خانم فاطمه مطهری خواهر استاد
استاد شهید از نظر سنی بزرگتر بودند یا شما ؟
من از همه برادرانم بزرگترم .
چه خاطراتی از دوران کودکی ایشان به یاد دارید ؟
با اینکه آن مرحوم از ما کوچکتر بود , مثل بچه های دیگر به فکر بازی نبود و همیشه یک گوشه اتاق می نشست و سرش به نماز و کتاب گرم بود . از اول بچگی همین طور بود .
خیلی مظلوم و خیلی آرام بود . وقتی هم که کمی بزرگتر شد , به مشهد رفت که درس بخواند . بعد هم به قم رفت و سالی یک بار نزد ما می آمد و ما او را می دیدیم .
رابطه ایشان با پدر و مادرشان چگونه بود ؟
با پدر و مادرمان و همه ما خیلی خوب بود . پدرمان به اندازه ای از او راضی بودند که نهایت ندارد . نور چشم همه ما بود .
یک بار من برای حج اسم نوشتم ولی اسم ایشان و خانمشان درآمد و اسم من درنیامد . آنها خودشان نرفتند و مرا راه انداختند .
موقعی که شهید مطهری می خواستند به قم بروند, آیا پدر و مادرتان مخالفت نداشتند ؟
پدر ما خیلی راضی بودند . چون خودشان هم اهل علم بودند و می دانستند چه راهی است . اما من مخالف بودم مادرمان هم مثل من می گفتند[ : نروید . همین جا بمانید و درستان را بخوانید تا شما را داماد کنیم] .