loading...
شمیم بیداری اسلامی
کامل هاشمی بازدید : 96 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

حال، وظیفه ی مورخ بعد از اینكه معلوم شد كه باید از اصل علیت استفاده كند چیست؟ می گویند مورخ نباید یكتاگرا باشد، یعنی توجهش را به یك علت خاص معطوف كند، بلكه باید كوشش كند تا همه ی علل را مطرح كند، چون اگر بخواهد دائماً به یك موضوع نگاه كند و علل دیگر را نبیند به اشتباه می افتد؛ یعنی باید توجه داشته باشد كه در بافت علل تاریخی، یك علت به تنهایی دخیل نیست، علل متعددی دخیل هستند. پس وظیفه ی اول مورخ توجه به جمیع علل است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 192

وظیفه ی دوم مورخ تحلیل علل است. تحلیل علل یعنی چه؟ یعنی علل ممكن است در عرض یكدیگر و بی ارتباط به یكدیگر در حادثه ای مؤثر باشند و ممكن است تقدّم و تأخّر داشته باشند یعنی یكی علت است و دیگری علتِ علت است و دیگری علتِ علتِ علت است و. . . تحلیل علل، وظیفه ی دیگر مورخ است؛ یعنی بفهمد كدام علت، اوّلی است و كدام علت دومی یا در مقابل، كدام علتها هستند كه هیچ كدام نسبت به یكدیگر تقدّم و تأخّر ندارند. همان بحث محرك تاریخ در واقع یك نوع تحلیل علل است. در باب محرك تاریخ ممكن است نظریات به صورت تكوینی باشد:

یكی می گوید عامل جغرافیا مؤثر است و عوامل دیگر هیچ، دیگری می گوید عامل نژاد مؤثر است و عوامل دیگر هیچ، سومی می گوید قهرمانها مؤثرند و عوامل دیگر هیچ، و یكی دیگر می گوید اقتصاد مؤثر است و عوامل دیگر هیچ. و ممكن است این طور نباشد و از راه تحلیل علل به نتیجه رسیده باشند؛ یعنی آن كه می گوید عوامل جغرافیایی، همه ی علل دیگر را قبول دارد ولی آن را علت اصلی می شناسد و به عبارت دیگر علت اصلی را عوامل جغرافیایی می داند و بقیه را علت فرعی.

وظیفه ی مورخ این است كه بعد از طرح همه ی علل، كوشش كند تقدّم و تأخّرها را به دست آورد، ببیند كدام اصلی است و كدام فرعی. ممكن است در بین علتها به یك علت اصلی برخورد كند، ممكن است به دو علت اصلی كه در عرض یكدیگرند برسد و ممكن است به سه علت اصلی برخورد نماید، و خلاصه وظیفه ی دوم مورخ این است كه علل را مرتب نماید.

بعد اشاره می كند به اینكه علوم در دو جهت متضاد پیشرفت كرده، هم به سوی پیچیدگی و هم به سوی سادگی؛ یعنی از یك طرف با پیشرفت علم، علل بیشتری روشن می شود و باعث پیچیدگی مسئله می شود، و از طرف دیگر همین پیشرفت سبب می شود كه در مقام تحلیل، این علل بیشتر تحلیل می شود به علت اول و دوم و سوم و. . . و این امر به سادگی مسئله منتهی می شود.

این، اصلی است كه امروز مورد قبول واقع شده كه علوم در عین اینكه به طرف پیچیدگی پیش می روند، از جنبه ی دیگر كه جنبه ی فلسفی قضیه است به طرف سادگی و وحدت پیشرفت دارند. در واقع وحدتی در عین كثرت و كثرتی در عین وحدت است. به سوی كثرت می رود در علل فرعی و به سوی وحدت می رود در علل اصلی.

کامل هاشمی بازدید : 62 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

یك وقت هست كه ما می خواهیم وظیفه ی مورخ در این عصر را بیان كنیم و به همین دلیل مشكلات كارش را توضیح می دهیم كه مورخ نباید یك حالت ساده دلی داشته باشد و خیال كند هرچه كه در كتب تاریخ گذشته نوشته شده عین حقیقت و عین واقعیت است. وقایعی كه در گذشته نوشته شده اساساً نمی تواند عین حقیقت و واقعیت باشد؛ چیزهایی است كه از آینه ی اندیشه ی مورخ گذشته و مورخ رنگ خودش را به آن وقایع داده، خواه از نظر اینكه نوعی تعصب به خرج داده له چیزی و علیه چیزی، وقایع را تحریف كرده، دروغ نوشته یا حداقل از راه گزینش این خیانت را مرتكب شده، هیچ دروغ ننوشته ولی از راستها آنچه را كه با هدف او منطبق بوده انتخاب كرده و آنچه را كه با هدف او منطبق نبوده دور ریخته و قهراً شكل قضیه تغییر كرده است.

مثلاً در همین تاریخ اسلام یا تراجم و شرح حال ها، ما افرادی داریم كه اینها صد درصد راستگو و صادق هستند ولی در عین حال نتیجه ی آنچه كه به ما ارائه داده اند با آنچه كه در واقع و نفس الامر بوده ممكن است از جهاتی متفاوت باشد. آنهایی كه در دنیای اسلام تراجم احوال نوشته اند، معمولاً دو سه گروه بیشتر نیستند: یكی محدّثین هستند كه چون اهل حدیث، اهل رجال هم هستند، اینها رجال و تراجم و شرح احوال هم نوشته اند؛ و دیگر، عرفا و دراویش هستند. اینها

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 124

هم علاقه ای داشتند به شرح حال نوشتن، زیرا به سلسله ی مشایخ معتقد بودند. محدّثین از آن جهت [شرح احوال می نوشتند] كه به سلسله ی رُوات اعتقاد داشتند؛ یعنی هركسی حدیث می كرد (روایت می كرد) از استاد خودش، او از استاد خودش، او از استاد خودش، تا می رسید به زمان ائمه، و لهذا ما یك سلسله كتابها داریم به نام «اجازات» كه این كتب حاوی شرح احوال زیادی است؛ و به تبع این اجازات كه از مشایخ بوده شرح حال دیگران را هم می نوشتند. عرفا هم به نوعی «اجازات» قائل بودند، یعنی مرید و مرادی كه فلان شخص مثلاً تلقین ذكر را از استادش گرفته و او از استاد خودش، یا استادش او را به قطبیت معرفی كرده و همین طور. همین جهت سبب بوده كه اینها هم شرح حال زیاد می نوشتند.

این است كه این دو گروه شرح حالشان خوب نوشته شده و حتی بیش از مقداری كه بودند بزرگ معرفی شدند؛ چون معلوم است، مثلاً یك محدّث اگرچه اعمال غرض نمی كند ولی مطابق شناختی كه دارد شرح حال می نویسد. حاج شیخ عباس قمی، مثلاً مجلسی را می شناسد آنچنان كه هست اما ابوریحان بیرونی را كه حاج شیخ عباس قمی نمی شناسد و نمی تواند هم بشناسد. در نتیجه وقتی كتابالكُنی و الالقابحاج شیخ عباس را می خوانیم، به مجلسی برسیم می بینیم چهارصفحه درباره اش بحث كرده با القاب خیلی زیاد، به ابوریحان بیرونی برسیم می بینیم چهارسطر نوشته. اگر ما از جای دیگر اطلاع نداشته باشیم می گوییم این ابوریحان بیرونی كسی نبوده، غافل از اینكه نویسنده كسی است كه مجلسی را می شناخته و به او علاقه مند بوده و ارادت داشته است، هیچ هم دروغ نگفته، هرچه كه راجع به فضیلت او سراغ داشته نوشته، ولی ابوریحان را نمی شناخته، علاقه ای هم به او نداشته و شرح حال او را طرداً للباب نوشته است.

در مورد عرفا هم همین جور است. می بینید شرح حال دراویش به دقت نوشته شده. گذشته از كشف و كرامت هایی كه غیرقابل قبول هم هست، جزئیات زندگی آنها نوشته شده و خلاصه هرچه فضیلت داشته اند رو آمده. این دو طبقه خوب شناسانده شده اند. اما طبقات دیگر آنچنان كه باید شناسانده نشده اند. مثلاً فلاسفه سخنگو نداشته اند. در میان فلاسفه، ترجمه نویس وجود نداشته، اگر وجود می داشت اینها هم از طبقه ی خودشان خوب دفاع می كردند. غیر از چندتایی مثل بوعلی سینا كه شهرت جهانی داشته اند، باقی دیگر اسمشان را هم به زور می توان از لابلای كتابها پیدا كرد، چرا؟ چون اینها در طبقه ی خودشان مترجم نداشته اند. این است كه یك مورخ، آن كسی كه امروز می خواهد تاریخ بنویسد، باید توجه به این مسائل در گذشته داشته باشد. مثلاً ممكن است شخصی در گذشته فوق العاده مرد بزرگی بوده، از قلمها افتاده یا اصلاً اسمش نیامده یا اگر اسمش آمده آنچنان كه باید معرفی نشده، و برعكس شخص دیگری حجمی پیدا كرده بیش از حجم واقعی خودش. اینها چیزهایی است كه یك مورخ باید بداند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 125

خیال نمی كنم این فصل بحث دیگری داشته باشد جز اینكه در واقع دعوت به این است كه مورخی كه امروز تاریخ می نویسد باید اجتهاد كند، به منقولات گذشته اعتماد نكند- به دلایلی كه گفتیم- و آنچه مورخان گذشته نوشته اند اثری است كه نتیجه ی تأثیر متقابل مورخ است در واقعیات و واقعیات در مورخ؛ نه همه ی آن، ذهنیات مورخ است كه با واقعیات ارتباط نداشته باشد و نه همه ی آن عین واقعیات است، بلكه نتیجه ی تأثیر واقعیات در مورخ و مورخ در واقعیات چیزی درآمده به صورت تاریخ، مثلاًناسخ التواریخیاتاریخ طبری.

- آیا امكان ندارد كه مورخی هم بوده كه طبق یك دید واقع بینانه وقایع را نوشته است؟

استاد: اتفاقاً در بحث بعد كه تحت عنوان «جامعه و فرد» دارد، همین بحث توضیح داده می شود. به عقیده ی ما چرا، كه در یكی از جلسات گذشته هم در این باره بحث كردیم، بعد نیز روی آن بحث می كنیم. نظر مذكور یك نوع نظری است كه اخیراً در اروپا پیدا شده و كمی هم بوی ماركسیستی می دهد. خود همین «اِی اچ كار» گویا بی علاقه به كمونیسم هم نیست.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 126

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 127

کامل هاشمی بازدید : 51 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

روح بحث، ذهنی بودن تاریخ است كه در تاریخ و كلاً در علوم انسانی این انسان است كه كار انسان دیگر را مطالعه می كند، برعكسِ علوم طبیعی كه عالم و معلوم دو چیز مجزا هستند. اینجا چون انسان می خواهد كار انسان دیگر را مطالعه و تحقیق كند، شخصیت خود مورخ معیار قضاوت قرار می گیرد. وقتی كه انسان درباره ی طبیعت می خواهد مطالعه كند مثلاً آب را مطالعه كند، در اینجا خودش و شخصیت خودش معیار برای قضاوت درباره ی آب قرار نمی گیرد بلكه بیطرف است، اما وقتی انسانی را می خواهد مطالعه كند خواه ناخواه خودش می شود معیار انسانهای دیگر، و از این جهت هركسی خودش هرجور هست تاریخ را آن جور تفسیر می كند كه خودش هست و این نكته ی خوبی است، هر چند ما صد درصد آن را نمی پذیریم؛ مثل آنچه كه مولوی درباره ی تفسیر قرآن می گوید كه هركس كه قرآن را تفسیر می كند او خودش را تفسیر می كند نه قرآن را، و قرآن را كسی می تواند تفسیر كند كه فانی باشد. مقصودش این است كه انسان به هر درجه كه اخلاص داشته و از خود بیرون باشد به تفسیر واقعی قرآن نزدیكتر است و به هر مقدار كه در خود بیشتر فرو رفته باشد، خودش بیشتر [به منزله ی] عینكی است كه قرآن را از آن عینك تفسیر می كند.

این حرف در باب تاریخ و عموماً علوم انسانی حرف خیلی خوبی است؛ یعنی شخصیت عالِم، وضع عالم، روحیه ی عالم در قضاوتهای علمی و فلسفی، روان شناسی، تاریخی و جامعه شناسی او مؤثر است. در این باره داستان شیرینی را مطالعه می كردم كه كسروی در كتابش نوشته بود: زمانی در مجله ای آقایی آمد و مقاله ای آورد. من دیدم در ستایش جنس زن است و اظهار تأسف برای جنس زن كه در جامعه ی ما عقب مانده، زن چنین است، زن چنان است. من به او گفتم این به كار ما نمی خورد، جای دیگر ببرید. مقاله را چاپ نكردیم. بعد از مدتی مقاله ی دیگری آورد كه آن را چاپ كنیم. دیدم تمامش در مذمّت جنس زن است كه این جنس چنین و چنان است. قضیه چیست؟ آن وقتی كه او آن مقاله را آورد عاشق زنی بوده و آن زن را چنین و چنان می دانسته و از آن عینك نگاه می كرده، دیگر جنس زن در نظر او فرشته بوده است. بعد معلوم شد با او ازدواج كرده و ماهیت او برایش معلوم شده، حالا دیگر جنس زن در نظرش بد شده است. چون دنیای حالایش چنین است، جنس زن در نظرش بد شده است.

حدیثی هست كه من همیشه از آن نتیجه ای می گیرم. آن حدیث این است: مُجالَسَةُ الْاَشْرارِ تورِثُ سوءَ الظَّنِّ بِالْاَخْیارِ [1]همنشینی با بدان موجب بدبینی به خوبان است. این یك حقیقتی است. انسان اگر همیشه با آدمهای بد بنشیند همه ی انسانها را بد می بیند، یعنی خوبها را هم نمی تواند تصور

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 174

كند كه خوبند و نمی تواند به خوب معتقد شود. كما اینكه عكسش هم صادق است: كسی كه همیشه با خوبان نشسته باشد همه ی مردم را خوب می بیند و دیگر بدها را هم نمی تواند بد ببیند. گفت: به حاجی كلباسی درباره ی دزدهایی كه دستگیر شده بودند گفتند: این دزدها سرشب تا نصف شب برای دزدی بیرون می روند و به قافله ها حمله می كنند. گفت: پس اینها كی نماز شب می خوانند؟ ! خیال می كرد دزدها هم نماز شب می خوانند، چون فقط در جوّ محیط خودش بود.

حال شما این را به خود انسان تعمیم بدهید. نزدیكترین همنشین آدمی خود اوست؛ یعنی آدمی كه در خودش بدی نمی بیند قهراً به همه ی مردم خوشبین می شود، و آدمی كه در خودش جز شرارت و جز حقّه و تقلّب و نفاق نمی بیند نمی تواند به آدم خوب معتقد شود. شما به افرادی كه نمی توانند به پیامبران، صلحا و ائمه خوش باور باشند نگاه كنید، می بینید خودش اصلاً یك آدم بدذات و بدجنسی است. آدمی خواه ناخواه وجود خودش را معیار قرار می دهد. آدم بد نمی تواند به خوب معتقد شود، چون از خوبی چیزی سراغ ندارد و می گوید انسان یعنی موجودی مثل من. هركس را كه در نظر بگیرد فكر می كند اگر به جای او می بود چه می كرد؛ من كه چنینم پس او هم چنین است.

اگر انسان این امر را در نظر بگیرد می بیند در علما و كسانی كه نظریات بزرگ داده اند نیز اثر می گذارد. وقتی ماركس یك یهودی باشد كه جز پول چیزی سرش نمی شود (روح یهودی اصلاً روح پول پرستی است) فلسفه هم كه بسازد فلسفه ی كلی اش این است كه بشر تمام همّش پول است.

یا فروید وقتی كه در وجود خودش جز پلیدی جنسی چیز دیگری نمی بیند اصلاً نظریه اش این می شود كه تمام حركات و اعمال بشر را باید با عامل جنسی توجیه كرد.

پس این حرف تا اندازه ای حرف درستی است كه وضع و موقعیت شخص مورخ [در قضاوتش ] اثر دارد.

بنابراین، این بحثی كه اینها به نام «اتحاد عالم و معلوم» باز كرده اند از این جهت بحث خوبی است كه چون موضوع تاریخ- مثل بعضی از علوم دیگر- انسان است، در واقع انسان وقتی درباره ی تاریخ می خواهد قضاوت كند درباره ی خودش قضاوت می كند و چون درباره ی خودش قضاوت می كند خودش هرجور باشد تاریخ را، روان را، فلسفه ی اجتماعی را، فلسفه ی اخلاقی را و همه چیز را از زاویه ی دید خودش می بیند.

البته ما این را صد درصد قبول نداریم، زیرا ما برای انسان قدرت تسلط بر نفس قائل هستیم.

اتفاقاً من در سال گذشته بحثهایی ایراد كردم تحت عنوان «خدا در اندیشه ی انسان» كه رسیدیم به اینجا كه قدرت تصحیح خطا در انسان هست. اما اگر ما این حرف را به طور كلی قبول كنیم- مثل حرفی كه ماركسیستها گفته اند نتیجه ی آن بی ارزشی همه چیز می شود. ولی ما اصل مطلب را انكار

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 175

نمی كنیم، چنانكه اصل خطای ذهن را انكار نمی كنیم ولی می گوییم انسان مقیاسی برای تصحیح خطا دارد. در اینكه اگر انسان این طور باشد اینچنین قضاوت می كند بحثی نیست، اما آیا انسانها می توانند خودشان را از این مهلكه نجات بدهند؟ بله می توانند. در پرتو یك ایمان می توانند خودشان را از این مهلكه ها نجات دهند، یعنی این امكان برای انسانها هست و آن آدم شرور هم قابل اصلاح است.


[1] بحارالانوار، ج /74ص 191.

کامل هاشمی بازدید : 82 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

شك ندارد كه این حرف تا اندازه ای درست است ولی به این شدت قطعاً درست نیست. این مطلب را از دو نظر باید مورد دقت قرار داد. (ببینید همین طور هست یا نیست) . یكی اینكه همیشه انسانها این جور نیستند. كثیراً این طور است كه افرادی آنچنان پایبند وجدان خود هستند كه عاری از اغراض و تعصبات و منافع خود وقایع را آنچنان كه هست می نویسند.

در آن قضایای تقریباً چهل سال پیش مسجد گوهرشاد چون در فریمان ما هم بلوا و آشوبی شد، بعد از آن قضایا جزء كسانی كه آنها را گرفتند و به زندان بردند ابوی ما بودند. البته بعد از حدود یك ماه قرار منع تعقیب صادر شد و آزاد شدند. بعد دومرتبه یك بار دیگر همان اشخاص را تحت تعقیب قرار دادند، یعنی آن محاكمه ها همه مورد اتهام قرار گرفت. دفعه ی دوم را اخوی بزرگ ما می گفت من آنجا بودم. (دفعه ی اول را من هم یادم است، بچه بودم) . وقتی ابوی ما آمدند، گفتند من رفتم آنجا و آنها گفتند بردار بنویس. با خود گفتم: اَلنَّجاةُ فِی الصِّدْقِ، حقیقت را باید نوشت، هرچه بود نوشتم. (ابوی ما این جور بودند كه غیر از راستی اصلاً به زبانشان نمی آمد. ) این دفعه ی دوم كه یك بازرس مخصوص از تهران آورده بودند و خود رضاشاه یك بازرس مورد اعتماد را فرستاده

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 121

بود (چون به او گزارش داده بودند كه محاكمات مشهد همه قلاّبی بوده و «اسدی» را محكوم كردند) آن بازرس به ابوی ما گفته بود شما خودتان هرچه وقایع بوده بنویسید، به اخوی ما هم گفته بود تو هم هر مقدار اطلاع داری بردار بنویس. ابوی ما خطش خوب بود، اخوی ما هم خطش بد نبود. ایشان می گفتند بعد از آنكه نوشتیم، ابتدا این دو ورقه را برداشت نگاه كرد و گفت: به به! پدر از پسر بهتر می نویسد، پسر از پدر بهتر. بعد ورقه ی مرا برداشت خواند. وقتی خواند یك نگاهی كرد و گفت: آقا! از لحن این نوشته پیداست كه شما آدم راستگویی هستید، چون هرچه بوده ولو به ضرر خودت بوده نوشته ای. (در واقعه ای كه خود ایشان ذی نفع بودند آن واقعه را همان طور كه واقع شده بود نوشته بودند، اعم از اینكه به ضرر خودشان بوده یا به نفع خودشان. ) بعد گفت: چون تو یك چنین آدم صدیق و راستگویی هستی من قرار منع تعقیب صادر می كنم.

غرض اینكه نمی شود بشر را متهم كرد كه همیشه مطابق منافع خودش [وقایع را نقل می كند. ]

دیگر اینكه بعضی وقایع هست كه اساساً در یك حدش دروغ بردار نیست. شما می بینید بسیاری از قضایا را دو طرف متخاصم نوشته اند. امكان تحریف در بعضی قضایا نیست. قضایایی كه در سطح عموم واقع می شود اصلاً امكان تحریف [آنها] وجود ندارد، یعنی قضیه به صورت تواتر نقل می شود كه اصلاً قابل اینكه اغراض افراد در آن دخالت كرده باشد نیست. شما در همین تاریخهای اسلامی می بینید- البته شك ندارد كه شیعه عقاید خاصی داشته و سنّی عقاید خاصی- تواریخی كه اهل تسنن نوشته اند با تواریخی كه شیعه نوشته اند در خیلی موارد با هم اختلاف دارد؛ سنّیها یك جور نوشته اند، شیعه ها جور دیگر ولی در عین حال مسائل مشترك، زیاد وجود دارد.

حتی مسائلی كه به نفع یك فرقه ی معین است در عین حال در كتابهای هر دو فرقه نوشته شده؛ یعنی در اینجا اغراض نتوانسته است دخالت كند كه مثلاً فرقه ی اهل تسنن فلان قضیه را كه به نفع شیعه بوده، چون سنّی اند حتماً ننویسند. ما الآن چقدر وقایع داریم كه به نفع تشیع است و در كتب اهل تسنن هست؟

ثالثاً مسئله ی اغراض و تعصبات، برای عموم بشر حكم یك امر عرَضی را دارد؛ یعنی اغراض مثل پرده هایی است كه می آید جلو حقیقت را می گیرد و بعد پس می رود؛ یعنی حقیقت، چهره ی خودش را- تمام یا نیمش را- خودبه خود آشكار می كند و این پرده برای همیشه باقی نمی ماند.

این خودش یك مطلبی است. خیلی وقایع هست كه در یك زمان روی آن پرده می كشند ولی آن نسل كه عوض می شود و نسل بعد می آید، حقیقت، خودش را از پرده بیرون می اندازد. این حرف ظاهراً از یك فرنگی است، حرف خوبی هم هست، می گوید: همگان را برای همیشه نمی شود فریب داد. حرف درستی است. یعنی همه ی مردم را به طور موقت می شود فریب داد كه بعد حقیقت را بفهمند. در یك زمان موقت فریب می خورند بعد [حقیقت را می فهمند. ] بعضی از مردم را هم برای

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 122

همیشه می شود فریب داد. اما همه ی مردم را برای همیشه نمی شود فریب داد؛ یعنی این جور نیست كه بشود حقیقت را از همه ی مردم برای همیشه كتمان و مخفی كرد كه به هیچ شكل آشكار نشود.

بنابراین در مسئله ی بی ارزشی تاریخ و بی اعتمادی به وجدان انسان مبالغه شده است. این مقدار بدبینی به بشر صحیح نیست. همچنین به این مسئله توجه نشده است كه بعضی وقایع به شكلی صورت می گیرد كه غیرقابل اخفاء و كتمان است، حتی برای كسی كه نه تنها ذی نفع نیست بلكه ذی خسران است. مسئله ی دیگر این است كه فطرت بشر به شكلی است كه حقیقت را بالاخره آشكار می كند؛ یعنی چون كتمان حقیقت، جعل و تحریف، حكم یك پرده را دارد، یك امر عرضی است و یك امر تحمیلی بر وجدان عموم افراد بشر است، برای یك مدت موقت برقرار است، بعد می بینید حقیقت آشكار می شود. مثلاً فردی كه از دروغ گفتن باك ندارد، اكنون كه منافعش اقتضا می كند، یك دروغ می گوید ولی بعد این امر مثل گربه ای كه در جوال باشد كه هی می خواهد بیرون بیاید، بالاخره روزی از گوشه ی كلامش بروز می كند- یعنی نمی تواند بروز نكند- و حقیقت خودش را آشكار می كند. از این بگذریم.

کامل هاشمی بازدید : 78 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

و اما آنچه كه در كتب نوشته شده، گفتیم دو عیب در آن هست. یكی اینكه اینها غرض آلود و خلاصه دروغ است. اكثر مورخین- اگر نگوییم همه ی مورخین- اجیر و در استخدام قدرتهای وقت بوده اند و در نتیجه همیشه تاریخ را به نفع قدرت وقت نوشته اند. مثلاً میرزا مهدی خاندُرّه ی نادرهیاجهانگشای نادریمی نویسد درحالی كه خودش وزیر و دبیر نادر است یا بیهقی و دیگران كه راجع

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 118

به غزنوی نوشته اند، اغلب جزء كس و كارهای آنها بوده اند. كسانی كه تاریخ صفویه را نوشته اند جزء كس و كارهای خود آنها بوده اند، همین طور تاریخ قاجاریه، و قهراً اینها تاریخ را طوری می نوشته اند كه مطابق میل اربابهایشان باشد. بنابراین چگونه می شود به این حرفها اعتماد كرد؟

دیگر اینكه غیر از افرادی كه اجیر بوده و مطابق میل دیگران می نوشته اند، افراد دیگری هم كه اجیر نبودند لااقل به عقیده ای وابسته بودند؛ دچار یك تعصب وطنی، مذهبی و غیره بوده اند. اینها هم به فرض اینكه نمی خواستند دروغ بنویسند، ولی وقایع را انتخاب می كردند، غربال می كردند؛ یعنی از وقایعی كه اطلاع داشتند، آن را كه با فكر و عقیده شان متناسب بود نقل می كردند و آن را كه با عقایدشان متناسب نبود نقل نمی كردند، دروغی هم نگفته بودند. مورخ با انبوهی از وقایع روبرو می شود، از آنها چیزی را انتخاب می كند. معلوم است، وقتی چیزی انتخاب بشود چهره ی قضیه فرق می كند. در همان جا گفتیم كه بالاخره در زندگی هر كسی زشتیها هست، زیباییها هست و بیوگرافی واقعی هركسی آن است كه مجموع زشتیها و زیباییها را آنچنان كه بوده بنویسند، مثل چهره ای كه وقتی می خواهند ترسیمش كنند آن وقت آن را ترسیم كرده اند كه تمام جزئیاتش را ترسیم كرده باشند. اگر بخواهند بعضی را انتخاب كنند و بعضی را دور بریزند چیز دیگری از آب درمی آید. زیباییهایش را انتخاب كنند زشتیهایش را دور بریزند، چهره ی زیبایی در می آید كه با واقعیت تطبیق نمی كند. زشتیهایش را بگیرند زیباییهایش را دور بریزند، باز چهره ی دیگری در می آید غیر از آن چیزی كه در واقع هست.

از این جهت عده ای آمده اند اعتمادشان را از وقایع تاریخی بكلی بریده و گفته اند به هیچ كتاب تاریخی نمی شود اعتماد كرد. چنانكه به این روزنامه ها كه وقایع روز ما را می نویسند چقدر می شود اعتماد كرد؟ هر قضیه ای كه انسان خودش اطلاع داشته باشد و بعد از اطلاع او در روزنامه آمده باشد و از روزنامه بخواند می بیند كه بدون كم و زیاد نیست. فقط انسان در مورد قضایایی كه اطلاع ندارد كمی به روزنامه اعتماد می كند یعنی اشتباه می كند، والاّ قضایایی كه اطلاع دارد، تا نگاه می كند می بیند كه كم یا زیاد شده است. به قولی این روزنامه ها مثلاً اطلاعات و كیهان هر دوشان متفقاً تقویم ساعت را می نویسند كه اذان ظهرچه ساعتی، اذان صبح چه ساعتی. هر دو از دكتر عباس ریاضی كرمانی است (روزنامه ی رستاخیز هم دیدم می نویسد) . همان را دو سه جور می نویسند. ما كه یك دكتر عباس ریاضی بیشتر نداریم. این دكتر عباس ریاضی هم- حالا درست استخراج كرده یا غلط، حساب دیگری است- مسلّم تقویم را یك جور به همه ی روزنامه ها داده، ولی یكی می نویسد مثلاً اذان صبح ساعت پنج و نوزده دقیقه، دیگری می نویسد پنج و هفده دقیقه.

از اینجا می فهمیم كه وقایع دیگر اینها از چه قرار است!

این، معنی بی ارزشی تاریخ است. تازه مورخ، آن كسی است كه وقایع را در آن زمان نوشته

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 119

[و شرایط اجتماعی موجود نیز در انتخاب او مؤثر بوده است، چنانكه ] آن كسی هم كه امروز دارد می نویسد همین طور است. این است كه بعضی گفته اند اساساً تاریخ از مقوله ی علم نیست، از مقوله ی هنر است، چون علم یعنی كشف وقایع آنچنان كه بوده و هنر یعنی ساختن یك چیز آنچنان كه دل خودمان می خواهد مثل مجسمه سازی. هر مورخی برای خودش یك هنرمند است، یعنی چیزی را ساخته است آنچنان كه دل خودش می خواسته است و به تعبیر فلسفی، مصنوع یك مورخ ماده ای دارد و صورتی. مورخهای خیلی امین در ماده دخل و تصرف نكرده اند ولی در صورت، دخل و تصرف كرده اند. مورخینی كه امین نیستند، هم در ماده دخل و تصرف می كنند و هم در صورت. از این جهت اساساً تاریخ، علم نیست.

پس در مسئله ی «مورخ و وقایعی كه در اختیار دارد» در واقع بحث درباره ی ارزش علمی تاریخ است كه آیا تاریخ می تواند علم باشد یا به دلیل بی اعتباری آن نمی تواند علم باشد.

- . . . خلاصه، واقعیت تاریخی هست ولی مورخ می آید در آن دخل و تصرف می كند و آن را به اشكال مختلف عرضه می دارد.

- این كه می گویید واقعیتی هست در كجا هست؟ در كتابها هست یا در خارج؟

استاد: این شامل هر دو است. یك مورخ هست كه خودش حاضر و شاهد واقعه است. مثَل او و آن حوادثی كه مشاهده می كند و بعد آنها را نقل می كند، مثَل همان كسی است كه می رود ماهی را می خرد و بعد آن را می پزد. دیگر طرز پختنش به سلیقه ی او مربوط است و لذا فرق می كند؛ او از آن ماهی یك نوع غذا به وجود می آورد، همان ماهی را شخص دیگری می برد در خانه اش و از آن غذای دیگری [به وجود می آورد. ] در عین حال این دو غذا ماهی است، این طور نیست كه این ماهی در بیاید و آن مثلاً مرغ در بیاید. ولی در عین اینكه هر دو ماهی است، تفاوتهایی دارند.

مورخ كه می آید وقایع را نقل می كند، آن كسی كه بعد از صد سال دویست سال می خواهد تاریخ بنویسد برای او ماده ی تاریخی، نقلهایی است كه در كتاب آمده. او نیز با همین نقلهایی كه از فیلتر آنها به آن شكل درآمده، عیناً همین عمل را انجام می دهد؛ یعنی آنچه كه در متون تاریخی كتابها می بیند برای او می شود ماده ی خام، و این ماده ی خام را مطابق ذوق و سلیقه ی خود به صورت پخته در می آورد.

- تصرف در تصرف می كند.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 120

استاد: قهراً این طور است و لهذا می بینید نقل هر مقدار كه واسطه اش بیشتر باشد ضعیف تر است.

علمای حدیث ما هم اگر دو حدیث با یكدیگر متعارض باشند آن را كه سندش كوتاهتر است ترجیح می دهند بر آن كه سندش بلندتر است. مثلاً حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می شود، راوی هم معتبر است ولی احادیث با یكدیگر متعارضند. اما این حدیث را آقای زید نقل كرده از عمرو از بكر از امام صادق علیه السلام (با سه واسطه) ، دیگری را حسن نقل كرده از احمد از محمود از ابوالقاسم از جعفر از محمد از امام صادق علیه السلام (با شش واسطه) . اینها اشخاص معتبری هستند، آنها هم اشخاص معتبری هستند ولی چون آن كمتر سند خورده معتبرتر است (قلّت سند) ، زیرا هرچه بیشتر واسطه بخورد قهراً ضعیف تر می شود. گذشته از مسئله ی تعمّد، احتمال اشتباه بیشتر است.

احتمال تصرف آگاهانه یا ناآگاهانه بیشتر است.

مسئله ی ارزش تاریخ به هر حال مسئله ی مهمی است كه در گذشته هم در باره اش بحث كردیم.

اینها، حتی خود همین آقای «اِی اچ كار» ، روی مسئله ی صداقت وجدان بشر هیچ تكیه ای ندارند؛ یعنی تقریباً نظیر ماركسیستها [می گویند] به وجدان بشر هیچ نمی شود اعتماد كرد، هر مورخی در هر شرایطی كه قرار داشته باشد تاریخ را از دید خودش می نویسد و تحت تأثیر تعصبات و اغراض خودش قرار می گیرد و قهراً این امر كار را مشكل و دشوار می كند.

کامل هاشمی بازدید : 83 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

مسئله ی دیگر مسئله ی ارزش تاریخ است. این هم باید به دو مسئله تجزیه شود: یكی مسئله ی ارزش فی نفسه تاریخ- تاریخ به همان معنای سرگذشت جامعه ی بشر، و ارزش تاریخ یعنی ارزش شناخت سرگذشت جامعه ی بشر- مثل اینكه می گویید «ارزش روان شناسی» . یك وقت انسان می خواهد بگوید آیا تاریخ (یعنی شناخت واقعی جریان گذشته) ارزش دارد یا ارزش ندارد؟ این یك مسئله است؛ مسئله ی دیگر مسئله ی ارزش تاریخِ ثبت شده است، یعنی تاریخ نگاری ها. این یك مسئله ی

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 35

دیگری است كه جداگانه باید طرح كرد؛ یعنی چقدر می شود به تاریخهای مكتوب و به آثار تاریخی اعتماد كرد؟ اینجاست كه نظریه های افراطی و تفریطی وجود دارد. بعضی صرفاً ملاّ لغتی هستند و همین قدر كه كتابی و یك نسخه ی خطی را پیدا كنند كه مثلاً در هفتصد سال پیش نوشته شده یا در فلان جا چاپ شده، این دیگر برایشان وحی مُنزَل است.

یك عده اساساً بكلی تاریخ را بی ارزش می دانند از باب اینكه می گویند: انسان هیچ وقت نمی تواند خودش را از تعصبات و جانبداریها و عقده ها و كینه ها تخلیه كند. همه ی تاریخها را انسانهایی نوشته اند كه می خواسته اند منظور خاص خودشان را در لباس تاریخ بنویسند. بعضی از آنها اساساً جعل می كردند و دروغ می گفتند. اینها افرادی بودند كه در دربار سلاطین و پادشاهان بودند؛ همیشه به گونه ای وقایع را می نوشتند كه مطابق میل دل آنها باشد؛ و حتی مورخینی كه انسان از آنها انتظار ندارد، این جور چیزها از آنان دیده می شود. مثلاً صاحبناسخ التواریختا حدی كه سراغ داریم مرد متدیّنی بوده، اما تاریخش زیاد اعتبار ندارد چون یكتنه بوده و كار دیگر هم داشته و این همه تاریخ نویسی كار یك نفر نیست كه بخواهد تاریخ دنیا را بنویسد. ولی باز هم شاید معتبرترین تاریخی كه او از نظر خودش نوشته تاریخهای دور است. تاریخ زمان خودش را هم نوشته (تاریخ قاجاریه) اما هیچ اعتبار ندارد. چون معاصر با پادشاهان قاجار بوده تاریخ را طوری نوشته كه مطابق میل آنها بوده است. فتحعلی شاه از آن طرف، شهرهای ایران را از دست می داد، او می گوید: «در ذكر جهانگشایی خاقان فتحعلی شاه» . كدام جهانگشایی؟ ! درباره ی امیركبیر كه ناصرالدین شاه او را می كشد، می گوید به فلان بیماری مبتلا شد، شكمش آماس كرد و مرد؛ نمی نویسد كه امیركبیر را كشتند.

البته مسئله ی دیگری هست و آن این است كه آیا حقیقت تاریخی برای همیشه قابل كتمان است؟ و یا اینكه نه، حقیقت بالاخره خود را ظاهر می كند ولو به طور موقت رویش را بپوشانند؛ بعد از مدتها هر جور باشد خودش خودش را آشكار و ظاهر می كند، به یك شكلی بیرون می آید- كه برای این قضیه، نمونه خیلی زیاد است- و این خود یك اصلی است.

پس درباره ی مسئله ی ارزش تاریخ نگاری، گفتیم بسیاری از مورخین كه اصلاً دروغ نویس اند و نمی شود به آنها اعتماد كرد كه عالماً عامداً حقیقت را كتمان نكرده باشند. تازه تاریخ نویس های راستگو كه حاضر نبوده اند یك كلمه دروغ بنویسند باز هم به علت اینكه تاریخ را برای یك منظور خاص می نوشتند، انتخاب می كردند؛ یعنی حوادثی كه در خارج واقع شده به منزله ی ماده بوده برای اینكه او به این ماده، صورت و شكل بدهد، هیچ دروغ هم نگفته است. مثلاً اگر شما به آقای بروجردی ارادت داشته باشید، در زندگی آقای بروجردی اینقدر نقاط نورانی و خوب هست كه شما می توانید یك كتاب پر بكنید، بعد آقای بروجردی می شود یك مرد قدّیسی كه سراسر

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 36

زندگیش همه خیر است و بركت و فضیلت. و اگر شما با آقای بروجردی بد باشید، حتماً آقای بروجردی در زندگیش یك نقاط ضعفی هم دارد، می روید از راستها هم انتخاب می كنید، هیچ هم دروغ نمی گویید، در طول زندگی هشتاد ساله ی این مرد شما می توانید یك عده داستان [از این نوع ] پیدا بكنید، همه هم داستانهای راست باشد، بعد بگویید این آقای بروجردی است. در صورتی كه آقای بروجردی نه این است نه آن، آقای بروجردی مجموع اینهاست؛ یعنی انسانی است كه هم آن را داشته و هم این را. ولی وقتی شما می خواهید از آقای بروجردی یك چهره ی خوب ترسیم كنید آنها را انتخاب می كنید، دروغ هم نگفته اید، و وقتی می خواهید از آقای بروجردی یك چهره ی بدی رسم كنید، اینها را انتخاب می كنید، دروغ هم نگفته اید.

اینهاست كه می گویند تاریخ را بی ارزش كرده؛ یعنی شما سراغ هر مورخی در دنیا بروید می بینید كه در یك قضیه، تمام وقایع را آنچنان كه بوده است، اعم از آنچه كه زشت باشد یا زیبا، ننوشته، بلكه انتخاب كرده و این انتخاب برحسب هدفی بوده كه از تاریخ نگاری داشته است.

این جهت است كه مسئله ی ارزش تاریخ مطرح می شود؛ یعنی تاریخ به معنی تاریخ نگاری، تاریخهای مكتوب، چقدر قابل اعتماد است و چقدر قابل اعتماد نیست، كه در همین كتاب [1]هم اولین بحثش درباره ی ارزش تاریخ است، هرچند نام نمی برد.


[1] [مقصود كتاب لذات فلسفه است. ]

کامل هاشمی بازدید : 63 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 116

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 117

ارزش تاریخ این بحث در واقع همان بحثی است كه در آن كتاب تحت عنوان «ارزش تاریخ» خواندیم. یك نفر مورخ كه امروز می خواهد در تاریخ صد سال، هزارسال پیش تحقیق كند آن وقایع [موجود نیست. ] تاریخ این تفاوت را با علوم طبیعی دارد كه در علوم طبیعی موضوع علم یك امر موجود و قابل مشاهده و آزمایش است ولی مورخ درباره ی وقایعی می خواهد بحث كند كه وجود ندارد، به گذشته تعلق دارد و قابل آزمایش نیست. حال كه نیست از چه راه می تواند آن را كشف كند؟ یك راهش آثار است، از راه آثار عینی ای كه از گذشته وجود دارد مثل ساختمانها. راه عمومی تر آن همان است كه باید به نقل انسانهای دیگر اعتماد كند، نقلی كه «ناقلان آثار و راویان اخبار، طوطیان شكّرشكن شیرین گفتار» در كتابها آورده اند. آن اولی زبان ندارد، باید روی آن اجتهاد كرد. البته آن هم خودش راه درستی است؛ یعنی از بررسی آثار تمدنهای گذشته خیلی چیزها را می شود فهمید و [آثار] از خیلی جهات معتبرتر از آن چیزی است كه در كتب، ثبت و نوشته شده است.

کامل هاشمی بازدید : 80 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

از تاریخ سه جور می توان برداشت داشت و در واقع سه تعریف می شود كرد كه معنایش این می شود كه ما سه نوع علم تاریخ می توانیم داشته باشیم كه هر سه را هم می توان «تاریخ» نامید. یكی اینكه بگوییم تاریخ یعنی حوادث و وقایع گذشته. حوادثی كه در زندگی بشر پیش می آید اگر به زمان گذشته تعلق داشته باشد تاریخ است. البته این هم بر دو قسم است: تاریخ فردی و تاریخ اجتماعی، یعنی حوادثی كه مربوط به افرادی باشد یا حوادثی كه مربوط به یك جامعه باشد. غالباً در قدیم كه تاریخ می نوشتند تاریخ را همین می دانستند، یعنی یك سلسله وقایع و حوادثی كه در گذشته واقع شده است و علم تاریخ یعنی علم به این حوادث و وقایع گذشته، كه تقریباً در زندگینامه ها، فتح نامه ها، شرح حال افراد و اشخاص، بیان جنگها، شكستها و این گونه مسائل خلاصه می شد.

قهراً یك امر نسبی هم می شود یعنی هر حادثه و واقعه ای كه درباره ی آن قضاوت می شود، اگر در همان زمانی كه درباره اش قضاوت می شود واقع بشود به آن تاریخ نمی گویند، یك كار روزنامه ای است كه حوادث روز را منعكس می كند. و همین قدر كه زمان گذشت همان جزء تاریخ قرار

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 835

می گیرد. امروز هم اصطلاحی رایج است؛ هر چیزی كه از صحنه ی زندگی حاضر و زمان حال خارج می شود می گویند به تاریخ تعلق گرفت. مثل شخصیتهایی كه تا یك مدتی بازیگر میدان در جامعه هستند، همین قدر كه از میدان خارج شدند ولو نمرده باشند می گویند فلانی به تاریخ تعلق گرفت یعنی از حساب روز خارج شد. این یك نوع از تاریخ است. قهراً علم تاریخ یعنی علم به چنین وقایع و حوادثی. تاریخ یعنی حوادث از آن جهت كه در گذشته واقع شده اند و علم تاریخ یعنی علم به حوادث گذشته ی زندگی بشر كه تدریجاً حوادث زمان حال جزء تاریخ قرار می گیرند.

ویژگیها

این نوع علم تاریخاولاًعلم جزئی است یعنی علم به امور شخصی و فردی است، درباره ی فلان حادثه ی شخصی است: در فلان وقت فلان حادثه واقع شد. مثلاً جنگهای صلیبی در فلان قرن واقع شد. از این جهت مثل علم لغت و علم جغرافی است كه علم جزئی هستند: این لغت خاص برای این معنی خاص وضع شده. فلان منطقه چه وضعی دارد؟ ایران در كجای آسیا قرار گرفته است؟ هند در كجا قرار گرفته است؟ ایران چند رودخانه دارد؟

ثانیاً(علاوه بر اینكه جزئی است) علم نقلی است، یعنی علم عقلی نیست، علم برهانی یا علم تجربی نیست. به همان دلیل جزئی بودن قهراً نقلی هم هست، علمی است كه با نقل ثابت می شود.

اگر ما می گوییم فلان حادثه در فلان زمان واقع شد، چه دلیلی داریم جز منقولاتی كه سینه به سینه یا از روی كتابها به ما رسیده؟ اگر می گویند نادر در فلان سال هند را فتح كرد و اصلاً اینكه نادری وجود داشته، از طریق نقلها به ما رسیده و الاّ ما كه نادر را به عمرمان ندیده ایم. اینكه نادر چنین مردِ سپهسالارِ نیرومندی بوده، باز هم تاریخ برای ما نقل كرده و نقلها برای ما گفته اند.

ثالثاًاین نوع تاریخ، علمِ به بودنهاست ولی بودنهای در زمان گذشته، یعنی ما حوادث را به شكل بودن در نظر می گیریم، حوادثی كه در ظرف زمان گذشته واقع شده است. فلان جامعه، فرض كنید كه رم، یك وقت یك تمدنی داشته است، تمدن رم در گذشته چنین بوده است. این یك نوع علم تاریخ.

آیا مفید است؟

آیا این گونه علم تاریخ مفید هست یا مفید نیست و بی فایده است؟ ممكن است كسی بگوید كه اگر علم تاریخ در این حد باقی بماند بی فایده است. ولی نه، این هم بی فایده نیست و مفید است. البته بستگی دارد به اینكه این وقایع جزئی چگونه وقایع جزئی ای باشد. یك وقت می آیند شب نشینی های فلان پادشاه را می نویسند، مثلاً عشقبازیهای ناصرالدین شاه را می نویسند. بدیهی

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 836

است كه اینها به حال مردم فایده ای ندارد بلكه احیاناً ضرر هم دارد. ولی یك وقت هست كه می آیند زندگی افرادی را كه به نحو مثبت یا منفی می توانند برای دیگران الگو واقع بشوند می نویسند؛ افرادی كه به نحو مثبت می توانند برای دیگران الگو و به تعبیر قرآن اسوه باشند، قابل اقتدا و تأسّی باشند. این است كه علم سیره ها یعنی نوع زندگی شخصی افراد هم تاریخ است؛ تاریخ جزئی است ولی یك تاریخ مفید می تواند واقع بشود، چرا؟ برای اینكه یك قانون روان شناسی وجود دارد كه به آن اصطلاحاً «قانون محاكات» می گویند یا احیاناً و در اصطلاحات روان شناسی عربی «منابحه و محاكات» می گویند. مقصود از «محاكات» همین چیزی است كه ما آن را حس تلقین و تقلید می نامیم، یعنی اینكه انسان این خاصیت را دارد كه وقتی در یك انسان دیگر یك حالتی را می بیند، می خواهد خودش را تطبیق به او بدهد، مثل او می خواهد باشد، خصوصاً اگر او را به عظمت بشناسد. وقتی او را به عظمت می شناسد پیوسته می خواهد خودش را مثل او قرار بدهد. هرطوری كه او هست می خواهد خودش را شبیه او كند. و لهذا همنشینی ها چرا مؤثر است؟ زیرا بدون اینكه انسان بخواهد، اخلاق همنشین در او اثر می گذارد نه اینكه انسان تصمیم می گیرد كه اخلاق همنشین را اقتباس كند. البته گاهی هم انسان تصمیم می گیرد، ولی تصمیم هم نگیرد خود به خود در او نفوذ می كند. به اصطلاح معروف طبیعت دزد است، یعنی از او می گیرد. شعر مولوی در این جهت خیلی زیباست:

می رود از سینه ها در سینه ها

از ره پنهان صلاح و كینه ها

از یك راه مخفی، هم صلاح افراد در دیگران اثر می گذارد، هم طلاح افراد و آن كینه ها و بدیهایشان. و همین طوری كه همنشینی با انسانهای زنده در انسان اثر می گذارد، همنشینی با فكر آنها و ذكر آنها و یاد آنها و تاریخ آنها و آنها را در آینه ی تاریخ دیدن نیز در انسان اثر می گذارد، چون تاریخ مثل آینه ای می شود كه آنهایی را كه الآن نیستند به ما نشان می دهد، یا مثل فیلم زنده ای است كه از افرادی باقی است. اگر افرادی مرده باشند ولی فیلم زندگیشان باقی باشد و ما دائماً آن فیلم را ببینیم مسلّم همین طوری كه اگر با زنده هایشان محشور بودیم تحت تأثیر آنها قرار می گرفتیم با آن مرده ها هم كه با فكرشان یعنی با یادشان با نامشان با شكلشان با اسمشان و با خاطره شان محشور هستیم باز این در ما اثر می گذارد.

این است كه تواریخ به صورت شخصی را نمی شود به طور كلی محكوم كرد كه این تاریخهایی كه در قدیم می نوشتند چون مربوط به افراد و اشخاص بود نه مربوط به جامعه و نه مربوط به توده ی مردم، كارهای بی فایده ای بود. نه، بی فایده نبود، این هم خودش یك كار مفید بود.

البته نمی خواهیم بگوییم هرچه كه در تاریخها نوشته اند مفید بوده. فرض كنید كه در یك تاریخ، تمام آن را اختصاص می دادند به زندگینامه ی یك صاحب قدرت یا ثروت، فقط به دلیل اینكه

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 837

صاحب قدرت یا ثروت بوده، كه جزئیات زندگی او را بنویسند؛ فلان روز فلان ساعت از خواب بیدار شد و در چه ساعتی ناهار خورد، در چه ساعتی شام خورد، در چه ساعتی مسافرت كرد، از كجا به كجا رفت، كجا چنین عیاشی كرد، با كی چنین شوخی كرد، چه كسی را كشت. بدیهی است كه اینها مفید نیست، ولی به طور كلی نمی شود محكوم كرد بلكه در مورد افرادی كه می توانند الگو واقع بشوند بسیار كار مفید و لازمی است. و هیچ ملتی هم نیست كه چنین تاریخی نداشته باشد.

همه ی ملتها الآن شخصیتهای خودشان را به عنوان منابع و سرچشمه های الهام بخش به جامعه شان معرفی می كنند و فیلمهایشان را نشان می دهند، زندگیهایشان را می نویسند و یادداشت می كنند. شما می بینید چندین هزار كتاب برای یك شخصیت می نویسند كه چنین بوده، و اینها را در تعلیم و تربیت و آموزش مؤثر می دانند.

و نه تنها الگوهای مثبت از این جهتْ زندگیشان مفید است، الگوهای منفی هم این طور است یعنی افرادی كه برعكس، كارهای خیلی زشت و بد كرده اند و بعد در اثر كارهای بدشان به سرنوشتهای خیلی بدی دچار شده اند قهراً شرح حال اینها مفید است ولی نه تحت قانون منابحه و محاكات بلكه قانون ضدش كه انسان وقتی كه یك بدی و اثر آن را در دیگری ببیند عملاً تنفر پیدا می كند و از آن راه پرهیز می كند. همان «ادب لقمانی» به قول سعدی است كه به لقمان گفتند ادب از كه آموختی؟ گفت از بی ادبان، یعنی اگر [كسی ] [1]اخلاق زشت دارد و به تعبیر او كار بی ادبانه انجام می دهد حس نمی كند كه در مردمِ دیگر چه نفرتی پیدا می شود، ولی وقتی كه در دیگری می بیند و در خودش آن نفرت پیدا می شود یاد می گیرد كه این كار را نكند.

بنابراین تاریخ نقلی كه تاریخ شخصی و فردی است یك چیز بی فایده نیست، مفید است، ولی بستگی دارد به این كه آن كسی كه تاریخ اشخاص را می نویسد تاریخ چه اشخاصی را بنویسد یا در زندگی آن اشخاص چه مسائلی را انتخاب كند.

تاریخ شخصی در قرآن

در قرآن از جمله مسائلی كه هست ما می بینیم كه همین مسائل تاریخ شخصی به این معناست، یعنی اموری را كه مربوط به افراد و اشخاص است كه فلان فرد و فلان شخص چه كرد نقل می كند و حتی در بعضی موارد تصریح می كند كه فلان شخصیت را اسوه قرار بدهید، مثل اینكه راجع به زندگی پیغمبر اكرم هست و تصریح به اینكهلَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اَللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ یَرْجُوا اَللّهَ وَ

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 838

اَلْیَوْمَ اَلْآخِرَ [2]، یا راجع به ابراهیموَ اَلَّذِینَ مَعَهُ و كسانی كه همراه ابراهیم بودند: قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ [3]آیه ی اول در سوره ی احزاب است و آیه ی دوم در سوره ی ممتحنه. كما اینكه قرآن عنایت ندارد كه شخصیتها را از آن جهت كه شخصیتها هستند [مطرح كند، بلكه افرادی را مطرح می كند] از آن جهت كه فكر یا عمل آنها چه به صورت مثبت چه به صورت منفی می تواند مورد بهره قرار بگیرد، می خواهد شخصیت باشند یا نباشند.

ما می بینیم كه قرآن لقمان را [مطرح كرده است، ] این لقمانی كه ما می گوییم لقمان حكیم، اینچنین نبوده كه یك فیلسوف مشهوری در زمان خودش باشد مثل سقراط یا ارسطو و قرآن یك شخصیت مشهور را نقل كرده. اتفاقاً در زمان خودش كسی نبوده، یك غلام و برده ی سیاه بوده، بدشكل و بدرنگ و بدهیكل هم بوده است ولی یك مرد روشن بین و حقیقت بین و كسی بوده كه حكمت ایمانی داشته. آنوقت می بینیم قرآن این را به نام حكیم عَلَم كرد- و واقعاً هم حكیم بود- و جمله های این مرد را نقل كرد و یك سوره را به نام او قرار داد، یعنی نام این غلام و برده را به عنوان یك اسوه برای مسلمین برای همیشه زنده نگه داشت.

یا اصحاب كهف چه افرادی بودند؟ پنج شش نفر افراد خیلی عادی كه یك شغل خیلی كوچكی داشتند. یا مؤمن آل فرعون و یا مؤمن آل یاسین.

تاریخِ به این معنا یك علم نقلی است و غالباً كتابهای تاریخی قدیم ما همین تاریخ نقلی است یعنی تاریخی است كه حوادث و وقایع جزئی و مشخص را برای ما ثبت كرده اند و این هم در حد خودش می تواند مفید واقع بشود.


[1] [حدود بیست ثانیه نوار افتادگی دارد. ]

[2] احزاب/21.

[3] ممتحنه/4.

کامل هاشمی بازدید : 57 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

پس در تاریخ علمی هم ما به تاریخ نقلی احتیاج داریم، ابزار كار ماست. اینجا آن مسئله ی معروف- كه در گذشته گفته ایم- مطرح شده كه اصلاً تاریخ نقلی اعتبار ندارد. وقتی كه تاریخ نقلی اعتبار ندارد، تاریخ علمی هم اعتبار ندارد، چون تاریخ علمی مطالعه ی روی تاریخ نقلی برای كشف قواعد و ضوابط است. چرا تاریخ نقلی اعتبار ندارد؟ می گویند به دو دلیل: یكی اینكه مورخین و ناقلان

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 847

چون بشرند نمی توانستند خودشان را از اغراضی كه دارند، اغراض شخصی، و از تعصباتی كه خواه ناخواه داشته اند، تعصبات ملی، مذهبی، قبیله ای و. . . ، و از وابستگیهایی كه داشته اند [دور بدارند. ] اغلبِ كتابهای تاریخ را افرادی نوشته اند كه جزء حواشیِ سلاطین و وابسته به آنها بوده اند. وقتی كه وابسته بوده و از اینجا حقوق می گرفته قهراً حوادثی را هم كه خودش شاهد و ناظر بوده نمی توانسته كه عین قضایا را آنچنان كه هست نقل كند، باید قضایا را طوری نقل كند كه مطابق میل این كسی باشد كه این به او وابسته است، حتی شكستهای آنها را مجبور بوده به یك صورت فتح آمیزی جلوه دهد. مثلاً درناسخ التواریخانسان می بیند كه بی اعتبارترین جلدناسخ التواریخ آن جلد مربوط به قاجارش است كه نویسنده معاصر بوده و خودش حاضر و شاهد بوده؛ از همه بی اعتبارتر است، چرا؟ چون مربوط به زمان خودش است. مثلاً در همان جا كه حوادث دوره ی فتحعلی شاه و دوره ی محمدشاه و همان دوره هایی را كه مرتب ایران شكست می خورد و قسمتهایی از ایران جدا می شد نقل می كند، تیترش را انسان نگاه می كند، می گوید: «در كشورگشایی و جهان گیری خاقان فتحعلی شاه» . ولی وقتی انسان می خواند، در آخرش می فهمد این كشورگیری یك كشور دادن است.

و یا درناسخ التواریخمی نویسد كه امیركبیر- كه نویسنده معاصر امیركبیر است- در كاشان مریض شد و بعد بدنش آماس كرد و بعد مرد. نمی گوید او را كشتند؛ در صورتی كه امروز از مسلّمات است و كسی شك ندارد كه امیركبیر را در حمام كاشان كشتند. البته نویسنده ی این كتاب با اینكه آدم درستی بوده ولی تحت تأثیر جریانهای زمان خودش بوده؛ گفته اند و او هم نوشته است.

قضیه ی نادر خیلی معروف است كه در یكی از جنگهایش با عثمانیها تركها عجیب مقاومت كردند و یك شكست عظیمی به نادر دادند و نادر به میرزا مهدی خان، ادیب معروف و وزیرش گفت زود به فلان جا بنویس كه كمك بفرستند. او برداشت نامه ای نوشت، بعد نامه را برای نادر قرائت كرد، گفت: «از آنجا كه چشم حسود فلك نمی توانست این لشكر ظفر انتظام ما را ببیند، از آنجا كه چنین بود و چنین بود، یك چشم زخمی به لشكر همایون ظفر ما وارد شد، كمك بفرستید. » دو صفحه القاب آورد. نادر هم كه آدم لُری بود، گفت: پدرسوخته! بنویس فلانِ نادر را پاره كردند، كمك بفرست. (خنده ی استاد و حضار) .

می گویند مورخ در زمان خودش وابستگی دارد، پس حرفش اعتبار ندارد؛ علاوه بر اینكه مورخین انتخاب می كرده اند و این بیماری بدی بوده است كه در همه ی قضایا شروع می كردند به انتخاب كردن، یعنی دروغ هم نمی خواست بگوید، ولی در راستها انتخاب می كرد، آن كه مطابق میلش بود نقل می كرد، آن كه مخالف میلش بود نقل نمی كرد. اگر تاریخ نقلی بی اعتبار باشد تاریخ علمی هم به طریق اولی بی اعتبار است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 848

البته به این [ایراد] جواب داده اند؛ گفته اند: راست است؛ هر تاریخی كه صرفاً نقل شده اعتبار ندارد اما چنین هم نیست كه برای محقق راه تحقیق بسته باشد. برای محقق در حوادث نقلی هم راه تحقیق باز است لااقل در موردی كه افرادی احساسهای متضاد دارند. افرادی كه احساسهای متضاد دارند نیز یك قضیه را می نویسند. وقتی كه اینها با اینكه احساسات متضاد دارند هردو یك چیز را نوشتند، این نشان می دهد كه این حادثه عین واقعیت است.

فرض كنید قضیه ای راجع به امامت امیرالمؤمنین پیش آمده. شیعه ها نوشته اند؛ انسان می گوید چون شیعه بوده اند نوشته اند. ولی وقتی كه می بیند آن كسی كه سنی است و احساسات مخالف داشته او هم نوشته، حالا اگر همه ی آن را ننوشته یك قسمت زیادش را نوشته، [درمی یابد كه این قضیه راست است. ] یا یك سلسله قرائن دیگر.

و بعلاوه این خودش یك حسابی است كه حقیقت را برای همیشه از همگان نمی شود پنهان كرد. درست است كه در یك زمان چهره ی حقیقت را مخفی می كنند، ولی كمی كه زمان می گذرد می بینید خود حقیقت چهره ی خودش را نشان می دهد، كه از این قضایا زیاد داریم. و به هرحال تاریخ هم برای خودش یك سلسله بدیهیات و مسلّمات دارد و یك سلسله مشكوكات. بله، اگر ما بخواهیم یك كتاب تاریخ را باز كنیم هرچه كه در آن كتاب هست همه را بگوییم كه درست است، این حرف غلطی است. اما از مجموع نقلهای تاریخی، ما به یك سلسله وقایع می رسیم كه اینها [مسلّماً حقیقت دارند. ] چنانكه در علوم به یك سلسله بدیهیات می رسیم، در تاریخ هم به یك سلسله مسلّمات می رسیم. همان مسلّمات تاریخی لااقل در بسیاری از موارد كافی است برای اینكه محقق بتواند اظهارنظر كند.

مثلاً آیا ما الآن می توانیم شك كنیم كه در دو هزار و پانصدسال پیش تمدن بزرگی به نام تمدن یونان وجود داشته؟ هیچ نمی شود شك كرد. تمدنی به نام تمدن رم وجود داشته؟ هیچ نمی شود شك كرد. حتی در بسیاری خصوصیاتِ این تمدنها هیچ نمی شود شك كرد. بله، در برخی امور می شود شك كرد، مثلاً ریشه ی تمدن یونان چه بوده؟ آیا همه ی این تمدن از نبوغ خود مردم آن سرزمین سرچشمه گرفته یا اینكه اینها یك سلسله استفاده هایی از جاهای دیگر كرده اند كه تاریخ آنها در دست نیست؟ مثلاً این تمدن از مشرق زمین چه موادی استفاده كرده است؟ اینها گاهی مردد و مشكوك باقی می ماند. گاهی اصل اینكه تمدن یونان از مشرق زمین استفاده كرده مسلّم است ولی چقدر استفاده كرده مشكوك می ماند.

کامل هاشمی بازدید : 87 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

نوع دوم تاریخ را ما «تاریخ علمی» اصطلاح می كنیم، یعنی تاریخی كه باز به گذشته تعلق دارد مثل همان نوع اول، و به بودنهای در گذشته هم تعلق دارد، باز مثل همان نوع اول، ولی برعكسِ نوع اول كه جزئی و فردی و شخصی بود كلی است و قهراً مربوط به افراد نمی شود، مربوط به جامعه هاست، ضوابط و قواعد و سننی را كه حاكم بر جامعه ها در گذشته بوده است بیان می كند كه مثلاً فلان قوم به چه علت ارتقا پیدا كرد؟ یونان از شش قرن قبل از میلاد تا تقریباً یك قرن قبل از میلاد به چه علتی جامعه یا جامعه هایی آنقدر قوی بود و تمدن و فرهنگی به آن عظمت ایجاد كرد؟ و علت اینكه از بین رفت چه بود؟ یا تمدن رم علت ارتقاء و علت انحطاطش چه بود؟ یا تمدن

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 839

اسلامی كه عیناً همین بحثها درباره ی آن هم هست. خلاصه علت تشكیل یك ملت و علت از بین رفتنشان و نوساناتی كه پیدا كرده اند. اینها یك سلسله قواعد و ضوابط است كه به این صورت كشف می شود كه اول مورخ همان حوادث جزئی و شخصی را به عنوان موضوع تحقیق خودش انتخاب می كند نه اینكه مورخ می خواهد ناقل آنها باشد. مورخ علمی، آنها را موضوع تحقیق خودش قرار می دهد؛ همین طوری كه یك عالم طبیعی مثلاً زیست شناس یا شیمیست كه درباره ی ماده ای مطالعه می كند آن ماده را در لابراتوار خودش می آورد و در آنجا تجزیه و تركیب می كند، آزمایش و بررسی می كند، مورد دقت قرار می دهد برای اینكه آن را بشناسد، رابطه اش را با اشیاء دیگر كشف می كند تا به وسیله ی مطالعه ی در امور جزئی به كشف یك قانون كلی درباره ی این ماده نائل بشود. مثل آن كسی كه درباره ی بیماری سرطان مطالعه می كند. این بیماری را از جنبه های مختلف مورد آزمایش و تجربه قرار می دهد برای اینكه بتواند علت پیدایش این بیماری و یا موجبات از بین بردن آن را كشف كند كه در خیلی مسائل، بشر می تواند كشف كند گاهی هم نمی تواند.

حوادث تاریخی برای چنین مورخی، یعنی محقق تاریخ، حكم همان موادی را دارد كه در یك لابراتوار جمع می شود با این تفاوت كه محقق تاریخ از این جهت به یك قاضی شبیه تر است تا یك شیمیست، چون شیمیست مواد مورد آزمایشش یك مواد عینی حاضری است و روی آن تجزیه و تحلیل و بررسی عینی و عملی می كند، ولی قاضی دادگستری چنین نیست، حادثه ای قبلاً واقع شده، مثلاً آدمی كشته شده و افرادی هم متهم هستند و شاهدها و قرائنی هم هست، اینها را به صورت یك پرونده در جلو خودش قرار می دهد. خود حادثه كه در گذشته تمام شده و رفته؛ اگر خود حادثه را می دید كه دیگر احتیاجی به این حرفها نبود. حادثه زمانش گذشته ولی پرونده ی حادثه پیش او موجود است، بر اساس پرونده ای كه از این حادثه دارد روی آن مطالعه می كند. قهراً تجزیه و تحلیلش تجزیه و تحلیل عقلی خواهد بود. او كه نمی تواند این كاغذها و مركبها را در لابراتوار خودش تجزیه كند، بلكه روی اینها محاسبه ی عقلی و ذهنی می كند و از مجموع قرائن كشف می كند كه مثلاً عامل اصلی این جرم فلان كس بوده یا فلان كس نبوده، این متهمها دخالتی در این جرم داشته اند یا دخالتی نداشته اند.

مورخ هم برای حوادثی كه در گذشته بوده است ولی فعلاً وجود ندارد پرونده تشكیل می دهد و روی پرونده مطالعه می كند و قهراً تجزیه و تحلیلی كه مورخ به عمل می آورد از نوع تجزیه و تحلیلهایی است كه قاضی به عمل می آورد یعنی روی پرونده است، قهراً روی [امر ذهنی و در] ذهن خودش است، محاسبهْ عقلانی است، نه روی امر عینی و خارجی، چون امر عینی و خارجی كه از یك نظر در مقابلش وجود ندارد. این است كه همین طوری كه كار یك قاضی به كار یك فیلسوف شبیه تر است، منتها قاضی یك امر جزئی را می خواهد كشف كند، كار یك مورخ هم به

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 840

كار فیلسوف شبیه تر است چون كارهایش تحلیل منطقی است نه تحلیل عینی و خارجی.

به هرحال مورخ می آید مطالعه می كند، بعد اسرار و قوانینی را كه همیشه بر جامعه های گذشته حاكم بوده است كشف می كند. پس این علم با اینكه به بودنها تعلق دارد آنهم به بودنهای گذشته، ولی صِرف نقل وقایع گذشته نیست، وقایع گذشته برای او به صورت پرونده ای در آمده است برای كشف یك سلسله ضوابط و قوانین كلی كه حاكم بر جامعه های گذشته بوده اند. ولی اگرچه مورخ روی گذشته مطالعه می كند اما قهراً برای حال هم مفید است، چرا؟ زیرا آن جامعه ها هم یك روز زمان حال داشته اند، پس قهراً قابل تعمیم به زمان حال هم هست.

این نوع تاریخ همان است كه شاید بیش از هر نوع دیگری در قرآن روی آن تكیه شده است كه آیاتش را در این زمینه باید به تفصیل بخوانیم. قرآن در منطق خودش به حوادث تاریخ كلیت می دهد یعنی [آنها را] تعمیم می دهد.

راجع به اینكه آیا اصلاً می توان از حوادث و وقایع گذشته قانون كلی كشف كرد، از طرف علما شكها و شبهه هایی هست. عده ای گفته اند برای تاریخ نمی توان قانون كلی كشف كرد. این مطلب را از چند جهت مورد مناقشه قرار داده اند، كه اینها را وقتی كه مسائل كتابتاریخ چیسترا مطرح می كردیم ما مطرح كردیم. یكی اینكه موادی كه مورد استفاده ی مورخ واقع می شود مواد عینی و حاضر نیست بلكه به گذشته تعلق دارد و برای دیگران فقط منقول است و پرونده اش وجود دارد.

اینكه چنین حوادثی به این شكل واقع شده باشد فقط از طریق اقوال راویها و ناقلهاست و تا چه اندازه می توان به این نقلهای تاریخی اعتماد كرد؟ عده ای از این جهت گفته اند اصلاً نقلهای تاریخی هیچ اعتباری ندارد، یكی به دلیل اینكه غالباً مورخان و ناقلها افراد مغرضی بوده اند و روی اغراض خاص قضایا را نقل كرده اند، كم و زیاد كرده اند. مطابق میل خودشان نقل كرده اند نه آن گونه كه واقع شده. قضایا را كه می دیدند بعد هرطور كه دل خودشان می خواسته نقل می كردند، كم و زیاد می كردند و احیاناً اصلاً قضایا را از پیش خود می ساختند و جعل می كردند.

اینكه یك چنین ناقلهایی همیشه در دنیا بوده اند و هستند شك ندارد؛ در حدی كه بعضی در تعریف تاریخ گفته اند تاریخ عبارت است از یك سلسله حوادث واقع نشده به قلم اشخاصی حاضر نبوده! خصوصاً اگر مورخها نظیر روزنامه نویسهای امروز بخواهند باشند كه حتی یك حادثه را مطابق آنچه كه بوده نقل نمی كنند كه آدم بگوید سایر قضایا را هم همین طور نقل كرده است. تازه این، دروغگویانِ ناقلان هستند.

مرحوم آیتی- خدا او را بیامرزد- در «انجمن ماهانه» تحت عنوان «راه و رسم تبلیغ»

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 841

سخنرانی می كرد؛ انتقاد می كرد، می گفت كه بعضی از این منبریها و روضه خوانها یك مطلبی را كه خودش هم می بیند كه در یك مدرك معتبری نیست ولی چون یك مطلب سوزناك است یا به هر دلیلی، نمی خواهد از آن بگذرد؛ و نمی خواهد از طرف خودش نسبت بدهد كه دروغ گفته باشد، لذا می گوید بعضی از بزرگان چنین گفته اند. چیزی را كه در هیچ كتابی نیست [می گوید] به عنوان اینكه من كه نمی گویم خودم دیدم، من می گویم كه از دیگران شنیدم، و واقعاً هم از دیگران شنیده است.

آنوقت ایشان می گوید كه حق بود می گفت بعضی از بزرگانِ دروغگویان چنین گفته اند، چون چیزی كه در هیچ كتابی وجود ندارد [و او گفته است، ] آن بزرگ بزرگ نیست، بزرگِ دروغگویان باید گفت، باید گفت بعضی از بزرگان دروغگویان چنین گفته اند. چیزی كه هیچ جا وجود ندارد، آن بعضی از بزرگان آخر از كجا گفته اند؟ آیا خواب دید كه نقل كرد و گفت؟ !

این تازه راجع به دروغگویان است. بیشتر درباره ی خود راستگویان- و این مهمتر است- مناقشه كرده اند. راستگویان یك كلمه هم دروغ نمی گویند ولی با راستهای خودشان قضایا را چنان می سازند كه نتیجه ی دروغ می دهد، چرا؟ برای اینكه راستگویان به جای اینكه همه ی قضایا را بنویسند از میان قضایا انتخاب می كنند. وقتی كه مجموع انتخاب شده ها را كه هیچ كدام در جای خودش دروغ نیست در كنار هم می گذارند، در مجموع به گونه ی خاصی نتیجه گیری می شود.

مثلاً یك نفر انسان را شما در نظر بگیرید. او مثل اغلب مردم دیگر تركیبی است از خوبیها و بدیها كه نسبتها فرق می كند. یك عده خوبیها دارد، یك عده بدیها. بدِ بد كه هیچ خوبی نداشته باشد، در عالم یا نداریم یا اگر داریم خیلی محدود است. همین طوری كه خوبِ خوب هم یعنی معصوم. از آنها كه بگذریم هركس دیگر خوب و بد نسبی هستند، منتها درصدها فرق می كند، یكی پنجاه درصد خوب پنجاه درصد بد است، یكی پنجاه و یك درصد خوب چهل و نه درصد بد، و. . .

حال شما یك نفر را در نظر بگیرید پنجاه درصد خوب، پنجاه درصد بد. دو نفر مورخ راستگو را هم در نظر بگیرید كه یكی با این دشمن است و یكی دوست. هیچ كدام هم دروغگو نیستند. ولی دوست فقط پنجاه درصد خوب را از این شخص نقل می كند، می گوید این آدمی بود این جور و این جور. می بینید كه صد قضیه، همه هم راست، از او نقل می كند. انسان نگاه می كند می بیند این مجسمه ی خوبی بوده. آن راستگوی دیگر هم یك كلمه دروغ نمی گوید ولی همه، لغزشها و خطاها و بدیهای این را نقل می كند، می گوید او این جور بود و این جور. كتابی را انسان درباره ی این شخص می خواند، با یك آدمی مواجه می شود كه مجسمه ی خوبی است. كتاب دیگری را درباره ی او می خواند، با یك آدمی مواجه می شود مجسمه ی بدی. هیچ كدام هم دروغ نگفته اند. ولی به یك معنا هردوشان دروغ گفته اند، چون این نیمی از چهره ی او را نشان می دهد و آن نیم دیگر را، و او نه این نیم است و نه آن نیم، او مجموع این دوتاست.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 842

این است كه مورخ محقق كه می خواهد به این نقلها اعتماد كند، تازه به راستگویان هم كه بخواهد اعتماد كند، نمی تواند حقیقت را كشف كند. مثلاً اگر دو مورخ بخواهند درباره ی یك ملت، فرض كنید ملت ایران بنویسند [دوگونه می نویسند. ] ملت ایران یك ملتی است كه خوبیهایی دارد، واقعاً هم خوبیهایی است، و بدیهایی دارد كه واقعاً هم بدیهاست. آن كه با این ملت خوب باشد فقط خوبیهای این ملت را می نویسد. انسان نگاه می كند می گوید چه ملت خوبی! آن كه بد باشد فقط بدیهایش را می نویسد. باز انسان نگاه می كند می گوید چه ملت بدی! این یك جهت، كه می گویند بنابراین یك چیزی كه ماده ی اولی اش به این صورت جمع می شود پس چه علمی می توان از این استنباط كرد؟

یك شبهه ی دیگر كه در اینجا هست این است كه قوانین و ضوابط كلی آن وقت به دست می آید كه قانون علیت حكمفرما باشد، چون ضابطه ی كلی در واقع معنایش این است كه هر وقت این زمینه به وجود بیاید چنان پدیده ای به وجود خواهد آمد، یعنی هرگاه این علت به وجود بیاید آن معلول به وجود می آید؛ و قانون علیت در مسائل مربوط به زندگی انسان یعنی مسائل مربوط به اراده ی انسان حكمفرما نیست. كارهای اختیاری و كارهایی كه انسان از روی آزادی انجام می دهد از سیطره ی قانون علیت خارج است. چون از قانون علیت خارج است كلیت نمی تواند داشته باشد. پس مسائل اختیاری انسانی هرگز نمی تواند كلیت داشته باشد. وقتی نمی تواند كلیت داشته باشد نمی تواند قانون داشته باشد. وقتی نمی تواند قانون داشته باشد نمی تواند به صورت علمی دربیاید.

ولی ما چون این بحث را در گذشته كرده ایم و جوابش را هم داده ایم دیگر معطل نمی شویم چون خود آن هم چند جلسه وقت می گیرد.

ما قبلاً ثابت كردیم كه اینها هیچ كدام منافات با كلیت ندارد. بله، یك شبهه ی دیگر هست و آن این است: چنین نیست كه تاریخ از نظر نقلها قطعیت ندارد، در هر تاریخی بالاخره مواد قطعی وجود دارد كه آنها را ما اصطلاحاً «متواترات» می گوییم كه قابل خدشه و مناقشه نیست؛ و بر زندگی بشر هم قوانین قطعی علّی و معلولی حاكم است؛ ولی آنجا كه به انسان و بالخصوص جامعه ی انسان مربوط می شود، به دلیل پیچیدگی فوق العاده نه به دلیل قانون نداشتن، دستیابی انسان به آن قوانین كلی دشوار است. این است كه در قوانین اجتماعی ادعای كلیت به صورتی كه انسان در طبیعت بیجان و در مسائل ریاضی ادعای كلیت می كند نیست، لذا یك مقدار جنبه ی درصدی دارد.

مثلاً نود و نه درصد یا نود درصد قضایا این جور است. یعنی در غالب مسائل اجتماعی استثنا ممكن است كه وجود داشته باشد. این نه از آن جهت است كه قانون در ذات خودش كلیت ندارد، بلكه از جنبه ی اینكه تسلط بر آن قوانین به طور دقیق، برای انسان (مورخ و محقق) كار دشواری است.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 843

کامل هاشمی بازدید : 66 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

بحث دوم این است كه فرضاً تاریخ نقلی قابل اعتماد باشد ولی ما آن وقت می توانیم از حوادث

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 849

نقلی قاعده و ضابطه استنباط كنیم و اسمش را «تاریخ علمی» بگذاریم كه قبول داشته باشیم بر اعمال اختیاری و ارادی انسان هم اصل علیت و اصل ضرورت علّی و معلولی و اصل سنخیت علّی و معلولی حاكم است. خود اصل علّیت یعنی یك حادثه بدون علت محال است صورت بگیرد.

اصل ضرورت علّی و معلولی این است كه اگر علت تامّه ی یك شی ء وجود پیدا كرد معلولش جبراً و ضرورتاً وجود پیدا می كند. اصل سنخیت علّی و معلولی یعنی اینكه هر علتِ خاص، معلول خاصی می تواند داشته باشد نه هر معلولی، و هر معلولی از یك علت خاص می تواند صادر شود نه از هر علتی.

این اصول در طبیعت بی جان كاملاً جاری است. به حكم اینكه در طبیعت بی جان جاری است ما می توانیم قاعده و ضابطه ی كلی در طبیعت بی جان داشته باشیم. مثلاً در گازها، در مایعها، در جامدها (به معنای جمادها) قانون علیت با شاخه هایش حكمفرماست و لهذا ما به طور قطع می توانیم قاعده و ضابطه ی كلی به دست بیاوریم، مثلاً بگوییم مغناطیس با آهن چه رابطه ای دارد و بعد قاعده به دست بیاوریم كه اگر آهن چنین باشد، مغناطیس چنین باشد و چنین نسبتی میانشان برقرار باشد مغناطیس آن را جذب می كند. این می شود قاعده ی كلی خلاف ناپذیر. یا آب در چه درجه حرارتی تبدیل به بخار می شود؛ یك قاعده ی خلاف ناپذیر.

اما در مسائل انسانی چطور؟ مقصود از مسائل انسانی آن مسائلی است كه به اراده و اختیار انسان وابستگی دارد. این مستشكل می گوید اراده و اختیار انسان از قانون علیت آزاد است و الاّ اگر قانون علیت در مورد اراده و اختیار انسان حاكم باشد پس انسان در كارهای خودش مجبور است و حال آنكه انسان مجبور نیست و اختیار دارد. همین قدر كه گفتیم انسان در كارهای خودش اختیار دارد پس قانون علیت نیست، ضرورت علّی و معلولی و سنخیت علّی و معلولی هم نیست.

پس قاعده و ضابطه ای وجود ندارد، و چون جامعه را انسانها با اراده و اختیار خودشان می چرخانند و اراده و اختیار حكمفرماست جامعه نمی تواند ضابطه ی كلی داشته باشد.

کامل هاشمی بازدید : 99 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

تعریف سوم از تاریخ این است كه تاریخ نه مربوط است به حوادث و وقایع گذشته چه به صورت جزئی و چه به صورت كلی، و به عبارت دیگر تاریخ نه به معنای بودنهای جزئی و نه به معنای قوانین كلیِ بودنهای جماعات است، بلكه به معنیِ شدن و صیرورت و حركت جامعه هاست. ما دو جور تصور از جامعه ها می توانیم داشته باشیم. یكی اینكه بگوییم جامعه ها با اینكه قانونِ بودن دارند ولی ثابتند، یعنی یكنواخت اند، تطور و تكامل ندارند؛ قهراً ما قوانین بودنشان را ذكر می كنیم.

از آن جهت، قوانینی كه ما برای جامعه ها ذكر می كنیم- كه در تاریخ علمی بود- مثل قوانینی است كه ما برای حیوانات ذكر می كنیم كه مثلاً قانون زندگی اسب چنین است، قانون زندگی مرغ خانگی چنین است، قانون زندگی ماهیها چنین است.

ولی یك وقت هست ما به یك مسئله ی جدیدی در باب جاندارها نائل می شویم، می گوییم كه این جاندارها گذشته از اینكه الآن بالفعل هركدام نوعی هستند و قانونی دارند، آن مرغ خانگی است، آن یكی اسب است، آن یكی شتر است، آن یكی كبوتر است، اینها از اول كه به این حال نبوده اند و به این حال هم باقی نمی مانند. هركدامِ اینها قبلاً یك حالت دیگری داشته اند و به شكل دیگری موجود بوده اند، حالا به این شكل موجودند، بعد هم به شكل دیگری درخواهند آمد. پس اینها غیر از قانونِ بودن یك قانونِ شدن دارند، یعنی یك سیر تحولی و تكاملی را طی كرده اند. و لهذا زیست شناسی خودش یك سلسله مسائل دارد، ترانسفورمیسمی كه در زیست شناسی هست (یعنی قانون تكامل موجودات زنده) خودش یك مسئله ی علیحده است.

درباره ی جامعه ها هم چنین حرفی می شود گفت. جامعه هم به حكم اینكه یك موجود زنده است یك موجود متطور متكامل است. این جامعه های انسانی امروز هیچ كدام در گذشته به این شكل نبوده، در آینده هم به این شكل نخواهد بود. مراحلی از تطور و تكامل طی كرده اند. قانون تحول و تكامل جامعه ها چیست؟ غیر از قانونِ بودنش است. جامعه ها تحت تأثیر چه عاملی متحول و متكامل شده اند؟ اینجاست كه مسائل جدیدی مطرح می شود. عده ای می گویند عامل تصادف، عده ای می گویند عامل قهرمانها، عده ای می گویند عامل نژاد، عده ای می گویند عامل جغرافیایی، عده ای می گویند عامل فطرت و طبیعت انسانی، بعضی می گویند عامل مشیت الهی مافوق همه ی اینها، عده ای می گویند جبر مادی تاریخ، تكامل ابزار تولید، كه این خودش یك مسئله ی جدیدی است كه ما این را «فلسفه ی تاریخ» می نامیم.

پس ما سه نوع علم تاریخ داریم: علم تاریخ به معنای علم تاریخ نقلی، یعنی علم به حوادث جزئی؛ علم تاریخ به معنای تاریخ علمی یعنی ضوابط كلی حاكم بر بودنهای جامعه ها؛ و علم تاریخ به معنی علم به قوانینِ شدن و صیرورت و تحول جامعه ها كه ما این سومی را «فلسفه ی

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 844

تاریخ» می نامیم. البته این اصطلاح را ما به كار می بریم، دیگران میان تاریخ علمی و فلسفه ی تاریخ فرق نگذاشته اند در صورتی كه باید فرق گذاشته شود.

از این سه علم، درباره ی اوّلی همان مقداری كه بحث كردیم كافی است ولی درباره ی تاریخ علمی و درباره ی آنچه كه فلسفه ی تاریخ نامیدیم باید از نظر آیات قرآن بحث كنیم، ببینیم كه آیا در آیات قرآن راجع به بودن جامعه ها به طور كلی بحثهایی هست یا نیست، و راجع به شدن جامعه ها بحثی هست یا نیست. آن بحث اختلافی كه گفتیم، به بحث شدنِ جامعه ها مربوط می شود.

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 845

کامل هاشمی بازدید : 89 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

مسئله ی واقعیات تاریخی، در گذشته هم بحث شد. تكرارش عیب ندارد. گفتیم واقعیات تاریخی یعنی واقعیاتی كه در وقایع آینده تأثیر دارد. این به كوچكی و بزرگی واقعه هم مربوط نیست كه حجمش بزرگ باشد یا كوچك. ممكن است مثلاً در یك شهر یكدفعه یك بلوا بشود، ده هزار نفر هم كشته شوند اما یك كار بی اساس باشد: دوتا بچه با همدیگر دعوا كرده اند، بعد مادرهایشان با هم دعوا كرده اند، بعد بچه های دیگر ریخته اند به همدیگر، بعد همسایه ها و فامیل و كم كم یك جنگ مقلوبه شده، ده هزارنفر هم كشته شده اند. این از یك حادثه ی كوچك شروع شده، بعد هم منشأ هیچ حادثه ی بزرگی در عالم نمی شود، یعنی جریانی را عوض نمی كند. ولی گاهی یك واقعه در وقایع آینده تأثیر دارد، خودش فی حد ذاته امر كوچكی است اما منشأ وقایع بزرگی در تاریخ می شود.

این است كه همه ی وقایع را كه در زندگی بشر رخ می دهد نمی توان «وقایع تاریخی» دانست.

وقایع تاریخی یعنی وقایع مؤثر در سلسله ی وقایع دیگر تاریخ. گفتیم مثلاً اینكه فلان خانواده امشب برای شام خودشان نان و پنیر و سبزی را انتخاب كرده باشند یا فلان آش را، عدس پلو انتخاب كرده باشند یا ماش پلو، این هم خودش یك واقعه ای است اما یك واقعه ی تاریخی نیست كه در وقایع دیگر مؤثر باشد. ولی برخی وقایع دیگر (مثل همان وقایعی كه خودشان به بینی كلئوپاترا مثال می زنند و ما به فتق آقای بروجردی مثال زدیم) مسئله ی كوچكی است اما مسئله ی كوچكی است كه در وقایعی بزرگ مؤثر واقع می شود. پیرمردی كه هیچ قصد ندارد كه از بروجرد حركت كند و به

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 123

قم بیاید ناگهان یك پایش را كمی بلندتر حركت می دهد، فتقش پاره می شود، می آید تهران، بعد می رود قم و بعد یك مرجعیت بزرگ تأسیس می شود و خود این مرجعیت بزرگ منشأ وقایعی می شود كه در اوضاع ایران اثر داشته است. حال، آقای بروجردیِ قبل از آمدن به قم یك شخصیت تاریخی در ایران نبود، ملاّیی بود از ملاّهای شهرستانها، ولی بعد كه به قم آمد و به صورت یك مرجع درآمد یك شخصیت تاریخی شد. اصل حادثه، حادثه ی كوچكی بود ولی منشأ آفرینش حوادث بسیار بزرگ شد.

این است كه مورخ باید واقعیات تاریخی را برگزیند. یك مورخ می آید [وقایعی را كه تأثیری در وقایع آینده نداشته می نویسد] مثل تاریخ نویسی ناصرالدین شاه: امروز كجا رفتیم، ملیجك كمی تب كرده بود، طبیب آوردیم، نبض ملیجك را دید. . .

می بینید اغلب در این سفرنامه ی ناصرالدین شاه همان شرح حال ملیجك است. اینها چه اثری دارد؟ ! مورخ باید كوشش كند وقایعی را برگزیند كه در حلقات بعدی و در اوضاع مؤثر بوده است و الاّ وقایع دیگر مانند اینكه ما نشستیم با انیس الدوله چنین گفتیم، چنین خوردیم و چنین خندیدیم، اینها تاریخ نیست؛ البته گذشته ای هست ولی حلقه ی تاریخی نیست.

کامل هاشمی بازدید : 78 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)

در جلسه ی پیش برای تاریخ سه تعریف كردیم. گفتیم ما سه علم مختلف می توانیم داشته باشیم، اعم از اینكه اسم اینها را علم تاریخ بگذاریم یا نگذاریم، در زمینه ی تاریخ سه علم عملاً وجود دارد. یكی را «تاریخ نقلی» اصطلاح كردیم كه آن همان علم به وقایع و حوادث است و كار این علم فقط منعكس كردن نفس وقایع و حوادث است كه قهراً یك علم جزئی است.

دوم علم به قواعد و ضوابط زندگی جامعه ها در گذشته، یعنی مطالعه ی وقایع و حوادث گذشته و زندگیهای گذشته ی جامعه ها و كشف یك سلسله قواعد و ضوابطی كه بر زندگیهای اجتماعی حاكم بوده و قهراً قابل تعمیم هم هست (وقتی «كلی» استنباط كردیم قابل تعمیم خواهد بود) .

سوم علم تحولات جامعه ها كه این بر اساس قبول این نظریه است كه جامعه ها متحول و متطورند، با یك نظام معینی از ساده ترین مراحل به عالیترین مراحل تطور پیدا كرده اند و همین طور طی می كنند.

درباره ی اوّلی كه تاریخ نقلی است بحث چندانی ضرورت ندارد. البته گفتیم آن هم علم مفیدی است ولی بستگی دارد به اینكه چه حوادثی در آن تاریخ نقلی نقل شده باشد و چه حوادثی نقل نشده باشد. ممكن است كه مسائل بیهوده ای نقل بشود از زندگیهایی كه در گذشته بوده است كه هیچ اثر و فایده ای ندارد و احیاناً اثر گمراه كننده ای دارد و ممكن است كه از زندگیهای گذشته قسمتهایی انتخاب بشود كه خود به خود برای انسانها عبرت آموز و درس آموز است.

ولی درباره ی آن دو قسمت دیگر، ما بیشتر باید بحث كنیم. یكی آن كه ما «تاریخ علمی» اصطلاح كردیم یعنی علم به بودن جامعه ها در گذشته، و دیگر آن كه ما «فلسفه ی تاریخ» اصطلاح

مجموعه آثار شهید مطهری . ج15، ص: 846

كردیم یعنی علم به شدن و تطور جامعه ها در گذشته. در مورد اوّلی كه تاریخ علمی است چند مسئله لازم است ما طرح كنیم گو اینكه در مورد بعضی از آنها بحثهایی كه در گذشته كردیم كافی است. ولی باید یادآوری بشود، چون اینها را طرح كرده اند.

یكی اینكه تاریخ علمی می خواهد به صورت یك علم درآید یعنی می خواهد آنچه را كه در جامعه ها گذشته تحت یك ضابطه و قاعده ی كلی دربیاورد و از این رو تاریخ نقلی گذشته به منزله ی ابزار كار می شود برای تاریخ علمی، یعنی آنچه كه برای تاریخ نقلی مسئله است برای تاریخ علمی موضوع مطالعه است برای به دست آوردن مسئله؛ چون مسئله ی تاریخ علمی حوادث و وقایع گذشته نیست، ضوابط و قواعد حاكم بر زندگیهای گذشته است. این ضوابط و قواعد را از كجا می تواند استنباط كند؟ از روی تاریخهای نقلی. آنوقت تاریخهای نقلی برای تاریخ علمی حكم موادی را دارد كه یك عالم طبیعی در لابراتوار خودش آنها را گرد می آورد و روی آنها بررسی می كند و آزمایشها به عمل می آورد و تجزیه و تركیب می كند تا اینكه به یك ضابطه ی كلی نائل بشود. وقتی به ضابطه ی كلی نائل شد آنها را دور می ریزد و به آنها كاری ندارد. تاریخ علمی، این حوادث را برای آن به دست می آورد كه بتواند به ضوابط و قواعد كلی نائل بشود. پس به منزله ی موادی است كه در لابراتوار خودش جمع می كند با این تفاوت كه لابراتوار یك عالم طبیعی یك لابراتوار عینی است چون موادش مواد عینی است ولی لابراتوار یك مورخ علمی لابراتوار ذهنی است چون موادش حوادث گذشته است، گذشته كه وجود عینی ندارد، از گذشته فقط یك پرونده دارد، خود گذشته كه فعلاً وجود ندارد. پرونده و كاغذها را هم كه نمی شود در لابراتوار تجزیه كرد، باید روی آنچه كه در پرونده ثبت شده مطالعه و تفكر كند و با قوّه ی استنباطْ قاعده كشف كند. از این جهت مثل یك قاضی است كه مداركی را از حادثه ای كه در گذشته رخ داده است و آن حادثه فعلاً وجود ندارد در اختیار دارد، از روی قواعد و قراینی كه در دستش هست می خواهد حقیقت را كشف كند. این هم می خواهد از روی مداركی كه در دستش هست ضابطه ای به دست بیاورد. و لهذا گفتیم كه كار مورخ علمی به فیلسوف شبیه تر است تا عالِم طبیعی، چون عالم طبیعی سروكارش با مواد عینی است، فیلسوف سروكارش با تجزیه و تحلیل عقلی و فلسفی است.

کامل هاشمی بازدید : 122 پنجشنبه 15 فروردین 1392 نظرات (0)


در این مقاله سعی شده است با تتبع در آثار شهید مطهری مفهوم تاریخ و بخشی از دیدگاه های فلسفی ایشان در این زمینه استخراج شود.


تعریف تاریخ و انواع آن 
نخستین بحث مورد توجه، تعریف تاریخ و انواع آن می باشد. به طور کلی تاریخ به سه نوع تقسیم شده که در اینجا منظور علم تاریخ است. چرا که تاریخ در معانی دیگر نیز استفاده شده است. به عنوان مثال می توان به نظام گاهشماری، معرفت المواقیت، توقیت و... اشاره کرد. اما 
............................................................. 
ص 102 .............................................................

آنچه در اینجا مورد نظر است و در آثار شهید مطهری بدان اشاره شده، علم تاریخ است. در پاره ای مسائل نیز اصل تاریخ به معنای وقایع مورد نظر است.


به هر حال تاریخ به سه دسته تقسیم شده است که تعریف هر کدام را از نظر می گذرانید
1.
علم به وقایع و حوادث و اوضاع و احوال انسان ها در گذشته در مقابل اوضاع و احوال کنونی. علم تاریخ در این معنی اولا جزئی یعنی علم به یک سلسله امور شخصی و فردی است نه علم به کلیات و یک سلسله قواعد و ضوابط و روابط. ثانیا یک علم نقلی است، نه عقلی. ثالثا علم به بودن ها است نه علم به شدن ها. رابعا به گذشته تعلق دارد نه به حاضر.  
چنان که ملاحظه می شود، متأسفانه در جوامع اسلامی مهم ترین تلقی از علم تاریخ، همین تلقی است که با مطالعه اغلب آثار نویسندگان و مورخان جهان اسلام این پدیده روشن می شود. انتقاداتی که شهید مطهری به این نوع تاریخ و تاریخ نگاری وارد می کند، کاملا مشهود است. متأسفانه بسیاری از منابع تاریخی که در جهان اسلام تدوین شد، تنها متعلق به یک پادشاه یا یک خلیفه بود و صرفا به امور شخصی و فردی توجه می کرد که بدیهی است چنین نگاره هایی نمی تواند الگوی عمل قرار گیرد و مشکلی از جامعه حل کند. البته بی شک موضوعاتی چون سیره پیامبر و ائمه یا سایر صالحین در ابعاد اخلاقی و اقتدا به آنها مفید است، اما این گونه کتاب ها تنها بخش اندکی را از منابع تاریخی شامل می شوند. به علاوه خارج کردن یک فرد یا یک سلسله حکومتی از مجموع تاریخ بشری و بی توجهی به قواعد و ضوابط حاکم بر اجتماعات بشری و بر تاریخ بشر خود مشکل بزرگی است

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما مهمترین خواسته قیامهای مردمی منطقه چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1054
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 101
  • آی پی دیروز : 116
  • بازدید امروز : 122
  • باردید دیروز : 165
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 1,286
  • بازدید ماه : 862
  • بازدید سال : 18,602
  • بازدید کلی : 197,610