ی كشاورزان. قرآن در مورد خودش تأكید می كند كه كتابی است برای برقراری عدالت. درباره ی پیامبران می گوید:

وَ اَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ [7].

قرآن قسط و عدالت را برای كل جامعه ی انسانی می خواهد نه فقط برای این طبقه یا آن قوم و قبیله. قرآن برای جلب انسانها به سمت خود، برخلاف بعضی مكتبها مثل نازیسم، بر روی تعصبات آنها انگشت نمی گذارد. همچنین برخلاف برخی دیگر از مكتبها مثل ماركسیسم، بر روی منفعت طلبی و نفع پرستی انسانها تكیه نمی كند و آنها را از راه منافعشان به حركت در نمی آورد [8]. قرآن همان طور كه برای وجدان عقلی انسان اصالت قائل است، برای او یك اصالت وجدانی و فطری نیز قائل است و بر اساس همان فطرت حق جویی و عدالت طلبی است كه انسانها را به سیر و حركت وا می دارد و از این رو پیامش منحصر به طبقه ی كارگر یا كشاورز یا محروم و مستضعف نمی شود. قرآن به ظالم و مظلوم، هر دو خطاب می كند كه به راه حق بیایند. موسی، هم به بنی اسرائیل و هم به فرعون پیام خدا را ابلاغ می كند و از آنها می خواهد كه به پروردگار ایمان بیاورند و در راه او حركت كنند. حضرت محمد صلی الله علیه و آله رسالت و دعوت خود را، هم به سران قریش و هم به ابوذر و عمار عرضه می كند. قرآن نمونه های متعددی از برانگیختن فرد علیه خودش و بازگشت از مسیر گمراهی و تباهی (توبه) ذكر می كند. البته قرآن خود به این نكته توجه دارد كه

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 56

بازگشت آنها كه در رفاه و تنعم بسر می برند به مراتب دشوارتر از بازگشت محرومان و ستمدیدگان است.

گروه دوم به اقتضای طبع در راه عدالت حركت می كنند، اما گروه اول باید از منافع شخصی و گروهی خود صرف نظر كنند و پا روی امیال و خواستهای خود بگذارند.

قرآن می گوید گروندگان به او آنها هستند كه روحشان پاك و تصفیه شده است و این گروندگان صرفاً بر اساس حقیقت جویی و عدالت طلبی كه فطری هر انسانی است به قرآن گرایش پیدا كرده اند نه به اقتضای منافع و تمایلات مادی و جاذبه های دنیوی.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 57


[1] . هدایت است برای پرهیزكاران. (بقره / 2)

[2] . هدایت و بشارت است برای مؤمنین. (بقره / 97)

[3] . آمده است تا زنده ها را انذار كند. (یس / 70)

[4] . ص / 87 و 88.

[5] . این آیه از آیات عجیب قرآن است. در هنگام نزول آیه، پیامبر در مكه بود و در واقع با اهل یك دهكده گفتگو می كرد. برای مردم مضحك بود كه فردی تنها، با این اطمینان بگوید كه خبر این كتاب را بعد خواهید شنید؛ به زودی خواهید شنید كه این كتاب در اندك مدت با جهانیان چه خواهد كرد.

[6] . انبیاء / 107.

[7] . حدید / 25.

[8] . زیرا در این صورت دیگر عدالت و حق برای گروندگان هدف نخواهد بود، بلكه رسیدن به منافع وارضای خواسته ها هدف قرار می گیرد.

کامل هاشمی بازدید : 80 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

 

مسئله ی دیگر مسئله ی آشنایی با زبان قرآن و تلاوت آن است. گروهی می پندارند منظور از تلاوت قرآن، تنها خواندن قرآن به قصد ثواب بردن است بدون آنكه چیزی از معانی آن درك گردد. اینها دائماً قرآن را دوره می كنند اما اگر یك بار از ایشان سؤال شود كه آیا معنی آنچه را می خوانید می دانید، از پاسخگویی عاجز می مانند.

خواندن قرآن از این جهت كه مقدمه ای است برای درك معانی قرآن، لازم و خوب است و نه صرفاً به قصد كسب ثواب.

درك معانی قرآن نیز ویژگیهایی دارد كه باید به آن توجه داشت. در یادگیری بسیاری از كتابها آنچه كه برای خواننده حاصل می شود یك سلسله اندیشه های تازه است كه قبلاً در ذهن او وجود نداشت. در اینجا تنها عقل و قوه ی تفكر خواننده است كه به فعالیت مشغول می شود. در مورد قرآن بدون شك باید آن را به قصد آموختن و تعلیم یافتن مورد مطالعه قرار داد. قرآن خود در این زمینه تصریح می كند:

كِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْكَ مُبارَكٌ لِیَدَّبَّروا ایاتِهِ وَ لِیَتَذَكَّرَ اُولُوا الْاَلْبابِ [1].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 47

یك وظیفه ی قرآن یاد دادن و تعلیم كردن است. در این جهت مخاطب قرآن عقل انسان خواهد بود و قرآن با زبان منطق و استدلال با او سخن می گوید. اما به جز این زبان، قرآن زبان دیگری نیز دارد كه مخاطب آن عقل نیست بلكه دل است و این زبان دوم «احساس» نام دارد. آن كه می خواهد با قرآن آشنا گردد و بدان انس بگیرد می باید با این دو زبان هردو آشنایی داشته باشد و هردو را در كنار هم مورد استفاده قرار دهد. تفكیك ایندو از هم مایه ی بروز خطا و اشتباه و سبب خسران و زیان خواهد بود.

آنچه را كه ما «دل» می نامیم عبارت است از احساسی بسیار عظیم و عمیق كه در درون انسان وجود دارد و گاهی اسم آن را «احساس هستی» می گذارند، یعنی احساسی از ارتباط انسان با هستی مطلق. كسی كه زبان دل را بداند و با آن انسان را مخاطب قرار دهد، او را از اعماق هستی و كنه وجودش به حركت درمی آورد.

آنوقت دیگر تنها فكر و مغز انسان تحت تأثیر نیست، بلكه سراسر وجودش تحت تأثیر قرار می گیرد.

به عنوان نمونه ای از زبان احساس، شاید بتوان موسیقی را مثال آورد. انواع مختلف موسیقیها در یك جهت اشتراك دارند و آن سروكار داشتن با احساسات آدمی است. موسیقی روح انسان را به هیجان می آورد و او را در دنیای خاصی از احساس فرو می برد. البته نوع هیجانات و احساسات ایجادشده بسته به نوع موسیقی تفاوت می كند. ممكن است یك نوع موسیقی با حس دلاوری و سلحشوری سر و كار داشته باشد و با همین زبان با انسان گفتگو كند. دیده اید در میدانهای جنگ، مارش و سرود نظامی می نوازند و گاهی تأثیر این سرودها و آهنگها آنقدر قوی است كه سربازی را كه از ترس دشمن از سنگر بیرون نمی آید وادار می كند علی رغم حملات خصم، بی باكانه به پیش رود و با او به نبرد برخیزد.

نوع دیگری از موسیقی ممكن است با حس شهوترانی سر و كار داشته باشد و انسان را به سستی و خود را رها نمودن و تسلیم پلیدیها شدن دعوت نماید. دیده شده كه تأثیر موسیقی در این جهت بسیار زیاد است و شاید هیچ چیز دیگری نمی تواند تا این اندازه در از بین بردن دیوارهای عفت و اخلاق مؤثر واقع شود. در مورد سایر غرایز و احساسات نیز آنگاه كه با زبان این احساسات سخن گفته می شود، حال چه به وسیله ی موسیقی و چه به هر وسیله ی دیگر، می توان آنها را تحت كنترل و نظارت درآورد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 48

یكی از متعالی ترین غرایز و احساسات هر انسان، حس مذهبی و فطرت خداجویی اوست. سر و كار قرآن با این حس شریف و برتر است [2].

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 49

قرآن خود توصیه می كند كه او را با آهنگ لطیف و زیبا بخوانند. با همین نوای آسمانی است كه قرآن با فطرت الهی انسان سخن می گوید و آن را تسخیر می كند [3].

قرآن در توصیف خویش، برای خود دو زبان قائل می شود. گاهی خود را كتاب تفكر و منطق و استدلال معرفی می كند و گاهی كتاب احساس و عشق. و به عبارت دیگر قرآن تنها غذای عقل و اندیشه نیست، غذای روح هم هست.

قرآن بر موسیقی خاص خودش تأكید زیادی دارد، موسیقی ای كه اثرش از هر موسیقی دیگر در برانگیختن احساسات عمیق و متعالی انسان بیشتر است. قرآن خود به مؤمنین دستور می دهد تا مقداری از شب را به تلاوت قرآن مشغول باشند و در نمازهای خود در همان حالی كه به خدا متوجه اند قرآن بخوانند. در خطاب به

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 50

پیامبر می گوید:

یا اَ یُّهَا الْمُزَّمِّلُ. قُمِ اللَّیْلَ اِلّا قَلیلاً. نِصْفَهُ اَوِ. . . [4]

شبها را بپا خیز برای عبادت و اندكی را بخواب. بپاخیز و به راز و نیاز با خدای خویش بپرداز. و در حالی كه به عبادت ایستاده ای قرآن را ترتیل كن. ترتیل یعنی قرائت قرآن نه آنقدر تند كه كلمات مفهوم نشوند و نه آنقدر جدا از هم كه رابطه ها از بین برود. می گوید قرآن را با تأنّی و در حالی كه به محتوای آیات توجه داری بخوان. و باز در آیات بعدی همان سوره می گوید آنگاه كه برای كارهای روزانه نظیر تجارت و جهاد در راه خدا به خواب بیشتری احتیاج دارید، در هر حال خلوت عبادت را فراموش نكنید.

در میان مسلمانان یگانه چیزی كه مایه ی نشاط و كسب قدرت روحی و پیدا كردن خلوص و صفای باطن بوده، همان موسیقی قرآن است. ندای آسمانی قرآن در اندك مدتی از مردم وحشی شبه جزیره ی عربستان مؤمنانی ثابت قدم به وجود آورد كه توانستند با بزرگترین قدرتهای زمانه درافتند و آنها را از پا درآورند. مسلمانان قرآن را نه فقط به عنوان یك كتاب درس و تعلیم كه همچون یك غذای روح و مایه ی كسب نیرو و ازدیاد ایمان می نگریستند. شبها با خلوص قرآن می خواندند [5] و با خدای خود راز و نیاز می كردند و روزها چون شیر غرّان به دشمن حمله می بردند.

قرآن خود چنین انتظاری از ایمان آوردگان داشت. در آیه ای خطاب به پیامبر می فرماید: فَلا تُطِعِ الْكافِرینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبیراً [6] به حرف كفار گوش نده و تسلیم پیشنهادهایشان مشو. در مقابلشان بایست و با سلاح قرآن به جهاد با آنها برخیز و مطمئن باش كه فاتح خواهی بود. داستان زندگی پیامبر، خود بیانگر درستی

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 51

این قول است. او تنها و بی هیچ پشتیبان در حالی كه تنها قرآن را در دست دارد قیام می كند اما همین قرآن برای او همه چیز می شود، برایش سرباز تهیه می كند، سلاح فراهم می آورد، نیرو تدارك می بیند و بالاخره دشمن را در برابرش خاشع و خاضع می گرداند؛ افراد دشمن را به سوی او می كشاند و آنها را به تسلیم در برابر رسول خدا وادار می سازد و به این ترتیب وعده ی راستین الهی را تحقق می بخشد.

وقتی قرآن زبان خود را زبان دل می نامد، منظورش آن دلی است كه می خواهد با آیات خود آن را صیقل بدهد و تصفیه كند و به هیجان بیاورد. این زبان غیر از زبان موسیقی است كه احیاناً احساسات شهوانی انسان را تغذیه می كند و نیز غیر از زبان مارشهای نظامی و سرودهای رزمی است كه در ارتشها می نوازند و حس سلحشوری را تقویت می كنند. این همان زبانی است كه از اعراب بدوی مجاهدینی می سازد كه در حقشان گفته اند: حَمَلوا بَصائِرَهُمْ عَلی اَسْیافِهِمْ [7] آنان كه شناختهایشان را، بینشهایشان را، افكار روشن خودشان و دریافتهای الهی و معنوی شان را بر شمشیرهایشان گذاشته بودند و شمشیرهایشان را در راه این ایده ها و افكار به كار می انداختند. برای آنان مسائل فردی و منافع شخصی مطرح نبود. با آنكه معصوم نبودند و خطا نیز از ایشان سر می زد، اما مصداق بارز «قائمُ اللّیل و صائمُ النّهار» به حساب می آمدند. در همه ی لحظات با عمق هستی در ارتباط بودند، شبهایشان به عبادت می گذشت و روزهایشان به جهاد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه در خطبه ای كه به نام «متقین» معروف است (خطبه ی 191) صفات متقین را برمی شمرد و بعد از آنكه توضیح می دهد كه در رفتار چنین اند و در گفتار چنان و. . . از جمله حالات آنها را در شب شرح می دهد و به قول سعدی شب مردان خدا را توصیف می كند و می فرماید:

اَمَّا اللَّیْلُ فَصافّونَ اَقْدامَهُمْ

هنگام شب پاهایشان برای عبادت جفت می شود.

تالینَ لِاَجْزاءِ الْقُرْآنِ

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 52

آنگاه قسمتهای مختلف قرآن را تلاوت می كنند.

یُرَتِّلونَهُ تَرْتیلاً

قرآن خواندنی از سر تأمل و اندیشه (نه مانند قرآن خواندنهای بعضی از ما، تند و بدون فهم معانی) .

یُحَزِّنونَ بِهِ اَنْفُسَهُمْ. . .

كلمات و آیات را با آهنگ و حزن مخصوص معنوی كه از قلبشان پیدا می شود می خوانند. پس هرگاه به آیه ای برسند كه رحمت الهی از آن فهمیده می شود، با شوق به آن نظر می كنند و وقتی به آیات بیانگر خشم الهی می رسند، غرق دنیای اندیشه می شوند، گویی كه صدای دوزخیان را می شنوند.

قرآن بر روی این خاصیت خودش كه كتاب دل و روح است، كتابی است كه جانها را به هیجان می آورد و اشكها را جاری می سازد و دلها را می لرزاند، خیلی تأكید دارد و آن را حتی برای اهل كتاب نیز صادق می داند:

اَلَّذینَ اتَیْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ یُؤْمِنونَ. وَ اِذا یُتْلی عَلَیْهِمْ قالوا امَنّا بِهِ اِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا. . . [8]

گروهی را توصیف می كند كه چون قرآن برایشان می خوانند به حالت خضوع و خشوع درمی آیند و می گویند ایمان آوردیم به آنچه در این كتاب است كه همه ی آن حق است. این را می گویند و دائم بر خضوعشان افزوده می شود.

در آیه ی دیگری تأكید می كند كه از اهل كتاب، مسیحیان و نصاری به مسلمانان نزدیكترند تا یهود و مشركین [9] و بعد گروهی از نصاری را كه با شنیدن قرآن ایمان

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 53

می آورند این طور توصیف می كند:

وَ اِذا سَمِعوا ما اُنْزِلَ اِلَی الرَّسولِ تَری اَعْیُنَهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الْحَقِّ یَقولونَ رَبَّنا امَنّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدینَ [10].

و چون آیاتی را كه به رسول فرستاده شده بشنوند اشك از دیده های آنها جاری می شود، می گویند پروردگارا ایمان آوردیم، ما را از جمله ی گواهان صادق پیامبرت درنظرگیر.

و در جای دیگر كه اساساً از مؤمنین سخن می گوید، آنها را چنین معرفی می كند:

اَللّهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَدیثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُمْ وَ قُلوبُهُمْ اِلی ذِكْرِ اللّهِ [11].

خدا بهترین سخنها را فرود آورده، سخنی كه سراسرش یكدست و مشابه است. در عین حال تنها بشارت نیست، اندرز هم هست. مردمان خداپرست خداترس وقتی كلمات خدا را می شنوند بدنشان به لرزه در می آید و خوف بر آنها عارض می شود. آنگاه حالتشان مبدل به حالت تذكر و محبت و آرامش می شود.

در این آیات و در بسیاری آیات دیگر [12]، قرآن نشان می دهد كه صرفاً كتابی علمی و تحلیلی نیست بلكه در همان زمان كه از استدلال منطقی استفاده می كند، با احساس و ذوق و لطایف روح بشر نیز سخن می گوید و جان او را تحت تأثیر قرار می دهد.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 54


[1] . ص / 29 [كتابی مبارك و عظیم الشأن بر تو نازل كردیم تا مردم در آیاتش تفكر كنند و خردمندان تنبه حاصل كنند. ]

[2] . درباره ی این حس دینی، در شرق و غرب عالم بسیار سخنها گفته شده است. در اینجا به اختصار اقوال یكی دو تن از این اندیشمندان جهانی را نقل می كنم. اولین این سخنان متعلق به اینشتین است. او در یكی از مقالاتش راجع به مذهب اظهارنظر می كند و در همان جا متذكر می شود كه به اعتقاد او به طور كلی سه نوع مذهب در جهان وجود داشته است:

1. مذهب ترس؛ یعنی مذهب گروهی كه عامل برانگیزنده ی آنها به سوی مذهب یك سلسله ترسها از طبیعت و محیط بوده است.

2. مذهب اخلاق؛ و مقصودش مذهبی است كه بر مبنای مصالح اخلاقی استوار است.

آنگاه از مذهب دیگری یاد می كند كه نامش را «مذهب هستی» می گذارد و این تعبیر او همان تعبیری است كه ما از آن به «دل» یاد كردیم. به اعتقاد اینشتین، این مذهب در واقع می خواهد بگوید زمانی برای انسان حالتی معنوی و روحی حاصل می شود كه در آن حالت از این خود محدود كه به واسطه ی آمال و آرزوهای حقیر و خرد احاطه شده و از دیگران جدا گردیده و همچنین از عالم هستی طبیعی كه برای او حصاری شده است، به ناگاه بیرون می آید و از این زندان رها می شود و در آن هنگام است كه به نظاره ی كل هستی می نشیند و وجود را همچون حقیقتی واحد در می یابد و عظمتها و شكوهها و جلالهای ماورای پدیده ها را به عیان می بیند و حقارت و ناچیزی خود را متذكر می گردد و آنگاه است كه می خواهد با كل هستی متصل گردد.

این تعبیر اینشتین، داستان همّام را به یاد می آورد كه از امیرالمؤمنین علیه السلام صفات مؤمن را می پرسد. حضرت در جواب او به پاسخی كوتاه اما جامع قناعت می كنند و می فرمایند:

یا هَمّامُ! اِتَّقِ اللّهَ وَ اَحْسِنْ فَاِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا وَ الَّذینَ هُمْ مُحْسِنونَ.

ای همّام تو خود از خدا بترس و نیكوكار باش كه خدا با پرهیزكاران و نیكوكاران است.

اما همّام با این جواب راضی نمی شود و توضیح بیشتری می خواهد؛ از نحوه ی زیستن و طرز عبادت و گذران روزها و شبها و نحوه ی معاشرتهایشان و. . . سؤال می كند. آنگاه حضرت علی علیه السلام به توصیف صفات مؤمن می پردازند و حدود 130 خط از خطوط چهره ی متقین را ترسیم می كنند و از جمله می فرمایند:

لَوْ لَاالْاَجَلُ الَّذی كَتَبَ اللّهُ عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحُهُمْ فی اَجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَیْنٍ. (نهج البلاغه، خطبه ی 191)

اگر اجل الهی نبود، برای یك چشم برهم زدن روح اینان در بدنشان قرار نمی گرفت.

این همان حالتی است كه اینشتین به آن اشاره می كند و می گوید انسان مذهبی وجود خود را یك نوع زندان محصور می پندارد، چنان كه می خواهد از قفس تن پرواز كند و تمام هستی را یكباره به عنوان یك واحد دریابد. در كلمات حضرت امیر علیه السلام این حقیقت پررنگتر و شدیدتر و جامعتر بیان شده است. از دید حضرت، مؤمن گویی تمام هستی را در بدن مادی خود جمع كرده و از همین روست كه ناگهان قالب را رها می كند و روحش را آزاد می سازد. در داستان همّام این نكته را هم نوشته اند كه وقتی سخن حضرت به پایان رسید، فریادی از همّام برآمد و قالب تهی كرد.

در زمینه ی حس معنوی انسانها، اقبال نیز سخن جالبی دارد، او می گوید:

در این گفته هیچ سرّ و معمایی وجود ندارد كه نیایش به عنوان وسیله ی اشراقی نفسانی، عملی حیاتی و متعارف است كه به وسیله ی آن جزیره ی كوچك شخصیت ما وضع خود را در كل بزرگتری از حیات اكتشاف می كند.

جمله ای نیز در همین زمینه از ویلیام جیمز وجود دارد:

انگیزش نیایش نتیجه ی ضروری این امر است كه در عین حال كه درونی ترین قسمت از خودهای اختیاری و عملی هركس، خودی از نوع اجتماعی است، با وجود این، مصاحب كامل خویش را تنها در جهان اندیشه می تواند پیدا كند. اغلب مردم، خواه به صورت پیوسته و خواه تصادفی، در دل خود به آن رجوع می كنند.

حقیرترین فرد بر روی زمین با این توجه عالی، خود را واقعی و باارزش احساس می كند. احتمال دارد كه مردمان از لحاظ درجه ی تأثیرپذیری با یكدیگر اختلاف داشته باشند. برای بعضی از مردم بیش از بعضی دیگر این توجه اساسی ترین قسمت خودآگاهی را تشكیل می دهد. آنان كه بیشتر چنین هستند محتملاً دینی ترین مردمانند. ولی من اطمینان دارم كه حتی آن كسانی كه می گویند بكلی فاقد آن اند خود را فریب می دهند و حقیقتاً تا حدی دین دارند.

[3] . ائمه علیهم السلام قرآن را با چنان شوری می خواندند كه رهگذرانی كه صدای آنها را می شنیدند بی اختیار می ایستادند و منقلب می شدند و می گریستند.

[4] . مزّمّل / 1- 3.

[5] . امام زین العابدین علیه السلام در دعایی كه برای ختم قرآن تعلیم داده اند این نكته را متذكر شده اند: . . . وَاجْعَلِ الْقُرْآنَ لَنا فی ظُلَمِ اللَّیالی مونِساً خدایا قرآن را در تاریكیهای شب مونس ما قرار بده؛ به ما آن فهم و عشق را عطا كن تا با این كتاب در دل شب انس و الفت داشته باشیم.

[6] . فرقان / 52.

[7] . نهج البلاغه، خطبه ی 148.

[8] . قصص / 52 و 53.

[9] . لَتَجِدَنَّ اَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ امَنُوا الْیَهودَ وَ الَّذینَ اَشْرَكوا وَ لَتَجِدَنَّ اَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ امَنُوا الَّذینَ قالوا اِنّا نَصاری . . . (مائده/ 82)

هر آینه دشمن ترین مردم را نسبت به مسلمانان، یهود و مشركان خواهی یافت و بامحبت ترین مردم نسبت به مسلمانان آنان هستند كه گویند ما نصرانی هستیم.

[10] . مائده / 83.

[11] . زمر / 23.

[12] . مثل آیه ی 58 از سوره ی مریم و آیات اول سوره ی صف.

 

کامل هاشمی بازدید : 67 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

شناخت قرآن برای هر فرد عالم به عنوان یك فرد عالم و برای هر فرد مؤمن به عنوان یك فرد مؤمن، امری ضروری و واجب است. اما برای یك عالم انسان شناس و جامعه شناس، شناخت قرآن از آن جهت ضروری است كه این كتاب در تكوین سرنوشت جوامع اسلامی و بلكه در تكوین سرنوشت بشریت مؤثر بوده است.

نگاهی به تاریخ این نكته را روشن می كند كه عملاً هیچ كتابی به اندازه ی قرآن بر جوامع بشری و بر زندگی انسانها تأثیر نگذاشته است [1] و به همین جهت است كه قرآن خود به خود وارد حوزه ی بحث جامعه شناسی می شود و جزو موضوعات مورد بررسی این علم قرار می گیرد. معنای این سخن این است كه بررسی و تحقیق پیرامون تاریخ جهان در این چهارده قرن عموماً و شناختن جوامع اسلامی خصوصاً، بدون شناخت قرآن میسر نیست.

و اما ضروری بودن شناخت قرآن برای یك مؤمن مسلمان از آن جهت است كه منبع اصلی و اساسی دین و ایمان و اندیشه ی یك مسلمان و آنچه كه به زندگی او

مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 26

حرارت و معنی و حرمت و روح می دهد قرآن است.

قرآن مثل بعضی كتابهای مذهبی نیست كه یك سلسله مسائل رمزآسا در مورد خدا و خلقت و تكوین مطرح كرده باشد و حداكثر یك سلسله اندرزهای ساده ی اخلاقی هم ضمیمه كرده باشد و بس، به طوری كه مؤمنین ناچار باشند دستورها و اندیشه ها را از منابع دیگر اخذ كنند. قرآن اصول معتقَدات و افكار و اندیشه هایی را كه برای یك انسان به عنوان یك موجود «باایمان» و صاحب عقیده لازم و ضروری است و همچنین اصول تربیت و اخلاق و نظامات اجتماعی و خانوادگی را بیان كرده و تنها توضیح و تفسیر و تشریح و احیاناً تطبیق اصول بر فروع را بر عهده ی سنت و یا بر عهده ی اجتهاد گذاشته است. این است كه استفاده از هر منبع دیگر موقوف به شناخت قبلی قرآن است. قرآن مقیاس و معیار همه ی منابع دیگر است. ما حدیث و سنت را باید با معیار قرآن بسنجیم تا اگر با قرآن مطابق بود بپذیریم و اگرنه نپذیریم.

معتبرترین و مقدسترین منابع ما، بعد از قرآن، در حدیث، كتب اربعه است، یعنی كافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب، استبصار، و در خطب، نهج البلاغه و در ادعیه صحیفه ی سجادیه است. اما همه ی اینها فرع بر قرآنند و به اندازه ی قرآن قطعیت صدور ندارند؛ یعنی حدیث كافی آن قدر می تواند معتبر باشد كه با قرآن منطبق باشد و با تعلیمات آن جور درآید و اختلاف نداشته باشد. رسول اكرم صلی الله علیه و آله و ائمه ی اطهار می گفتند احادیث ما را بر قرآن عرضه بدارید، اگر بر قرآن منطبق نبود بدانید كه ساختگی و جعلی است و آن را به ما بسته اند؛ ما چیزی خلاف قرآن نمی گوییم.


[1] . اینكه این تأثیر در چه جهتی بوده؛ آیا مسیر تاریخ را در جهت سعادت و رفاه بشریت تغییر داده است و یا به سمت نقص و انحطاط، و آیا به سبب تأثیر این كتاب جهش و حركت در تاریخ پدید آمد و خون تازه در رگهای جوامع بشری جاری شد و یا برعكس، موضوعی است كه از حدود بحث فعلی ما خارج است.

کامل هاشمی بازدید : 85 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

1. ضرورت شناخت قرآن به عنوان یك كتاب راهنمایی از طرف معتقدان و پیروان، و ضرورت آن به عنوان یك كتابی كه عامل مؤثری بوده و هست در سرنوشت میلیونها افراد بشر و بلكه مؤثر بوده در تغییر مسیر تاریخ بشریت از طرف یك جامعه شناس و یك متخصص دین شناسی؛ یعنی شناخت قرآن، هم برای یك متدین بما هو متدین ضروری است و هم برای یك عالم بما هو عالم. .

2. به طور كلی شناخت یك كتاب، اعم از مذهبی و غیر مذهبی چگونه است و از چه راه ممكن و میسر است؟ اینجا بحث شناخت و معرفت پیش می آید و بحث متدلوژی كه متد كتاب شناسی به مفهوم دقیق آن [است ] نه به مفهوم مصطلح امروز كه شناختن نسخه ها و قدیمترین و صحیح ترین نسخه ها و معتبرترین نسخه هاست. قرآن تنها كتابی است در جهان كه نیازی به شناختن نسخه ها، نوع كاغذ، نوع خط و امضاء فلان عالم [ندارد] كه گفته شود این نسخه ی مصحَّح نزد فلان عالم است و زیرش نوشته كه قد بلغ قبالاً. . . هر كتابی اعم از مذهبی و غیر مذهبی نیاز به چنین نوع معرفت دارد حتیتورات، انجیل، اوستا، كافی، شاهنامه، حافظو غیره الاّ قرآن. علت مطلب این است كه اولاً هیچ كتابی از اول، آن اندازه مورد عنایت و توجه نبوده است. ثانیاً توجه به او از نوع توجه به یك اثر هنری نبوده كه شخص به خود حق بدهد چیزی دیگر مطابق سلیقه ی خود بگذارد. .

از این نوع شناخت كه بگذریم، به شناخت تحلیلی می رسیم كه می خواهیم اندیشه را بشناسیم و فكر را بشناسیم كه چه هست و چه می گوید و چه هدفی دارد و چه رسالتی و به اصطلاح امروز چه حرفی و چه پیامی دارد كه می خواهد به بشریت بگوید.

جلد هشتم . ج8، ص: 354

شناخت نوع اول برای این است كه انتسابش به آن كه به او منتسب است قطعی باشد، به اصطلاح مرحله ی صدور، ولی شناخت نوع دوم برای این است كه بدانیم این كتاب و گوینده اش چه می خواسته اند بگویند. .

پس از این شناخت به نوع سومی می رسیم و آن اینكه پس از آنكه خود پیام را درك كردیم كه چیست و چه می خواهد بگوید، به سراغ مبادئ و مناشئ آن می رویم كه از كجا این فكر برای این گوینده پیدا شده است. آیا گوینده همه ی سخنانش را از دیگری گرفته است؟ آیا بعضی از آنها را از دیگری گرفته است؟ و آیا همه ابداع خود اوست؟ و آیا اگر كتاب آسمانی است، وحی خداست كه به او القاء شده است؟ .

اینجاست كه مرحله ی مقایسه پیش می آید، یعنی باید آن كتاب را با سایر كتبی كه محتملاً از آنها اقتباس كرده مقایسه كرد تا اقتباس بودن و یا ابداعی بودن آن روشن گردد. .

ما از این سه مرحله [1]به مرحله ی اول- چنانكه گفتیم- نیاز نداریم ولی درباره ی مرحله ی دوم وسوم باید بحث كنیم، و البته مرحله ی محتوا كه روشن شود بحث در مرحله ی سوم كه مرحله ی اصالت است روشنتر خواهد شد. پس سه نوع شناخت داریم: شناخت مقدّمی، شناخت تحلیلی، شناخت ریشه ای. .

کامل هاشمی بازدید : 98 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

 

 

چکیده:

مبانی فهم و تفسیر قرآن از عناوین جدید در مباحث قرآن پژوهی است. استاد شهید مطهری همان طور که در علوم اسلامی دارای تخصص و تبحر کافی بوده اند در مباحث تفسیر و علوم قرآنی نیز صاحب نظر بود، اما عمر شریف وی اجازه نداد تا کتابی مستقل دربارۀ مباحث برون قرآنی با تفسیری به طور کامل به نگارش درآورد.

مطالبی که در پیش رو دارید به طور پراکنده در لابه لای کتاب های ایشان از جمله مهمترین کتاب وی درباره ی مباحث قرآنی گردآوری شده است که استاد مباحث برون قرآنی را به طور اجمالی در جلد اول این کتاب با عنوان  شناخت قرآن آورده است که برخی از مباحث آن با عنوان مبانی فهم و تفسیر ارائه می شود.

مبانی فهم و تفسیر قرآن به آن دسته از پیش فرض ها، اصول موضوعه و باورهای اعتقادی با علمی می گویند که مفسر با پذیرش و مبنا قرار دادن آن ها به تفسیر قرآن می پردازد. مبانی گاهی صدوری است و مربوط به صدور قرآن مجید از ناحیه ی ذات اقدس حق تعالی است و گاهی دلالی است و مربوط به فرایند فهم مراد خداوند است، استاد شهید مبنای اول را اصالت انتساب و مبنای دوم را اصالت مطالب و معارف قرآن نامیده اند که از این رهیافت به اصل دیگری، یعنی الهی بودن قرآن به منزله ی معجزه ای جاوید می توان دست یافت.

از مهمترین مبانی دلالتی فهم قرآن کریم، امکان فهم قرآن است که طبق آیات قرآن و دلایل عقلی فهم قرآن امری ممکن است، بر خلاف دیدگاه اخباریون که قرآن را برای همه قابل فهم نمی دانند، مبنای دیگر زبان قرآن است، استاد شهید با توجه به بُعد معنوی و تأثیرگذاری قرآن کریم، زبان قرآن را زبان دل و عقل معرفی می کند.

مبانی دیگر که در اندیشه های استاد در فهم و تفسیر قابل جستجو است: استقلال قرآن در دلالت، ارجاع متشابهات به محکمات، دوری از هوای نفس، تفسیر با امور قطعی و علمی، جهانی و جاودانگی.

افزون بر مبانی فوق استاد عواملی را به مثابه ی تأثیر گذار در فهم قرآن مطرح کرده است که می توان به دانش های لازم برای یک مفسر از جمله آشنایی با عربی، تاریخ اسلام، اسباب نزول و احادیث نام برد. عامل مهم دیگر برای فهم قرآن بینش و تدبّر است که استاد شهید تدبّر را راهی برای برداشت های صحیح از قرآن و دوری از انحراف ها می داند.

کلید واژه ها:

 مبانی فهم و تفسیر، مبانی صدوری و دلالی، امکان فهم قرآن، زبان قرآن، استقلال در دلالت، تفسیر با امور علمی و قطعی، جهانی و جاودانگی قرآن، عوامل مؤثر در فهم، دانش های لازم، تدبّر.

درآمد   

مبانی فهم و تفسیر قرآن به آن دسته از پیش فرض ها، اصول موضوعه و باورهای اعتقادی یا علمی می گویند که مفسر با پذیرش و مبنا قرار دادن آن ها به تفسیر قرآن می پردازد (نک.شاکر 1382: 42-40). این مبانی در یک فرایند (که توضیح آن خواهد آمد) شامل مباحث امکان و جواز فهم و تفسیر، زبان شناسی قرآن، ظاهر و باطن، سنجه های فهم، انسجام ساختاری و محتوای قرآن، تدبّر و تفکر، شرایط و ضوابط فهم و وحیانی بودن متن آن می شود. برخی از این اصطلاحات اگر چه نوپدید می نمایاند، مفسران و دانشمندان علوم قرآنی از زمان های گذشته به آن ها توجه داشتند و درباره ی آن مباحثی را ارائه داده اند که برخی از این مباحث مانند امکان فهم، زبان قرآن، ظاهر و باطن و لایه ها و سطوح معانی و تدبّر در قرآن، در مقدمات تفاسیری مانند تفسیر تبیان از شیخ طوسی (م460ق) و تفسیر جامع البیان طبری (م310 ق) می توان جستجو کرد.

 

 

کامل هاشمی بازدید : 72 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

فصل دوم: نسبت قرآن با عرفان و عرفان با قرآن از دیدگاه استاد مطهری رضی الله عنه

استاد مطهری عرفان اسلامی را بیگانه، التقاطی و وارداتی نمی داند؛ بلکه آن را دارای اصالت و استقلال دانسته و عناصری چون جامعیت، کارآمدی و انطباق پذیری با پیشرفت و پیچیدگی جامعه اسلامی و دارای جنبه های درون گرایانه و برون گرایانه و درد خدا و خلق توأمان می داند. اسلام را بیش از هر دین و مذهبی، تفسیر کننده روابط انسان با خدا و خود و جهان به شمار می آورد و معتقد است: «عرفان هم در بخش عملی و هم در بخش نظری، با دین مقدس اسلام تماس و اصطکاک پیدا می کند(29) اسلام و قرآن را منبع الهام بخش معنویت، عرفان و سیر و سلوک معرفی می نماید.(30) به نقل و نقد سه نظریه پیرامون عرفان و نسبت آن با اسلام (قرآن و سنت) پرداخته و می نویسند:

الف) نظریه گروهی از محدثان و فقهای اسلامی که معتقدند عرفا عملاً پای بند به اسلام نیستند

(صفحه (42

و استناد آنها به کتاب و سنت صرفا جنبه عوام فریبی و برای جلب قلوب مسلمانان دارد. پس عرفان با قرآن و اسلام ربطی ندارد.

ب) نظریه گروهی از متجددان عصر حاضر که معتقدند عرفان و تصوّف نهضتی از ناحیه ملل غیرعرب بر ضد اسلام و عرب، در پوششی از معنویت بوده و عرفا عملاً ایمان و اعتقادی به اسلام ندارند و استناد عرفا به کتاب و سنت را صرفا تقیّه و از ترس عوام می دانند. پس از نظر این گروه نیز عرفان با قرآن و اسلام نسبتی ندارد.

ج) نظریه گروه بی طرف که از نظر آنها اگر چه در عرفان و تصوف به خصوص عرفان عملی و بالاخص فرقه های صوفیانه بدعتها و انحرافاتی وجود دارد که با کتاب الله و سنت معتبر وفق نمی دهد؛ ولی عرفا مانند سایر طبقات فرهنگ اسلامی و مانند غالب فرق اسلامی، نسبت به اسلام، نهایت خلوص نیت را داشته اند و هرگز نمی توان آنها را ضد اسلام معرفی کرد و سوءنیت ایشان در اشتباهاتی که داشته اند نسبت به اسلام نبوده است. استاد در ادامه می نویسد:

«ما نظر سوم را ترجیح می دهیم و معتقدیم عرفا سوء نیت نداشته اند. در عین حال لازم است افراد متخصص و وارد در عرفان و در معارف عمیق اسلامی بی طرفانه درباره مسائل عرفانی و انطباق آنها با اسلام بحث و تحقیق نمایند(31)

یا در جای دیگر می نویسند:

کامل هاشمی بازدید : 64 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

 تذکراین مقاله برای جلوگیری از خستگی کاربر به دو بخش تقسیم شده که بخش اول آن پیش روی شماست و لینک بخش دوم در انتهای صفحه ارائه گردیده است.

چکیده:

در این نوشتار بر آن شدیم تا از اندیشه، انگیزه، بینش، گرایش و جنبش عرفانی استاد مطهری و قرآن شناسی و قرآن پژوهی آن استاد متفکر با تبیین روش تفسیری استاد و رویکرد و رهیافت عرفانی او به قرآن و معارف قرآن و معارف قرآنی، مطالبی را فرا روی اهل فکر و پژوهش قرار دهیم، تا حداقل چند نکته تبیین گردد: الف) قرآن منبع زلال، غنی و قویم عرفان اصیل، کارآمد، کمال زا، تعهدآفرین و حرارت زا و مسؤولیت بخش است. ب) معرفت عرفانی قرآن و سلوک معنوی و باطنی قرآن از سنخ و هویت و سرشتی ویژه و در عین حال جامع، جاودان و جهانی است که با فطرت همه آدمیان همگرایی و سازگاری داشته بلکه جز آن نیست. ج) از دیدگاه استاد مطهری بایسته و شایسته است با عنایت به مقتضیات زمان، شرایط فرهنگی ایدئولوژیکی خاص به دوباره نگری و بازشناسی عرفان و آسیب شناسی و آسیب درمانی عرفان و تفکر و رفتار عرفانی بپردازیم تا عرفان ناب یا سلوک محمّدی صلی الله علیه و آله و عرفان علوی حاصل گردد و عرفان و عارفان در تأسیس و توسعه جامعه نورانی و عدالت محور و مدینه فاضله اسلامی نقش برجسته ایفا نمایند و...

شاید در ابتدای امر این پرسش خودنمایی کند که استاد مطهری با قرآن پژوهی و تفسیر قرآن چه نسبتی دارد؟ به خصوص هنگامی که به آثار گفتاری و نوشتاری استاد شهید نیم نگاهی افکنده شود تنها به مجموعه ای تحت عنوان «آشنایی با قرآن» برخورد می کنیم که اولاً تمام قرآن را تفسیر نکردند. ثانیا تفسیر تخصصی از قرآن ارائه ننموده اند؛ بلکه سلسله مباحث عمومی تفسیر از برخی سور قرآنی است. از این رو وقتی با استاد از افق حکمت و فلسفه و مباحث کلامی و فلسفه تاریخی و اجتماعی می نگریم مسأله و یا حتی شبهه بیشتر خودنمایی می کند که، چه نسبتی بین استاد مطهری

(صفحه 33)

و تفسیر قرآن وجود دارد آنهم با رهیافتی عرفانی؟! لکن باید به این نکته محوری توجه نمود که مدار حرکت فکری و سلوک معرفتی استاد شهید و منبع اولی، مستقل، اصیل و تمام ناشدنی و با طراوات بینش ها و گرایش های آن متفکر شهید همانا قرآن کریم بوده اند و اساسا پایگاه و قرارگاه دائمی و مطمئن آفاق اندیشه ای استاد قرآن کریم به شمار می رفت. به خصوص اگر به گونه شناسی آثار و اثمار قرآنی استاد مطهری بپردازیم با آثار تخصصی، کلامی، فلسفی، فقهی و اجتماعی سیاسی استاد در طرح مباحث و مسائل قرآنی مواجه خواهیم شد. یعنی به صورت موضوع تخصصی و مستقل، سلسله مباحث تفسیری و قرآن پژوهانه استاد شهید و رهیافت های حکمی کلامی، اخلاقی عرفانی و سیاسی و اجتماعی در حوزه معرفت قرآنی وی را بوضوح می یابیم و این حداقل مبیّنِ چند نکته مهم و محوری است:

الف)قرآن شناس، قرآن پژوه و مفسّر قرآن بودن استاد مطهری.

ب) الهام از قرآن در طرح مسائل فکری معرفتی و نیازهای عصری در هدایت و تکامل فرد و جامعه.

ج) اعتقاد راسخ به هدایت جامع و فراگیر قرآن، در استکمال فرد و جامعه بشری و تأمین نیازهای معرفتی، معنوی و اجتماعی انسان در همه ادوار، مراحل، اعصار و امصار.

این است که استاد شهید مقوله قرآن پژوهی و قرآن محوری را در آثار تئوریک و کلامیِ دین شناختی اش چون: وحی و نبوت، نبوت، خاتمیت و عدل الهی و آثار فقهی سیاسی و اجتماعی خود چون: اسلام و مقتضیات زمان، ولاءها و ولایتها، جاذبه و دافعه علی علیه السلام ، سیری در نهج البلاغه و... و آثار اخلاقی سلوکی اش چون: فلسفه اخلاق، حکمت ها و اندرزها، انسان کامل، آشنایی با علوم اسلامی بخش عرفان، و حتی در آثاری که مستقیما و مستقلاً به قرآن پژوهی ربطی ندارد چون: شرح مختصر و مبسوط منظومه، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، به خصوص جلد پنجم، مقالات فلسفی جلدهای یکم تا سوم، عرفان حافظ، فلسفه تاریخ و... نیز به مباحث و مسائل قرآنی پرداخته و نشان داده اند که یا به صورت موضوعی و یا به شکل طریقی به قرآن و معارف قرآنی اهتمام ویژه دارند. چه این که استاد شهید معتقدند:

کامل هاشمی بازدید : 85 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

مقدمه

هرگاه بخواهیم در متنی تأمل کنیم و به محتوای آن دست یابیم، ابتدا باید به مسائل و موضوعاتی بپردازی که در ارتباط با آن متن وجود دارند و در قبالشان موضع خاصی اتخاذ کنیم. ضرورت بحث درباره­ی این موضوعات آن است که اتخاذ موضع در قبال آن­ها، در فهم ما از متن مؤثر است این کار به طور منطقی بر اصل تلاش برای فهم متن تقدم دارد و در حقیقت پایه­های فهم متن است.

در قرآن نیز همین مباحث مطرح شده و بر هر مفسری است که قبل از پرداختن به تفسیر و وارد شدن  در علوم قرآنی، موضعش را درعلوم قرآنی، موضعش را در قبال آن­ها مشخص کند. در غیر این صورت، تفسیر بر مبنای نادرست و غیر دقیق تکیه خواهد زد. از خطر تفسیر به رأی مصون نخواهد ماند و هرگونه اشتباه در مبانی فهم یک متن، موجب خطا در فهم متن و انحراف در تفسیر آن می­شود. از جمله­ی این مباحث،« زبان قرآن» است.

استاد مرتضی مطهری، از اندیشمندان معاصر، در تألیف خود، به موضوعات مطرح در زبان قرآن به صورت پراکنده پرداخته است که ما در این جا آن­ها را بیان می­کنیم.

 شناخت قرآن و ضرورت آن

« شناخت قرآن» برای هر فرد عالم، به عنوان یک فرد عالم، و برای هر فرد مؤمن، به عنوان یک فرد مؤمن، امری ضروری و واجب است. اما برای یک عالم انسان­شناس و جامعه­شناس، شناخت قرآن از آن جهت ضروری است که این کتاب در تکوین سرنوشت جوامع اسلامی و بلکه در تکوین سرنوشت بشریت مؤثر بوده است. نگاهی به تاریخ این نکته را روشن­تر می­کند که عملا هیچ کتاب به اندازه­­ی قرآن روی جوامع بشری و زندگی انسانی تأثیر نگذاشته است... و اما ضروری بودن شناخت قرآن برای یک مؤمن مسلمان از آن جهت است که منبع اصلی و اساسی دین و ایمان و اندیشه­ی یک مسلمان و آن چه که به زندگی او حرارت، معنی، حرمت و روح می­دهد، قران است» [ آشنایی با قرآن، ج 1، ص 9 و10] .

کامل هاشمی بازدید : 98 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

استاد شهید مرتضی مطهری، یکی از شاگردان مکتب قرآن است که با طهارت روح وقوت ایمان و ذهنی به دور از کج سلیقگی و انحراف، با اعتدال فکری و سلامت نفسانی در محضر قرآن زانوی ادب زد و به فهم صحیح از وحی و قرآن پرداخت؛ چنان که خود و آثار گران قیمت خود را جاودانه کرد. او با نفی افراط و تفریط و نگاهی جامع و بدون هیچ پیش فرض علمی به استخراج دیدگاههای قرآن در مواجهه با مسائل و پیشامدهای روز می پرداخت و قرآن را مهم ترین منبع شناخت اسلامی می دانست.

شهید مطهری که خود تربیت یافته مکتب و زلال آیات قرآن بود، وظیفه اصلی قرآن را هدایت و تربیت انسان می دانست و معتقد بود »قرآن هدف خود را مشخص می کند: پاره کردن زنجیرهای جهل و گمراهی و ستم و تباهی اخلاقی و اجتماعی و در یک کلمه نابود کردن ظلمتها و هدایت به سمت عدالت و خیر و روشنایی و نور1».

استاد مطهری در لابه لای آثار خود برای درک بهتر و استفاده بیشتر از قرآن سفارشهایی می کرد که ما به چند نمونه آنها اشاره می کنیم و چون مخاطبان این نشریه حافظان و قاریان قرآن اند، نکاتی ذکر شده که مشوق و راهنمای این عزیزان باشد.

آشنایی با زبان قرآن

آن شهید والامقام در این باره می نویسد: «گروهی می پندارند منظور از تلاوت قرآن, تنها خواندن قرآن به قصد ثواب بردن است، بدون آنکه چیزی از معانی آن درک گردد. اینها دائما قرآن را دوره می کنند، اما اگر یک بار از ایشان سؤال شود که ایا معنی آنچه را می خوانید می دانید, از پاسخگویی عاجز می مانند. خواندن قرآن از این جهت که مقدمه ای است برای درک معانی قرآن, لازم و خوب است و نه صرفاً به قصد کسب ثواب.

درک معانی قرآن نیز ویژگیهایی دارد که باید به آن توجه داشت در یادگیری بسیاری از کتابها, آنچه که برای خواننده حاصل می شود، یک سلسله اندیشه های تازه است که قبلاً در ذهن او وجود نداشت. در اینجا تنها عقل و قوه تفکر خواننده است که به فعالیت مشغول می شود . در مورد قرآن، بدون شک باید آن را به قصد آموختن و تعلیم یافتن مورد مطالعه قرار داد. قرآن خود در این زمینه تصریح می کند: «کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیکَ مُبَارَکٌ لِیدَّبَّرُوا ایاتِهِ وَلِیتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ ص/29»2.

کامل هاشمی بازدید : 72 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

مطهری، اندیشمندی که علاوه بر ابعاد فلسفی، کلامی، فقهی، بزرگ ترین هویتش اسلام شناسی و قرآن محوری او بود، در همهء تلاش های علمی، اجتماعی، اخلاقی و اعتقادی خود، همواره نگاه ژرفکاوانه به قرآن و آیات وحی داشته است. استاد در بسیاری از نوشته های خود به آیات قرآن و فرهنگ وحی استناد جسته است و در مجموعه ای از آثار خویش، محور بحث و تحقیقش را سوره هایی چند از قرآن قرار داده است. او هم متعمق در قرآن بود و هم متمسک به قرآن، و همّتش تبیین مفاهیم و معارف قرآن برای مخاطبان اندیش ور خود بود. او به سخن امیر مؤمنان (ع) ایمان آورده بود که: «إنّ القرآن ظاهره أنیق و باطنه عمیق، لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه. » «1».

صفحه 2

 

همانا قرآن در ظاهر، چشمنواز و در باطن، ژرف است، شگفتی های آن نابود نمی شود و نکته های آن پایان نمی یابد. اکنون ما در این پژوهش کوتاه و گذرا، سعی خواهیم کرد تا گوشه ای از سعی مشکور آن فرزانه را در راه تبیین و تفسیر قرآن، مورد توجه قرار دهیم و بدینگونه سپاس خویش را بهجا آوریم.

 

امکان فهم قرآن و بهره وری از معارف آن

در میان مذاهب کلامی و فقهی اهل سنت، اشاعره و اهل حدیث به ویژه حنابله دست یابی به درک و تفسیر قرآن را نه ممکن میدانند و نه جایز می شمارند، بلکه تنها تلاوت و قراءت قرآن را برای مسلمانان، کافی می شمارند.

سفیان بن عیینه، یکی از فقیهان اهل سنت بر این اعتقاد بود که: «هرجا خداوند خودش را در قرآن توصیف کرده، نباید تفسیر شود و نباید دربارهء آن بحث کرد؛ تفسیر اینگونه آیات، تلاوت و سکوت دربارهء آن ها است. » «2» دربارهء مالک بن انس (از فقیهان چهارگانهء عامه) در این زمینه اظهار داشته است: «شخصی از مالک دربارهء آیهء «الرحمن علی العرش استوی» سؤال کرد؛ وی آنچنان خشمناک شد که هرگز دیده نشده بود، عرق به چهرهاش نشست، جمع حاضر همه سرها را به زیر افکندند، پس از چند لحظه مالک سر برداشت و گفت: چگونگی استواء خدا بر عرش، نامعلوم و اعتقاد به آن واجب و سؤال هم بدعت است. » «3» آنگاه پرسش کننده را مخاطب قرار داد و گفت: تو که چنین پرسش هایی می کنی می ترسم گمراه شده باشی، سپس دستور داد او را از جلسه اخراج کنند. «4» جمله «الکیفیة مجهولة و السؤال بدعة» در میان اهل حدیث عامه، در پاسخ پرسش از «کیفیت استوای خدا بر عرش»، بسیار شایع و معروف بود. این جمله از احمد بن حنبل یکی دیگر از پیشوایان مذهبی اهل سنت نیز نقل شده است. «5»

شبلی نعمان می نویسد: «رویه محدثان و فقیهان این بود که جز با هم کیشان خود، با اهل هیچ کیش و مذهبی معاشرت نمی کردند، جهت آن، یکی این بود که آن ها معاشرت با غیر را نیکو نمی دانستند و با جستجوی احادیث و تفحص و تحقیق در نقل و روایت، مجال......

کامل هاشمی بازدید : 71 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

ج - تفسیر اثری، تکیه گاه هدایت

خداوند حکیم، همراه قرآن، آموزگارانی نیز فرو فرستاده و تفسیر و تأویل آموزه های قرآنی را بر دوش آنان نهاد. پاسداران قرآن، اهل البیت علیهم السلام نیز با رفتار و گفتار خویش، معارف قرآنی را برای مردم تبیین می کردند. آنچه از طریق معلمان حقیقی قرآن درباره ی تفسیر آیات حیات بخش قرآن نقل شده است، «روایات تفسیری» نام دارد و روشی که فقط به استفاده از این روایات در شرح و توضیح آیات بسنده می کند، روش تفسیر اثری است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، براساس آیه ی 44 سوره ی نحل وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (و بر تو قرآن را نازل کردیم تا آنچه را برای مردم نازل شده است بر ایشان بیان کنی و باشد که بیندیشند)، از همان آغاز نزول قرآن، به تفسیر و تبیین آیات قرآن برای مسلمانان همت گماشت، به طوری که در میان یاران و پیروان خود، یگانه مرجع و میزان تفسیر صحیح قرآن به شمار می آمد. این رویه ی نیکو، در طول سه سده ی بعدی توسط ائمه ی اطهار علیهم السلام نیز ادامه یافت. پرداختن به چگونگی استفاده از این دریای مواج معارف قرآنی، کفایت ها و کمبودها و فراز و فرودهای این روش در طول تاریخ تفسیر قرآن کریم، ما را از هدف نگارش این مقاله، دور می سازد؛ اما این نکته گفتنی است که مفسران، در بهره گیری از روایات تفسیری، به دو دسته ی کلی تقسیم می شوند. برخی از مفسران بدون هیچ شرطی و بیانی تنها به نقل روایات ائمه ی اطهار علیهم السلام در ذیل آیات مربوطه می پردازند (اخباریان) و دسته ای دیگر، به همراه ذکر روایات در ذیل آیات، به شرح و توضیح و حتی گاهی نقد و بررسی سخنان آنان نیز می پردازند.

استاد مطهری به عنوان مفسری هوشمند، نقاد، اعتدال گرا و جامع نگر، با مردود دانستن شیوه ی اخباریان، بر استفاده ی روشمند از روایات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه ی اطهار علیهم السلام تأکید ورزیده است و در آثار تفسیری خود، آن را یکی از شرایط شناخت قرآن قلمداد کرده است:

کامل هاشمی بازدید : 75 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

تذکراین مقاله برای جلوگیری از خستگی کاربر به دو بخش تقسیم شده که بخش اول آن پیش روی شماست و لینک بخش دوم در انتهای صفحه ارائه گردیده است.

چکیده

در این مقاله روش تفسیری استاد شهید مطهری مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. نویسنده، نخست، به گزارش عصر استاد مطهری پرداخته و گونه شناسی آثار قرآنی و پیش فهم های تفسیری ایشان را گزارش کرده است. سپس به ویژگی های روش تفسیری استاد روی آورده و از روش های تفسیر عقلی، تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر اثری، تفسیر ادبی، تفسیر علمی، تفسیر موضوعی و تفسیر عصری سخن به میان آورده و در هر بخش، ابتدا، روش تفسیری مربوطه را تعریف کرده و سپس با استناد به آثار و سخنرانی های استاد، جایگاه آن روش را در روش تفسیری استاد مورد بررسی قرار داده و، با ذکر یک یا چند مثال از آثار ایشان، دیدگاه خود را به

.............................. ص 25 .........................

اثبات رسانده است. در پایان به این نتیجه رسیده است که روش تفسیری استاد مطهری، هر چند به عبارتی روش جامع است که در آن از همه ی ابزارها و مصادر فهم در جهت بهره برداری بیشتر از معارف قرآنی استفاده شده است، اما، آنچه در نگاه استاد، به تأسی از استادش علامه طباطبایی، اهمیت داشته است، روش تفسیر قرآن به قرآن بوده است، به طوری که ایشان تمام دریافت های دیگر روش های تفسیری را با ملاک و معیار این روش می سنجیده و مهر اعتبار بر آنها می نهاده است و این نگرش بر پایه ی پیش فهم ها و پیش فرض های مفسر شکل گرفته است. از این رو، روش تفسیری ایشان، روش تفسیر قرآن به قرآن با رویکرد اجتماعی و سیاسی و با تأکید بر پاسخ گویی به نیازها و سؤالات عصر است.

واژگان کلیدی: روش شناسی تفاسیر، روش تفسیری مطهری، تفسیر موضوعی، تفسیر ادبی، تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر عصری، تفسیر اثری، تفاسیر معاصر.

مقدمه

قرن چهاردهم، قرن تحولات بنیادی در شناخت اسلام است. قرآن کریم، به عنوان اساسی ترین عنصر شناخت اسلام، از یک سو با روش ها، نگرش ها و رویکردهای گوناگون تفسیری و پیش فرض ها و پیش فهم های مفسران و از دیگر سو، بهره گیری از داده ها، یافته ها و دستاوردهای دانش بشری به ویژه در حوزه ی علوم انسانی جدید، قوه ی محرکه و محور اصلی تحولات اصلاح گرایانه دنیای اسلام محسوب می گردد.

ثمره ی تلاش ها و کوشش های مصلحان و مفسران اسلامی در چند دهه ی اخیر، بازگشت به قرآن و کشف مجدد آن و عرضه ی تفاسیر سیاسی و اجتماعی در عرصه ی تفسیر نویسی قرآن کریم است، که نوید بخش سرآغاز فصل نوینی از تعامل مسلمانان با قرآن است.

............................ ص 26 .............................

استاد مطهری، از جمله مصلحان پرشور و مفسران آگاه عالم تشیع در دهه ی پنجاه، با تیزبینی و دوراندیشی منحصر به فرد خویش، دریافت که رمز موفقیت همه ی مصلحان عالم اسلام از سید جمال الدین اسدآبادی گرفته تا امام خمینی قدس سره ، تمسک به نور هدایت آفرین و انسان ساز قرآن کریم است. از این رو، حدیث گهربار معلم حقیقی قرآن، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، که فرمود: "خیرکم من تعلم القرآن و علمه" (مجلسی، 1403 ه، 2 / 189) را آینه ی خویش ساخت و با جان و دل بر سر سفره ی قرآن حضور یافت و کام تشنه ی خویش را به آب حیات بخش قرآن سیراب نمود و سالیان متمادی به خوشه چینی از خرمن علم و معرفت و عمل بزرگانی همچون علامه طباطبایی قدس سره و امام خمینی قدس سره مشغول گشت و سپس با بنان و بیان خود به نشر و تبلیغ آموزه های روح فزای قرآنی در میان اقشار گوناگون مردم، به ویژه دانشجویان و دانشگاهیان، پرداخت و با ارائه ی نوآوری روشمند در تفسیر قرآن کریم، دریچه ی جدیدی از گنجینه ی معارف وحیانی در پیش روی علاقه مندان گشود. عصری که مطهری در آن می زیست با عصری که ما در آن به سر می بریم، از یک سو، به واسطه ی القای شبهات قرآنی در فضای جامعه و نشان دادن ناکارامدی آموزه های وحیانی در راستای تأمین نیازهای زندگی انسان معاصر از سوی رسانه های خارجی و داخلی و از سوی دیگر، به واسطه ی جامعه ی جوان و تحصیل کرده که تنها معرفی حقیقت اسلام و اسلام حقیقی جان عطشناک آنان را سیراب می سازد و آنان را در برابر شبیخون فرهنگی دشمنان اسلام و قرآن استوار می سازد؛ همانندی های بسیاری دارد.

کامل هاشمی بازدید : 64 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)


...................................................................... ص 11 ......................................................................

مسأله فهم قرآن پیشینه ای بس دور در تاریخ تفکر مسلمانان دارد. تلاش های تفسیری با سابقه ای هزار و چند صدساله بهترین گواه این ادعاست.


از سوی دیگر، نگاه اجمالی به این تکاپوی پیوسته نشان می دهد که اولاً فهم قرآن یک مسأله تمام شده در گذشته نیست، بلکه یک جریان ممتد و پیوسته در زمان است که از گذشته تا حال ادامه داشته و درآینده نیز ادامه خواهد داشت. ثانیاً برآیند این جریان نه یک دیدگاه یگانه نسبت به مفاهیم قرآن، که مجموعه ای از فهم ها و برداشت هایی است که در برخی موارد همسان و در بعضی دیگر ناهمگون هستند
برای پژوهشگری که از بیرون به فرایند تفسیر می نگرد، نسبت به اختلاف آراء و تفاوت و تعدد فهم ها، پرسش های چندی مطرح می شود، مانند این که عوامل و زمینه های پیدایش این تعدّد و تنوع فهم ها چیست؟ آیا 
...................................................................... 
ص 12 ......................................................................

فهم های گوناگون، یک ضرورت اجتناب ناپذیر بوده است یا می توان همه فهم ها را در یک فهم فرو کاست؟ آیا فهم های متعدد همه درست و مطابق با واقع اند یا برخی صحیح و برخی دیگر خطاست؟ آیا معیاری برای تشخیص و گزینش فهم درست از نادرست وجود دارد یا خیر؟ و پرسش های دیگری از این دست.


در این نوشتار برآنیم تا دیدگاه شهید مطهری را به عنوان کسی که در عمر پربرکتش هم از قرآن سخن گفته است و هم درباره آن، بررسی کنیم و ببینیم ایشان به پرسش های فوق چه پاسخ هایی داده اند. اما پیش از آن بی مناسبت نیست تا گذری کوتاه به برخی دیدگاه های مطرح شده از سوی متفکران غربی درباره فهم و تفسیر متون به طور کلی و متون مقدس به طور ویژه داشته باشیم، تا از این طریق پیوستگی دیدگاه های شهید مطهری با مباحث امروز آشکار گردد
نگاهی به هرمنوتیک 
اساسی ترین پرسشی که در هرمنوتیک مطرح است و باعث پدید آمدن دیدگاه های متعدد با پیش فرض ها و پیامدهای متفاوت گردیده، این است که: فهم یک متن به چه معنی است؟ چه چیزی در فهمیدن یک متن روی می دهد؟ 
نظریاتی را که در این زمینه ارائه شده، می توان به صورت فشرده به سه دسته تقسیم کرد
1.
بعضی بر این باورند که فهم یک متن به معنای کشف و پرده برداری از مقصود و مراد مؤلف آن متن است. هر متنی مظهر مقاصد و نیاتی است که مؤلف آن راجع به یک موضوع در معرض اندیشه خواننده قرارداده است و فهمیدن آن وقتی تحقق می یابد که بتوان به آن مقاصد دست یافت
آنان که به این نظریه گرویده اند، راه رسیدن به مقصود مؤلف یا تحقق فهم را دو چیز می دانند؛ یکی زبان متن و قواعد حاکم بر ادبیات آن، و دیگر هم دلی و هم ذهنی با مؤلف و بازسازی ذهنیت و اندیشه وی از راه نوعی حدس و پیشگویی
این نظریه بر چند پیش فرض استوار است
ییک. متن، یک معنای نهایی دارد که همان مقصود و منظور مؤلف آن است
دو. معیار فهم درست از نادرست، برابری و نابرابری برداشت خواننده با آن معنی و مقصود است

کامل هاشمی بازدید : 60 دوشنبه 12 فروردین 1392 نظرات (0)

تمدن اسلامی در صد سال اخیر به لحاظ حجم و وسعت اندیشمندان قرآنی و گوناگونی آراء ، متفاوت از سده ­های پیشین بوده و به نوعی با دوران زرین اسلامی قابل مقایسه است. ابداع اندیشه­ها و نظریه در این دوران در حوزه قرآن و تفسیر بس پراهمیت­تر از گستره آراء است.

مرتضی مطهری به همراه علامه محمدحسین طباطبایی، پایه­گذار اندیشه­ای جدید با عنوان«اندرج کلام در حکمت علمی»بودند که بر آن اساس بسیاری از موضوعات نظری  Subjectiveرا از حوزه صرف انتزاعی بیرون و در قلمرو و چالشهای objective طرح گردید. حجاب زن، حقوق زن، حکومت، حقوق بشر، آزادی، بانکداری، ربا و موضوعاتی از این سنخ در همین راستاقابل پژوهش می­باشد. پیوند حیات فرهنگی و اجتماعی آدمی با قرآن و استخراج موضوعات عینی و همخوانی آن با آموزه­های قرآن، گستره وصیعی را در تأملات قرآنی و قرآن­پژوهی مرتضی مطهری شکل داد. بی­تردید پژوهش اندیشه­های قرآن­پژوهی مطهری و تلاش وی در بررسی تطبیقی آموزه­های قرآن با حیات اجتماعی، تتبعی ضروری و سودمند خواهد بود. همایش جهانی حکمت مطهر و شهادت استاد مطهری و همزمانی آن با نشر دومین شماره از فصلنامه تخصصی قرآن­پژوهی پیام جاویدان، فرصت گرانقدری در تدوین رساله حاضر خواهد بود.

کلید واژه­ها:

مطهری، قرآن پژوهی، بررسی موضوعی، آموزه­های قرآنی،

حیات دینی و انتظارات.

مقدمه:

سه مسئله، مطهری را در میان متفکران قرآنی جایگاه و شأنی خاص می­بخشد. آگاهی مطهری به نیاز و انتظارات عصر و پیوند آن با جوهر شریعت و وحی علاوه بر آنکه سه موضوع بنیادین را بدل، به رهیافت­های اساسی در تأملات قرآنی کرد، سبب ظهور پارادیم کارکردگرایانه جدیدی در علوم قرآنی گردید. آموزه«متن و زمینه» که گاهی با مسامحه از آن تعبیر به«سیاق» و زمانی«اسباب النزول» می­کنند، مهم­ترین دستاورد ترکیب اندیشه فلسفی- کلامی با قرآنی – تفسیری در تفکرات مرحوم مطهری است. آموزه­ای که در آثار قرآنی نصر حامد ابوزید و محمد الغزالی مصری آشکارا به چشم می­خورد.

مسئله نخست توجه مطهری به«راهبرد عقلی» در فهم آیات قرآن است. اندیشه خردورزی و به تعبیر مطهری عقل و تعقل در بسیاری از آثار مطهری دیده می­شود،(تعلیم و تربیت در اسلام، 1367، ص 372)مطهری معتقد است که اسلام خود دور قبل را دوره فقدان عقل و اندیشه و دوره بعد را دوره خرد برمی­شمارد.(خاتمیت، 1367، ص 38) و در باور وی، قرآن برای«راهبری عقل» اعجاز کرده است.(اسلام و مقتضیات زمان،1376،ج 1، ص 106) مطهری تصریح می­کند که قرآن به شکلهای گوناگون اعتبار و سندیت عقل را امضا کرده(آشنایی با قرآن، 1374، ج 1 و 2، ص 47)و بنیاد بودن آن در فهم آیات الهی را تأکید می­کند. (همان، ص 47 به بعد) مطهری از خرد و عقل براساس تعبیر بسیار لطیف قرآن، با عنوان«لبّ» یاد می­نماید.(بیست گفتار، 1376، ص 301)

کامل هاشمی بازدید : 69 دوشنبه 28 اسفند 1391 نظرات (0)

مقدمه:

نام بلند آوازه شهید مطهری،همواره یادآور فیلسوفی برجسته،متکلمی زبردست،خطیبی توانمند و نویسنده ای تواناست.کم نیستند کسانی که شاید حتّی این اندازه هم ندانند که استاد شهید به موازات پژوهش های عقلی و به ویژه فلسفی خود تا چه اندازه به علوم نقلی،به ویژه قرآن و تفسیر دل بستگی و اشتیاق داشتند.آنگونه که خود در چندین نوبت تصریح فرموده اند.پس از یکی دو سال که از هجرت ایشان از قم به تهران در سال 1331 شمسی می گذشت،در جلسات منظم هفتگی به تفسیر قرآن پرداختند(1)و اگر چه با هزاران افسوس،سالیان درازی بخش های عمده ای از این جلسات بر روی نوار ضبط نمی شد،و از زمانی که شروع به ضبط کردن نوارهای این جلسات نمودند،ظاهرا این کار چندان منظّم و مرتّب انجام نمی شد و یا به دلایلی دیگر بخش هایی از این نوارها موجود نیست و افتادگی هایی به چشم می خورد(2)بگذریم از پاره ای نوارهای ضبط شده ای که به وسیله ساواک رژیم شاه به یغما رفت،نظیر نوارهای جلسات تفسیر مسجد الجواد در فاصله سال های 49 تا 51، یعنی پس از تعطیلی حسینیه ارشاد که استاد پایگاه فرهنگی خویش را مسجد مذکور قرار داده بود.(3)ولی با این همه،حدود صد و پنجاه ساعت نوارهای تفسیری استاد موجود است که تاکنون تعداد کمی از آنها انتشار یافته است.(4)و یقینا با انتشار مجموعه کامل این مباحث تفسیری،بعد دیگری از شخصیت ذو ابعاد آن شهید سعید،یعنی بعد قرآنی و تفسیری آن جان پاک و مطهر،برای جامعه اسلامی مکشوف خواهد شد.

کلید واژه: انس با قرآن،حلاوت با قرآن،قرآن شناسی و قرآن فهمی

کامل هاشمی بازدید : 102 جمعه 18 اسفند 1391 نظرات (0)

قرآن کریم معجزه جاویدان خاتم پیامبران است.پیامبران پیشین از قبیل ابراهیم و موسی و عیسی که هم کتاب آسمانی

داشته اند و هم معجزه، زمینه اعجازشان چیزی غیر از کتاب آسمانی شان بوده است از قبیل تبدیل شدن آتش سوزان به «برد
و سلام » یا اژدها شدن چوب خشک و یا زنده شدن مردگان.بدیهی است که هر کدام از این معجزات امری موقت و زودگذر
بوده است.ولی زمینه معجزه خاتم پیامبران، خود کتاب اوست.کتاب او در آن واحد، هم کتاب است و هم برهان رسالتش.و به
همین دلیل، معجزه ختمیه بر خلاف سایر معجزات، جاویدان و باقی است نه موقت و زودگذر.

از نوع کتاب بودن معجزه خاتم پیامبران چیزی است متناسب با عصر و زمانش که عصر پیشرفت علم و دانش و تمدن و
فرهنگ است و این پیشرفتها امکان می دهد که تدریجا جنبه هایی از اعجاز این کتاب کریم مکشوف گردد که قبلا مکشوف
نبوده است، همچنانکه جاودانگی آن متناسب است با جاودانگی پیام و رسالتش که برای همیشه باقی و نسخ ناپذیر است.

قرآن کریم صریحا جنبه اعجاز و فوق بشری خود را در آیاتی چند اعلام کرده (1) ،


..............................................................
1.
مانند این آیه: و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا فاتوا بسورة من مثله.(بقره/23).اگر در آنچه بر بنده خویش فرود
آورده ایم تردید
دارید، سوره ای مانند آن را بیاورید.

صفحه : 196

همچنانکه به وقوع معجزات دیگر غیر از قرآن از خاتم الانبیاء تصریح کرده است.

در قرآن مسائل فراوانی مربوط به معجزات مطرح شده است، از قبیل ضرورت همراه بودن رسالت رسولان الهی با معجزه، و
اینکه معجزه «بینه » و حجت قاطع است، و اینکه پیامبران معجزه را به «اذن الله » می آورند، و اینکه پیامبران تا آن حد معجزه
می آورند که «آیت » و «بینه » بر صدق گفتارشان باشد، اما مکلف نیستند که تابع «اقتراحات » مردم باشند و هر روز و هر ساعت
هر کس مطالبه معجزه کند اجابت نمایند.

به عبارت دیگر، پیامبران «نمایشگاه معجزه » دائر نکرده و کارخانه معجزه سازی وارد ننموده اند، و امثال این مسائل.


قرآن کریم همچنانکه این مسائل را مطرح کرده است، با کمال صراحت معجزات بسیاری از پیامبران پیشین از قبیل نوح،
ابراهیم، لوط، صالح، هود، موسی و عیسی نقل کرده است و بر روی آنها صحه گذاشته که به هیچ وجه قابل تاویل نیست.


برخی از مستشرقان و کشیشان مسیحی به استناد آیاتی که قرآن به «اقتراحات » مشرکان در مطالبه معجزه جواب منفی
داده است، مدعی شده اند که پیامبر اسلام به مردم می گفته من معجزه ای جز قرآن ندارم، اگر قرآن را به عنوان معجزه
می پذیرید فبها و الا از من معجزه ای دیگر ساخته نیست.بعضی از نویسندگان «روشنفکر» مسلمان اخیر نیز همین نظر را
پذیرفته اند و آن را به این شکل توجیه کرده اند که معجزه دلیل است اما دلیل اقناعی برای بشر نا بالغ و کودک که در پی امور
اعجاب آور و غیر عادی است، انسان رشد یافته به این گونه امور توجهی ندارد و سر و کارش با منطق است، و چون دوره
پیامبر اسلام دوره عقل و منطق است نه دوره اوهام و خیالات ذهنی، پیامبر اسلام از اجابت درخواست هرگونه معجزه ای غیر
از قرآن به اذن خدا امتناع کرده است.می گویند:
«
استعانت از معجزات و خرق عادات برای پیغمبران سلف اجتناب ناپذیر بود، چه، راهنمایی ایشان به یاری استدلال عقلی در
آن دوران، دشوار بلکه محال می نمود...


در عصر ظهور پیغمبر اسلام، جامعه بشری دوران کودکی را پشت سر گذاشته، به دوره بلوغ فکری پای می گذاشت.کودک
دیروز که نیازمند مادری بود تا دستش گیرد و رفتنش بیاموزد خود می توانست بر روی پاهایش بایستد و عقلش را به کار

صفحه : 197

اندازد...بی دلیل و حکمت نبود که پیغمبر اسلام در برابر اصرار منکرین و معاندین به آوردن معجزات و خرق عادات، مقاومت
می ورزید و در اثبات حقانیت دعوت خویش به استدلال عقلی و تجربی و شواهد تاریخی اتکا می فرمود...با وجود اینهمه اصرار
و لجاجت منکرین، پیغمبر اسلام از آوردن معجزاتی نظیر آنچه پیامبران سلف می آوردند به امر خدا امتناع می ورزید و تنها بر
قرآن به عنوان معجزه ای که نظیری برای آن نخواهد بود تکیه می کند.قرآن، معجزه خاتم پیامبران، خود دلیل دیگری بر
خاتمیت رسالت است، کتابی است محتوی حقایق عالم خلقت و تعالیم و راهنماییهای زندگی در کمال هماهنگی در جمیع
جهات، معجزه ای در خور بشر رسیده و عاقل نه کودک پایبند اوهام و تخیلات ذهنی (1) می گویند:
«
فضایی که انسان گذشته در آن دم می زده است همواره مملو از خرافات و موهومات و خوارق عادات بوده است و جز آنچه «بر
خلاف عقل و حس » باشد در احساس وی اثر نمی گذاشته است، از این روست که در تاریخ، بشریت را می بینیم که همواره در
جستجوی «اعجاز» است و شیفته «غیب » .این حساسیت در برابر هر چه نامحسوس و نامعقول است، در میان مردمی که از
مدنیت دورترند شدیدتر است.اینان به همان اندازه که به «طبیعت » نزدیکترند به «ماورای طبیعت » مشتاق ترند و «خرافه »
زاده معیوب این حقیقت است.انسان صحرا همواره در پی «معجزه » است، جهان وی مملو از ارواح و اسرار شگفت انگیز است...
روح یک انسان باستانی، تنها هنگامی متاثر می شود که نگاهش در برابر امری به «اعجاب » آید و آن را مرموز و سحر انگیز و
مبهم بیند.از اینجاست که می بینیم نه تنها پیغمبران بلکه پادشاهان و زورمندان و حکیمان هر قومی برای توجیه خویش به
امور خارق العاده متوسل می شده اند، و در این میان، پیغمبران که مبنای رسالتشان بر «غیب » نهاده شده است، بیش از
دیگران می بایست به «معجزه » دست بزنند، چه، در ایمان مردم روزگارشان «اعجاز» بیش از منطق و علم و حقیقت محسوس و
مسلم عینی کارگر بوده است.اما داستان محمد از این قاعده مستثنی است.وی در جامعه ای که تنها در بزرگترین شهر تجارتی
و باز و پیشرفته اش هفت «خط نویس » بیش نبوده است و جز به «فخر و شمشیر و کالا و شتر و پسر» نمی اندیشیده است،
«
معجزه » خویش را «کتاب » اعلام می کند و این خود یک معجزه است.کتاب!در کشوری که تاریخ یک نسخه کتاب در آن سراغ

..............................................................
1.
دکتر حبیب الله پایدار: فلسفه تاریخ از نظر قرآن، ص 15 و 16.

صفحه : 198


ندارد!خدایش به «مرکب » ، «قلم » و «نوشته » سوگند می خورد در میان مردمی که قلم را ابزار کار چند مرد زبون و عاجز و
بی افتخار می دانند، و این خود یک «معجزه » است...کتاب تنها معجزه ای است که همواره می توان دید، هر روز آن را معجزه
آساتر می توان یافت و تنها معجزه ای است که بر خلاف دیگر معجزات، هر که خردمندتر و دانشمندتر است و هر جامعه ای که
پیشرفته تر و متمدن تر است، اعجاز آن را درست تر و عمیق تر خواهد یافت، تنها معجزه ای است که اعتقاد بدان تنها به
معتقدان امور غیبی منحصر نیست و اعجاز آن را هر اندیشمندی معترف است، تنها معجزه ای است که نه برای عوام بلکه
برای روشنفکران است...، تنها معجزه ای است که بر خلاف دیگر معجزات، تنها برای تحریک حس اعجاب و اعجاز بینندگانش
نیست، مقدمه ای و وسیله ای برای پذیرش یک رسالت نیست، برای تعلیم و تربیت گروندگان وی است، خود هدف پذیرش
است، خود رسالت است.و بالاخره معجزه محمد از مقوله امور «غیر بشری » نیست گرچه یک عمل غیر بشری است، و از این رو
بر خلاف معجزات پیشین که تنها عاملی برای «باور» مردم به کار می رفت(آنهم مردم معدودی که آن را می دیدند)و جز آن
هیچ سودی نداشت، معجزه محمد از نوع عالی ترین استعداد انسانی است و می تواند به عنوان عالی ترین سرمشق وی به کار
آید، سرمشقی که همواره در دسترس اوست...محمد می کوشد تا کنجکاوی مردم را از امور غیر عادی و کرامات و خوارق
عادات، به مسائل عقلی و منطقی و علمی و طبیعی و اجتماعی و اخلاقی متوجه سازد و جهت حساسیت آنها را از «عجایب و
غرایب » به «واقعیات و حقایق » بگرداند، و این کوشش ساده ای نیست، آنهم با مردمی که جز در برابر هر چه غیر طبیعی است
تسلیم نمی شوند و آنهم به دست مردی که خود را در میان آنان پیغمبر می خواند.خود را پیغمبر خواندن و مردم را به
سالت خدایی خویش دعوت کردن و در عین حال رسما اعتراف کردن که «من از غیب آگاه نیستم » کاری شگفت است و جز
ارزش انسانی آن، آنچه سخت شورانگیز است، صداقت خارق العاده ای است که در کار او احساس می شود و هر دلی را به
تقدیس و هر اندیشه ای را به تعظیم و تحسین وامی دارد.از او می پرسند اگر تو پیغمبری، قیمت کالاها را از پیش به ما بگو تا
در تجارتمان سود بریم.قرآن به وی دستور می دهد که بگو: جز آنچه خدا خواسته است، من مالک نفع و ضرری برای خود
نیستم و اگر از غیب خبر می داشتم خیر را زیاد می کردم و شر به من نمی رسید، من جز بیم دهنده و بشارت گویی برای
مردمی که ایمان دارند نیستم(اعراف/188).اما پیغمبری که غیبگو نباشد و با ارواح و پریان و جنیان گفتگو نکند و هر روز
کرامتی از او سر نزند، در چشم مردم صحرا چه جلوه ای می تواند داشت؟محمد آنان را به تفکر در کائنات، به پاکی و دوستی و

صفحه : 199

دانش و وفا و فهم معنی هستی و حیات و سرنوشت آدمی می خواند و آنان از او پیاپی معجزه می طلبند و غیبگویی و کرامت
می خواهند، و خدا از زبان او با لحنی که گویی چنین کاری از او هرگز انتظار نمی رود می گوید: «سبحان ربی هل کنت الا بشرا
رسولا» (سبحان الله!مگر من جز یک بشر فرستاده ای هستم؟ (1).

آنچه بیشتر مورد استناد این گروه واقع شده آیات 90 - 93 سوره اسراء است که می فرماید:
و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا.او تکون لک جنة من نخیل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجیرا.او تسقط
السماء کما زعمت علینا کسفا او تاتی بالله و الملائکة قبیلا.او یکون لک بیت من زخرف او ترقی فی السماء و لن نؤمن لرقیک
حتی تنزل علینا کتابا نقرؤه قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا.


گفتند تو را تصدیق نمی کنیم تا آنکه برای ما از زمین چشمه ای بشکافی، یا تو را باغی از خرما و انگور باشد که نهرها در آنها
جاری سازی، یا پاره ای از آسمان را چنانکه گمان می بری بر ما بیفکنی، یا خدا و فرشتگان را روبروی ما حاضر سازی، یا تو را
خانه ای از طلا باشد، یا به آسمان بر شوی، و هرگز بالا رفتنت را گواهی نکنیم مگر آنکه نامه ای از آسمان بر ما نازل کنی.بگو
منزه است پروردگارم، آیا من جز بشر فرستاده ای هستم؟
می گویند این آیات نشان می دهد که مشرکان از پیامبر معجزه ای(غیر از قرآن) می خواستند و پیامبر امتناع می کرد.

ما ضمن تایید بعضی از مطالبی که نقل کردیم، خصوصا آنچه در مزیت معجزه بودن کتاب نسبت به سایر معجزات گفته شد،
متاسفیم که نمی توانیم با همه این نظریات موافق باشیم.آنچه از نظر ما قابل بحث است چند مساله است:
1.
پیامبر اسلام معجزه ای غیر از قرآن نداشته و در مقابل تقاضای معجزه غیر از قرآن امتناع می کرده و آیات سوره اسراء دلیل
بر این مطلب است.

..............................................................
1.
دکتر علی شریعتی: اسلام شناسی، ص 502 - 506.


صفحه : 200

2.ارزش و کاربرد اعجاز چقدر است؟آیا اعجاز و امر خارق العاده چیزی بوده متناسب با دوره کودکی بشر که عقل و منطق
کارگر نبوده و هر کس حتی حکیمان و پادشاهان، خود را با این امور توجیه می کرده اند، پیامبران نیز مجبور بوده اند با همین
گونه امور خود را توجیه کنند و مردم را قانع سازند، پیغمبر اسلام که معجزه اش کتاب است از این قاعده مستثنی است، او
خود را با کتاب و در حقیقت با عقل و منطق توجیه کرد؟
3.
پیامبر اسلام می کوشد مردم را از امور غیر عادی و کرامات و خوارق عادات، به مسائل عقلی و منطقی متوجه سازد و
حساسیت آنها را از «عجایب و غرایب » به «واقعیات و حقایق » بگرداند.

اکنون درباره هر سه مطلب بحث و کنجکاوی می کنیم:

معجزه ای غیر از قرآن


آیا پیامبر اسلام غیر از قرآن معجزه ای نداشته است؟این مطلب گذشته از اینکه از نظر تاریخ و سنت و حدیث متواتر غیر
قابل قبول است، خلاف نص قرآن کریم است. «شق القمر» در خود قرآن آمده است.فرضا کسی شق القمر را توجیه و تعبیر
کند(که البته قابل تاویل نیست)، داستان معراج و سوره اسراء را چگونه می توان توجیه و تعبیر کرد؟در کمال صراحت
می فرماید:
سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا.

منزه است آنکه شبی بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی (بیت المقدس)برد تا برخی از آیات خود را به او
بنمایانیم.

آیا این جریان یک خرق عادت، یک معجزه نیست؟! در سوره مبارکه تحریم، داستان در میان گذاشتن پیامبر رازی را با یکی
از زنان

صفحه : 201

خود، و باز در میان گذاشتن آن زن آن راز را با زنی دیگر آمده است (1) ، که رسول اکرم به آن زن گفت چرا با دیگری گفتی؟و
قسمتهایی از آنچه میان آن دو زن گذشته بود بازگو کرد.آن زن(با تعجب)پرسید: تو از کجا اینها را دانستی؟رسول اکرم فرمود:

خداوند مرا آگاه ساخت.آیا این خبر از غیب نیست؟معجزه نیست؟
داستان آیات 90 - 93 سوره اسراء و بعضی آیات دیگر از این قبیل که مورد استناد واقع شده چیز دیگر است.در آنجا مساله
تقاضای معجزه به معنی «آیت » و «بینه » خواستن از طرف مردمی که واقعا تردید دارند و دنبال دلیل و برهان و بینه می گردند،
نیست.این آیات و آیه 50 سوره عنکبوت (2) منطق خاص مشرکان را در معجزه خواهی و منطق خاص قرآن را در فلسفه
معجزه پیامبران روشن می کند.


در آیات 90 - 93 سوره اسراء سخن مشرکان اینچنین آغاز می شود: «لن نؤمن لک حتی تفجر لنا...» یعنی ما به سود تو به تو
نمی گرویم و وارد گروه و دار و دسته تو نمی شویم، مگر آنکه تو «به سود ما» در مقابل، در این سرزمین خشک مکه چشمه ای از
زمین جاری سازی(یعنی یک معامله)، یا باغی پر درخت که در آن نهرها جاری باشد، یا خانه ای پر از طلا داشته باشی - که ما
هم از آنها استفاده کنیم - (یعنی باز هم یک معامله)، یا پاره ای از آسمان را - آنچنانکه خود می پنداری در قیامت چنین
خواهد شد - بر ما بیفکنی(یعنی عذاب و مرگ و پایان کار نه معجزه)، یا خدا و فرشتگان را نزد ما احضار کنی، یا به آسمان بر
شوی و برای ما و به نام و افتخار ما نامه خصوصی بیاوری (باز هم یک معامله اما نه پولی، بلکه عنوانی و تفاخری، بدون توجه
به محال بودن موضوع).

مشرکان نگفتند: «لن نؤمن بک...» که به معنی این است که تا فلان معجزه را نکنی به تو ایمان نمی آوریم، گفتند: «لن نؤمن
لک » که به معنی این است که به سود تو به گروه تو ملحق نمی شویم، یعنی یک تصدیق مصلحتی، یک خرید و فروش عقیده.
فرق است


..............................................................
1.
و اذ اسر النبی الی بعض ازواجه حدیثا فلما نبات به و اظهره الله علیه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نباها به قالت من
انباک هذا
قال نبانی العلیم الخبیر(تحریم/3).
آنگاه که پیامبر رازی را با یکی از همسرانش در میان نهاد، همینکه آن زن آن راز را به زن دیگر گفت و خدا پیامبر
را بر افشای راز آگاه کرد، قسمتی از آن را پیامبر بازگو کرد و از بازگو کردن قسمت دیگر خودداری نمود.آن زن
گفت: چه کسی تو را آگاه ساخت؟پیامبر گفت: خدای دانای آگاه.
2.
درباره این آیه بعدا بحث خواهیم کرد.

صفحه : 202

میان «آمن به » و «آمن له » .علمای اصول فقه در مورد آیه 61 سوره توبه که درباره رسول اکرم می فرماید: «یؤمن بالله و یؤمن
للمؤمنین » همین نکته لطیف را استنباط کرده اند.بعلاوه آنچه را که در مقابل این تایید و تصدیق مصلحتی تقاضا کرده بودند
با تعبیر «تفجر لنا من الارض ینبوعا» ادا کرده اند، یعنی به سود ما چشمه ای جاری سازی.


معلوم است که این «مزد» خواهی است نه «بینه » خواهی و دلیل خواهی و معجزه خواهی.پیغمبر آمده مؤمن واقعی بسازد نه
اینکه به بهای معجزه رای و عقیده بخرد.

خود نویسنده محترم می نویسد که به پیغمبر می گفتند: «اگر تو پیغمبری، قیمت کالاها را از پیش به ما بگو تا در تجارتمان
سود بریم » .واضح است که این، معجزه خواهی یعنی بینه خواهی برای کشف حقیقت نیست، وسیله قرار دادن پیغمبر است
برای پول در آوردن.بدیهی است که پاسخ پیغمبر این است که اگر خدا مرا به غیب(برای چنین منظورهایی)آگاه می کرد، آن
را وسیله برای کارهای دنیایی خودم قرار می دادم، ولی معجزه و غیب وسیله این کارها نیست، من پیامبرم و نوید دهنده و
بیم دهنده.


مشرکان می پنداشتند معجزه امری است در اختیار پیامبر، هر ساعتی که بخواهد و هر طور بخواهد و برای هر منظوری
بخواهد، معجزه می کند.این بود که از او چشمه جاری کردن، خانه طلا داشتن، قیمتها را پیشاپیش خبر دادن، می خواستند.
در صورتی که معجزه مثل خود وحی است، به آن طرف وابسته است نه به این طرف.همان طور که وحی تابع میل پیغمبر
نیست، جریانی است از آن سو که پیغمبر را تحت تاثیر قرار می دهد، معجزه نیز جریانی است از آن سو که اراده پیغمبر را
تحت تاثیر قرار می دهد و به دست او جاری می شود.این است معنی اینکه وحی «باذن الله » است، معجزه «باذن الله » است، و
این است معنی آیه 50 سوره عنکبوت که مورد سوء استفاده کشیشان است.

انما الآیات عند الله و انما انا نذیر مبین.

آیات و معجزات نزد خداست، من تنها بیم دهنده ای آشکارم.


خبر از غیب به عنوان معجزه، همین گونه است.تا آنجا که به شخصیت پیامبر مربوط است او از غیب بی خبر است:

صفحه : 203

قل لا اقول لکم[عندی خزائن الله]و لا اعلم الغیب و لا اقول لکم انی ملک (1).

به شما نمی گویم که[گنجهای خدا نزد من است]، و غیب هم نمی دانم، و به شما نمی گویم که من فرشته ام.

ولی آنجا که تحت تاثیر و نفوذ غیب و ماورای طبیعت قرار می گیرد، از راز نهان خبر می دهد و هنگامی که از او پرستش
می شود از کجا دانستی؟می گوید: خدای دانای آگاه مرا آگاه ساخت.

اگر پیغمبر می گوید: غیب نمی دانم و اگر غیب می دانستم پول فراوان از این راه کسب کرده بودم لو کنت اعلم الغیب
لاستکثرت من الخیر (2) ، می خواهد منطق مشرکان را بکوبد، که غیب دانستن من در حد معجزه و برای منظوری خاص و به
وسیله وحی الهی است.اگر غیب دانستن من یک امر پیش خودی بود و برای هر منظوری می شد آن را به کار برد و وسیله ای
بود برای جیب پر کردن، به جای آنکه نرخها را به شما اعلام کنم که جیب شما پر شود جیب خودم را پر می کردم! قرآن در آیه
دیگر می گوید:
عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول (3).

خداوند، آگاه نهان است، هیچ کس را بر نهان خود آگاه نمی سازد مگر فرستاده ای مورد رضایت.


قطعا رسول اکرم یکی از آن فرستادگان مورد رضایت است.

از همه اینها گذشته، قرآن در آیات فراوانی معجزات رسولان را ذکر کرده است - معجزات ابراهیم، موسی، عیسی - با این
حال، چگونه ممکن است وقتی که از پیامبر اکرم معجزه بخواهند - همچنانکه از رسولان گذشته معجزه خواستند و آنها
اجابت کردند - پیغمبر بگوید: «سبحان الله!من بشر رسولی بیش نیستم.» ؟آیا آنها حق نداشتند بگویند آیا پیامبران گذشته
که تو خود معجزات آنها را با اینهمه آب و تاب نقل

..............................................................
1.
انعام/50.
2.
اعراف/188.
3.
جن/26 و 27.

صفحه : 204

می کنی، بشر نبودند یا رسول نبودند؟آیا ممکن است چنین تناقض صریحی در قرآن وجود داشته باشد؟آیا ممکن است
مشرکان متوجه چنین تناقضی نشده باشند؟
اگر این منطق روشنفکری صحیح باشد، پیغمبر بجای اینکه بگوید:
«
سبحان الله!من بشر رسولی بیش نیستم » ، بایست می گفت: سبحان الله من خاتم رسولانم، من از قاعده رسولان دیگر
مستثنی هستم، از من آنچه از سایر رسولان می خواستند نخواهید، نه اینکه بگوید من رسولی هستم مانند سایر رسولان.


پس معلوم می شود آنچه مشرکان از پیغمبر می خواستند معجزه، یعنی آیت و بینه به منظور کشف حقیقت که حقیقت
جویان حق دارند از مدعیان پیامبری بخواهند، نبوده است، چیزی بوده که شان پیغمبران عموما این نبوده که به چنین
درخواستهایی پاسخ بگویند: این است که پیامبر فرمود: «سبحان الله!من بشری رسول بیش نیستم » ، یعنی آنچه شما
می خواهید چیزی نیست که یک حقیقت جو از پیامبران و رسولان بخواهد و رسولان ملزم باشند به آنها پاسخ مثبت بدهند،
چیز دیگر است، قرار داد و معامله است، مرا دیدن و خدا را ندیدن و از من بالاستقلال چیز خواستن است، اظهار تکبر و خود
خواهی و اثبات امتیاز برای خود نسبت به دیگران است، تقاضای یک سلسله امور محال است و...


من اعتراف دارم که میل عوام همواره بر معجزه سازی است، نه تنها برای پیغمبر و امام، که برای هر قبر و سنگ و درختی،
ولی آیا این جهت سبب می شود که ما وجود هر معجزه و کرامت(غیر از قرآن)را از پیغمبر منتفی بدانیم؟
بعلاوه میان معجزه و کرامت فرق است.معجزه یعنی بینه و آیت الهی که برای اثبات یک ماموریت الهی صورت می گیرد و به
اصطلاح مقرون به تحدی است، منظوری الهی از او در کار است، این است که محدود است به شرایط خاصی، اما کرامت یک
امر خارق العاده است که صرفا اثر قوت روحی و قداست نفسانی یک انسان کامل یا نیمه کامل است و برای اثبات منظور الهی
خاصی نیست.اینچنین امری فراوان رخ می دهد و حتی می توان گفت یک امر عادی است و مشروط به شرطی نیست.معجزه
زبان خداست که شخصی را تایید می کند، ولی کرامت چنین زبانی نیست.

صفحه : 205

ارزش و کاربرد اعجاز


ارزش و کاربرد اعجاز چقدر است؟منطقیین و فلاسفه موادی را که در یک استدلال به کار می رود، از نظر ارزش و کاربرد به
چند گونه تقسیم کرده اند: بعضی از آن عناصر ارزش برهانی دارد، جای تردید علمی و عقلی باقی نمی گذارد مثل مواد و
عناصری که یک ریاضی دان در استدلالات خود به کار می برد، بعضی دیگر ارزش اقناعی دارد مانند مواد و عناصری که غالبا
اهل خطا به در سخنان خود به کار می برند که اگر موشکافی شود بسا که مورد تردید واقع شود، ولی مادام که شکافته نشده
عملا حرکتی ایجاد می کند، و بعضی صرفا ارزش تهییجی و احساساتی دارد و بعضی ارزش دیگر.

ارزش اعجاز و کاربرد آن از نظر قرآن چیست؟

قرآن همان طور که آثار خلقت را «آیات خدا» و دلیل قطعی غیر قابل تردید بر وجود او می داند، معجزات انبیاء را نیز به
عنوان آیات و بینات یاد می کند و دلیل قاطع و حجت مسلم عقلی و منطقی بر صدق مدعای آورنده آنها می شمارد.


قرآن درباره معجزه به تفصیل بحث کرده و تقاضای مردم را از پیامبران که بدون آیت و بینه تسلیم نمی شدند، تقاضایی
معقول و منطقی دانسته و پاسخ مثبت و عملی پیامبران را به این تقاضاها در حد آیت و بینه خواستن - یعنی در حد معقول و
منطقی که گواه بر صدق مدعای آنها باشد نه در حد «اقتراح » و دلبخواهی مردم که می خواهند از پیامبران و اعجازشان
وسیله سود جویی و یا سرگرمی و تماشا بسازند - با آب و تاب فراوان نقل کرده و آیات بسیاری را به آنها اختصاص داده است.
قرآن کوچکترین اشاره ای ندارد که معجزه دلیل اقناعی است برای اذهان ساده و عامیانه و متناسب با دوره کودکی بشر، بلکه
نام «برهان » روی آن گذاشته است (1).

..............................................................
1.
رجوع شود به تفسیر المیزان، ذیل آیه 23 از سوره بقره و کتاب وحی و نبوت آقای محمد تقی شریعتی، ص 214.

صفحه : 206

جهت هدایت پیامبر

معجزه ختمیه به حکم اینکه کتاب است و از مقوله سخن و بیان و دانش و فرهنگ است، معجزه جاودانه است.معجزه کتاب
تدریجا وجوه اعجازش روشن تر می گردد.


امروز شگفتیهایی از قرآن بر مردم زمان ما روشن شده که دیروز روشن نبود و ممکن نبود باشد.معجزه کتاب را اندیشمندان
بهتر از مردم عوام درک می کنند.معجزه ختمیه از آن جهت از نوع «کتاب » شد که این مزایای متناسب با دوره ختمیه را
داشته باشد.

اما...


آیا این معجزه از آن جهت از نوع کتاب شد که ضمنا توجه بشر را از غیب به شهادت، از نامعقول به معقول و منطقی، و از
ماورای طبیعت به طبیعت هدایت کند؟آیا محمد(ص)می کوشد تا کنجکاوی مردم را از امور غیر عادی و کرامات و خوارق
عادات به مسائل عقلی و منطقی و علمی و طبیعی و اجتماعی و اخلاقی متوجه سازد و جهت حساسیت آنها را از «عجایب و
غرایب » به «واقعیات و حقایق » بگرداند؟
به نظر نمی رسد که این نظریه صحیح باشد.اگر چنین باشد باید بگوییم همه پیامبران دعوت به غیب کرده اند و محمد(ص)
دعوت به شهادت.پس چرا صدها آیه از قرآن به همین «عجایب و غرایب » اختصاص یافته است؟
بدون شک یک امتیاز اساسی قرآن دعوت به مطالعه عالم طبیعت و شهادت به عنوان آیات الهی است، ولی دعوت به مطالعه
طبیعت به معنی منصرف ساختن اذهان از توجه به هر امر غیر طبیعی نیست.بر عکس، دعوت به مطالعه طبیعت به عنوان
«
آیات » و «نشانه » ها به معنی عبور دادن از طبیعت به ماورای طبیعت است.از نظر قرآن، راه غیب از شهادت و راه ماورای
طبیعت از طبیعت و راه معقول از محسوس می گذرد.


اهمیت کار محمد(ص)در این است که همان طور که به نظر در طبیعت و تاریخ و اجتماع می خواند و مردمی را که جز در
برابر هر چه غیر طبیعی است تسلیم نمی شوند تسلیم عقل و منطق و علم می نماید، می کوشد اندیشه مردمی را هم که دم از
عقل و منطق می زنند و جز در برابر هر چه طبیعی و محسوس است تسلیم نمی شوند، به منطقی برتر و عالی تر آشنا سازد.

صفحه : 207

امتیاز اساسی جهانی که مذهب به طور کلی - بخصوص اسلام - ارائه می دهد با جهانی که علوم و فلسفه های محض بشری
ارائه می دهند این است که به قول «ویلیام جیمز» در ساختمان جهان مذهب عناصری وجود دارد علاوه بر عناصر مادی، و
قوانینی وجود دارد علاوه بر قوانین شناخته شده بشری.

قرآن نمی خواهد توجه به طبیعت و محسوسات را جانشین توجه به ماورای طبیعت و امور نامحسوس نماید.اهمیت قرآن در
این است که در عین توجه دادن به طبیعت - و به تعبیر خود قرآن «شهادت » - ایمان به «غیب » را سرلوحه دعوتش قرار
می دهد: «الم، ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین، الذین یؤمنون بالغیب...» (1).


چگونه ممکن است قرآن در پی منصرف ساختن مردم از توجه به آن امور باشد در حالی که خودش از همان مقوله «عجایب و
غرایب » یعنی معجزه است، بعلاوه بیش از صد آیه در همان مقوله آورده است؟
من معنی این جمله را نمی فهمم که: «کتاب تنها معجزه ای است که اعتقاد به آن تنها به معتقدان به امور غیبی منحصر
نیست » .

چه اعتقادی؟اعتقاد به اینکه کتابی است و مطالب عالی دارد، و یا اعتقاد به اینکه معجزه است؟اعتقاد به معجزه بودن چیزی
به معنی آیت و بینه الهی بودن، مساوی است با اعتقاد به غیب.چطور ممکن است یک نفر در آن واحد، هم اعتقاد به غیب
داشته باشد و هم نداشته باشد؟
گفته شد: «معجزه محمد از مقوله امور غیر بشری نیست، اگر چه یک عمل غیر بشری است » .

معنی این جمله نیز برای من مبهم است و دو گونه ممکن است تفسیر شود: یکی اینکه معجزه محمد(قرآن)به حکم اینکه
وحی است نه سخن خود آن حضرت، پس یک عمل غیر بشری است، اما در عین اینکه سخن بشر نیست و سخن خداست، از
مقوله امور بشری است و کاری است عادی در ردیف کارهای بشری.


بعید به نظر می رسد که مقصود این باشد، زیرا در این صورت قرآن امتیازی از سایر کتب آسمانی ندارد.همه آن کتابها به
حکم اینکه از مبدا وحی صادر شده اند عمل غیر بشری هستند، ولی به حکم اینکه جنبه خارق العاده ندارند از مقوله امور

..............................................................
1 -
بقره/1 - 3.

صفحه : 208

غیر بشری نیستند، همچنانکه پاره ای کلمات داریم که به نام «احادیث قدسیه » معروف اند و عینا سخن خدایند که وحی و
الهام شده اند، اما معجزه و از مقوله امور غیر بشری نیستند.

امتیاز قرآن از سایر کتب آسمانی و از احادیث قدسیه در این است که هم عمل غیر بشری است - یعنی وحی است - و هم از
مقوله امور غیر بشری، یعنی در حد اعجاز و قدرت ما فوق بشری است.لهذا قرآن می گوید:
قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا (1).


تفسیر دوم این جمله این است که معجزه محمد بر خلاف معجزات سایر پیامبران از قبیل عصا را اژدها کردن و مرده را زنده
کردن که مقوله و تیپ کار از مقوله و تیپ کار بشر نیست، از مقوله کارهای بشری است، چون از نوع سخن و بیان و علم و
فرهنگ است، ولی عمل غیر بشری است، یعنی در حد ما فوق بشری است، از قدرتی غیبی و ماوراء الطبیعی سرچشمه
می گیرد.اگر مقصود این باشد - و باید هم همین باشد - این خود اعتراف است به غیب، ماوراء الطبیعه، خارق عادت، و
بالاخره آنچه «عجایب و غرایب » خوانده شد.پس چرا از اول، برداشت ما از معجزه و خارق عادت، برداشتی از نوع برداشت از
خرافه و امور نامعقول باشد؟آیا نمی بایست ما از اول، حساب معجزه و خرق عادت را از حساب خرافات و اوهام جدا سازیم تا
افراد کم اطلاع، از این برداشتها برداشت دیگری که خود ما هم نمی خواهیم، نکنند؟و اساسا چرا تعبیر معروف «کتاب پیامبر
اسلام معجزه است » را تغییر داده و بگوییم «معجزه پیامبر کتاب است » که قابل سوء تعبیرها و سوء تفسیرهاست؟! از این
نویسنده محترم در جزء آخرین آثارش مقاله ای تحت عنوان «قرآن و کامپیوتر» در رساله «فلق » - نشریه دانشجویان دانشکده
ادبیات تهران - منتشر شد که می توان آن را تصحیح نقطه نظر او در مساله اعجاز و نشانه ای از تکامل تدریجی فکر او تلقی
کرد.

..............................................................
1.
بگو اگر جن و انسان گرد هم آیند که مانند این قرآن را بیاورند، نتوانند، هر چند پشت به پشت یکدیگر بدهند و با
یکدیگر همکاری نمایند.(اسراء/88).

صفحه : 209


در آن مقاله پیشنهاد تبدیل کلمات قرآن به علائم کامپیوتری و استفاده از این مظهر عظیم تمدن بشری برای کشف حقایق
قرآن طرح شده که البته پیشنهاد بسیار بجا و بموقعی است.آنگاه به آنچه بعضی از دانشمندان مصری در این زمینه انجام
داده اند و آنچه بعضی از مهندسان مسلمان ایرانی در صدد انجام آن در این زمینه هستند و یا انجام داده اند اشاره شده و
سپس تحت عنوان «اعجاز قرآن را چگونه می توان اثبات کرد؟» بحث جالبی در همین مقوله کرده و در ضمن به کتاب بسیار
ارزنده سیر تحول قرآن که اخیرا منتشر شده اشاره کرده و کشف با ارزش مؤلف دانشمند آن کتاب را ستوده که ثابت کرده
کوتاهی و بلندی آیات و افزایش کلمات وحی شده بر رسول اکرم در طول بیست و سه سال، یک منحنی دقیق و منظم و
خارق العاده ای را طی کرده است، و خود چنین اضافه می کند:
«
چه سخنوری است در عالم که بتوان از روی طول عبارت، سال ادای هر جمله اش را معین کرد؟بخصوص که این متن کتابی
نباشد که مثل یک اثر علمی یا ادبی، نویسنده ای نشسته باشد و آن را در یک مدت معین و پیوسته نوشته یا سروده باشد،
بلکه سخنانی است که در طول 23 سال زندگی پرتلاطم یک انسان بر زبانش رفته، بویژه کتابی نباشد که نویسنده اش در یک
موضوع - یا حتی زمینه تعیین شده ای - تالیف کرده باشد، بلکه مسائلی گوناگون است که به تدریج بر حسب نیاز جامعه و در
پاسخ به سؤالاتی که عنوان می شود، حوادث یا مسائلی که در مسیر یک مبارزه طولانی مطرح می شود، به وسیله رهبر بیان و سپس جمع آوری و تنظیم گردیده است (1)

..............................................................
1.
نشریه فلق: کتاب اول، ص 25.

 

منابع مقاله: مجموعه آثار جلد دوم، مطهری ، مرتضی ؛

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما مهمترین خواسته قیامهای مردمی منطقه چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1054
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 138
  • آی پی دیروز : 116
  • بازدید امروز : 177
  • باردید دیروز : 165
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 1,341
  • بازدید ماه : 917
  • بازدید سال : 18,657
  • بازدید کلی : 197,665